علی عشقی قبلا دوست کافکا بود. تو کافه ی تئاتر شهر دیده بودمش. می گفت : «من خانوما رو بلدم.» (1)
اما بلد نبود که دو سال خونه نشین شد.
بلد نبود که «همان شاه سفیدی شد که در میان مهره های سیاه تنها ماند.»
آقای دوست کافکا! آقای غمگین شرقی! هیچکس خانوما رو بلد نیست. هیچکس. حتی «من».
راستی آقای افشاریان! یک صدای شلیک طلبِ ما!
پ.ن :
1- دیالوگ های نمایش « دوست کافکا» با اجرای سجاد افشاریان. زمستان 92