در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال ناتالی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 20:08:44
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
ناتالی (bahar26)
درباره نمایش مانستر i
نمایش دیدنی و با ارزشی بود،نقش ها همه ملموس و دلنشین،داستانی پر کشش و جذاب ،داستانی خاص از دنیایی متفاوت که ماهرانه مخاطب رو با خودش همراه می‌کنه؛
با بزنگاه هایی پر هیجان که اجازه‌ی خستگی و ملال به بیننده نمیده؛
در کل بسیار عالی وحرفه ای بود،لذت بردم از دیدنش؛
و خسته نباشید به همه‌ی عوامل این نمایش..برقرار باشید؛ موفق و پر مخاطب..


باید یک مکانی باشد؛
هر مکانی..
حتی یک مکان خیالی؛
تا بتوانیم به آنجا برویم؛
و از نو زاده شده،برگردیم....

_پوست انداختن
_کارلوس فوئنتس
ناتالی (bahar26)
درباره نمایش سوختن i
نمایش خوبی بود و به واقع دیدنی و جذاب،دکور و موسیقی عالی بود و بازی تک تک بازیگرها هم باور پذیر و زیبا..
خسته نباشید به همه‌ی عوامل این نمایش...برقرار باشید...
قصه نیستم که بگویی،نغمه نیستم که بخوانی
صدا نیستم که بشنوی،
یا چیزی چنان که ببینی
یا چیزی چنان که بدانی،
من درد مشترکم
مرا فریاد کن..........

احمد شاملو
هنوزم چشم دل دنبال فرداست
هنوزم سینه لبریز از تمناست،
هنوز این جان بر لب مانده‌ام را،
در این بی آرزویی آرزوهاست...

فریدون مشیری
ناتالی (bahar26)
درباره نمایش لانچر ۵ i
نمایش کاملی بود واز هر جهت عالی و بی نظیر بود و تا پایان همچنان جذاب و دوست داشتنی.....
کاش روی دهانمان
کنتوری نصب می‌شد؛
و جریمه غصه ها را،
به حساب آنان می‌ریختیم..
غضه نخوریم مردم،
سیاست مدارها هم روزی بزرگ می‌شوند،
به مدرسه می‌روند،
و دنیا
مثل گل مصنوعی قشنگ می‌شود....

شمس لنگرودی
و آن پرنده کوچک
که رویای من و تو بود؛
در دهانش برگی گذاشته‌اند
تا سکوت کند......

گروس عبدالملکیان
در روزهایی که زیاد تاتر می دیدیم خیلی کم‌ اتفاق می افتاد که نمایشی را دوبار ببینیم مگر اینکه واقعا ارزشش رو داشت..و من امشب برای دومین بار این نمایش رو دیدم؛این مرتبه با فکری کمتر به هم ریخته و پریشان و دلی آرامتر از بار قبل.
بدون تردید، این بار در آرامش بیشتر،شهد واقعی تری از نمایش به جانم ریخت و وجودم را گرم کرد..

در این دو ساعت ؛معجونی شیرین از موسیقی عاشقانه و پرسوز جنوبی،با دیالوگ هایی تاثیر گذار‌ را تماشا می کنی،متنی بی نظیر که حرف دارد،که درد دارد،دردی در نهایت آمیخته با امید..
و اینکه زندگی با تمام دردهایش همچنان جاری است و تو باید راهی بیابی و یا اگر نیست،خود بسازی...
محال است که بعد از دیدن نمایش فکرت درگیر نشود و به همه‌ی آنچه دیدی و شنیدی،ساعت ها فکر نکنی..

فکر می‌کنی ،فکر و فکر ،به لحظه لحظه آنچه دیدی و شنیدی،به عشق،به تنهایی و فراق ،به مهاجرت های بی بازگشت _که چه قدر مرا به یاد خواهرم انداخت ... دیدن ادامه ›› که سالهاست در حسرت آغوشش گاه چه قدر دل تنگ می‌شوم_به استبداد و ظلم ،تبعیض و نابرابری و به جنگی که انسانهای زیادی را ویران کرد،حتی به آنها که جان و زندگی دادند در این جنگ،و جمله ای که همیشه برایم عجیب بود.. خرمشهر را خدا آزاد کرد!
و باز هم فکر می کنی،به کوتاهی عمر و اینکه باید پدر ها مادرها و بزرگترها را دریابیم تا هستند،بین بودن و برای همیشه نبودن مرز باریکی است.. و من با تمام وجودم تلخی این جمله را درک کردم...

