با رنج بسیار، با یک بند انگشت پیشرفت در سال،
در دل صخره نقبی می زنم. هزاران هزار سال
دندانهایم را فرسوده ام و ناخنهایم را شکسته ام
تا به سوی دیگر رسم، به نور، به هوای آزاد و آزادی.
و اکنون که دستهایم خونریز است و دندانهایم در لثه هایم
می لرزند، در گودالی، چاک چاک از تشنگی و غبار،
از کار دست می کشم و در کار خویش می نگرم :
من نیمه ی دوم زندگی ام را
در شکستن سنگها، نفوذ در دیوارها، فروشکستن درها
و کنار زدن موانعی گذرانده ام که در نیمه ی اول زندگی
به دست خود میان خویشتن و نور نهاده ام.
اوکتاویو پاز