"نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم"
ساخته جابر رمضانی
.
صحنه آراسته از غذاهای خوش رنگ است...ماکارونی ها،گوجه ها، هویج ها، کاهو ها
... دیدن ادامه ››
و سس ها به مقدار فراوان در تاریکی و با سوسوی نور شمع نمایان می شوند.... برخلاف این صحنه خوش رنگ و لعاب، بازیگرانی مرده وار در حال خوردن شام این ضیافت هستند...ضیافتی خاموش و تاریک...یادآور شام آخر...
"نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" با معرفی یک خانواده عجیب شروع می شود. خانواده ای که سر میز به ظاهر دلپذیر شام نشسته اند...ماکارونی و سالاد را می خورند اما خبری از بشقاب نیست... گویی از تمدن و انسانیت فقط ظواهرش را دارند...میز شام مفصل و گوشی موبایل اخرین مدل، مسواک، عینک آفتابی و حیوان خانگی دست آموز را دارند اما در موقعیتی اشتباه یا به طرزی اشتباه از آنها استفاده می کنند...
هر چه قدر که نمایش پیش می رود، خوی حیوانی خانواده بیشتر نمایان می شود...فضا سرکوبگرانه تر و موقعیت ها گروتسک تر می شود.. مسئله اصلی داستان، ترک میز شام و ناپدید شدن "مهرناز" است که گفته نمی شود و یا به عمد به تاخیر می افتد... هر چه هست مکالمه ای بی سرانجام است که با ترجیع بند "نمی تونیم راجع بهش حرف بزنیم" از سوی پدر خانواده به پایان می رسد و بار دیگر از جایی دیگر از سر گرفته می شود...پدری که آشکارا نماد قدرتمندان سرکوبگر است که هر چه را که می خواهند در جامعه به دست می آورند(اشاره به دیالوگ های "بگو بابات ادمخواره.." یا "همه خونه ها رو بگردید..تا اخرین خونه شهر")، استبداد خودش را به جامعه کوچک تر(خانواده اش) اعمال می کند... فضا، فضای سرکوب و سانسور است...مادر خانواده کاری جز اشک ریختن، و کار با آبمیوه گیری اش را انجام نمی دهد، پسر بزرگ خانواده اهرم قدرت و فشار و پسر کوچک خانواده، از فرط سرکوب شدن، با ترس و لرز صحبت می کند و خودش مانع از حرف زدن خودش می شود (اشاره به دیالوگ "کسی تو حرفم نپره" در حالی که کسی حرفش را قطع نمی کند)..دختر کوچک خانواده به خاطر سنش همواره تحقیر می شود و پسر یاغی خانواده(فرید) تنها کسی که صندلی اش با دیگر برادران و خواهرانش متفاوت است جرات حرف زدن و اعتراض کردن به این سیستم بسته را دارد... اعتراضی که به سرعت و به سادگی با عناصری که در صحنه چیده شده اند(یعنی ماکارونی ها، گوجه ها، هویج ها، کاهو ها و سس ها) سرکوب می شود... "مهرناز" اما در صحنه حاضر است ولی میز شام را ترک کرده است... کاری به جز روشن کردن سیگارش که در آن هم ناتوان است انجام نمی دهد... "مهرناز" غایب است و صدایش در نطفه خفه شده است اما با صدای فندکش حضور همیشگی خودش را در جمع اعلام می کند..... تنها وقتی به زبان می آید که دیگر مطمئن شده ایم امیدی به این خانواده(سیستم) نیست...سرکوب و سانسور، خفقان و خفگی را می آفرینند.... و مهرناز ها قربانیان این سیستم اند.. قربانیانی که به همان سادگی که قربانی شده اند از یاد می روند و صدای فریادشان به جایی نمی رسد ....