می دانم با تمام تلاشم ،چون مهارتی در نقد نویسی ندارم،تنها سطوری پر از احساس می نویسم،و اگر می دانستم بی شک متن پربارتر و موثرتری بود،
در هر حال شما هم تا فرصت هست این نمایش ببینید و لذت ببرید..

آقای افشاریان عزیز،باز هم ،دنیایی ممنون بابت این شب خوب و به یادماندنی و خاطراتی ناب که جاودانه شد برایم،روزها و لحظه هایتان روشن و سبز...





اول از اینکه نقد نوشتن بلد نیستم از دوستان فرهیخته سایت عذر خواهی می‌کنم؛ هرآن چه می نویسم به تمامی همان است که احساس می کنم..

دوسال بود که هیچ تاتری ندیده بودم ،درست بعداز شرقی غمگین،آخرین تاتری که قرار بود با پدرم ببینم ولی با تاخیر یک هفته‌ای من،در اوج ناباوری و حیرت من،پدر دیگر نبود..به همین سادگی و غمگینی و با بی‌رحمی سخاوتمند روزگار...

و زمانی که ناگهان،بعد از این همه مدت بغض و رنج ،هوای دیدن شرقی غمگین به سرم زده بود ،شنیدن خبر تاتری جدید از آقای افشاریان مصمم کرد برای شکستن این دیوارهای یخی لجاجت و قهر با خودم و علایقم..
اگر چه سخت و بسیار سخت بود،با حجم زیادی از پریشانی و بیقراری،با اشک هایی که مهارش در توانم نبود و با هجوم بی رحمی از خاطرات و تصویرها و صداها و با قلبی غمگین نمایش را به ... دیدن ادامه ›› تماشا نشستم..

نمایش به آرامی آغاز شد؛وآن قدر؛قدرتمند و افسونگر بود که دستهای سرد مرا با مهر گرفت و چون کودکی سبکبال گویی بر فراز آسمان و در دنیایی دیگری پروازم داد،
تمام مدت،مسخ شده ،به هیچ چیز فکر نمی کردم جز بازیهای جذاب و پراز انرژی که با عشق می دیدم؛موسیقی دلنشینی که روح را نوازش می‌داد و دیالوگ های بی مانندی که چون از دل بر می‌آمد؛بی درنگ بر جان می نشست...

روایت هایی که باوجود خطی نبودن در پایان ماهرانه به هم می پیوست،روایت هایی که باید با تمام وجود شنید،داستان هایی از عشق، حسرت،رفتن ها،ازحرف های بر دل مانده، مبارزه برای زندگی،از انتظار و از خودِ خود زندگی....
و دختری که با وجود رکورد کوتاه در ایستادن؛ همه مان باید از او درس ایستادگی ،قدرت و شجاعت جنگیدن با زندگی بگیریم...
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد؛وچه قدر ملموس بود برایم این جمله...

آقای افشاریان عزیز و نازنین؛
فقط و فقط متاسفم که فشار عصبی قبل از نمایش کار خودش رو کرد و حسرت و افسوس دیدن شما رو بعد از نمایش همچنان برایم باقی گذاشت،و صبوری باید تا شاید فرصتی دیگر...
من ‌حالا و همیشه،به احترامتون تمام قد می ایستم و براتون بهترینها رو آرزو می کنم ؛روزهاتون سرشار از شور زندگی و لحظه هاتون همه سبز همچون ..بهار....


عزیزین ممنون ام از نگاه و کلمات پر مهرتون / ارادت
۰۵ مهر ۱۳۹۸
ممنون از محبتت دوست عزیز،فاطمه جان...همچنین برای خودت..
۲۶ آبان ۱۳۹۸
جآن و دلی .
شاد باش و دیر زی .
۲۶ آبان ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید