آخرین باری که یک تئاتر مفصل(اثری با شخصیت های متعدد،دکور با جزییات ،دیالوگ های طولانی و مدت زمان طولانی) رو دیدم بعد از خروج از سالن عهدی با خودم بستم کارهای طولانی و آخر شبی رو از لیست علاقمندی هام حذف می کنم. چرا که به نظر من هنر آن است که گزیده باشد.
به این عهد وفادار باقی موندم تا همین دیشب که به تماشای شوایک رفتم.
شروع خوبی داشت. شوخی های تاحدی هوشمندانه و بازی درخشان بعضی از بازیگران. دکور ساده برای شروع و صحنه هایی با زیبایی بصری در پایان کار.
تا اواسط کار هم اوضاع خوب بود اما از نیمه دوم کار این به ذهنم رسید که کارگردان ها تا چه حد به مخاطب شناسی تئاتر دقت می کنند.
نمیخواهم بگویم باید هرچه مخاطب طلب می کند عرضه کنیم اما اینکه کمی خودمان را جای مخاطبی بذاریم که از ساعت ۹ تا ۱۱.۳۰ روی صندلی های سالخورده وحدت بی حرکت نشسته، جای پای مناسبی ندارد و نباید با خود خوراکی به سالن بیاورد، بگذاریم شاید کمی با او همذات پنداری کنیم و گزیده گوی تر باشیم.
این طولانی بودن اثر برای من خیلی محسوس بود آنقدر که اگر چندین سال بعد بگویند شوایک خواهم گفت وای نه.
جدای این موضوع بازی ها را دوست داشتم. موضوع اثر هم به دلم نشست (به جز لودگی بیش از حد کشیش را البته)
صحنه پایانی که سگ شوایک در کنار او زوزه می کشید یکی از بهترین پایان هایی بود که به یاد دارم. ما می آییم تئاترها را می بینیم و گاهی خوب است فکر کنیم این زندگی خود ماست.