اول از اینکه نقد نوشتن بلد نیستم از دوستان فرهیخته سایت عذر خواهی میکنم؛ هرآن چه می نویسم به تمامی همان است که احساس می کنم..
دوسال بود که هیچ تاتری ندیده بودم ،درست بعداز شرقی غمگین،آخرین تاتری که قرار بود با پدرم ببینم ولی با تاخیر یک هفتهای من،در اوج ناباوری و حیرت من،پدر دیگر نبود..به همین سادگی و غمگینی و با بیرحمی سخاوتمند روزگار...
و زمانی که ناگهان،بعد از این همه مدت بغض و رنج ،هوای دیدن شرقی غمگین به سرم زده بود ،شنیدن خبر تاتری جدید از آقای افشاریان مصمم کرد برای شکستن این دیوارهای یخی لجاجت و قهر با خودم و علایقم..
اگر چه سخت و بسیار سخت بود،با حجم زیادی از پریشانی و بیقراری،با اشک هایی که مهارش در توانم نبود و با هجوم بی رحمی از خاطرات و تصویرها و صداها و با قلبی غمگین نمایش را به
... دیدن ادامه ››
تماشا نشستم..
نمایش به آرامی آغاز شد؛وآن قدر؛قدرتمند و افسونگر بود که دستهای سرد مرا با مهر گرفت و چون کودکی سبکبال گویی بر فراز آسمان و در دنیایی دیگری پروازم داد،
تمام مدت،مسخ شده ،به هیچ چیز فکر نمی کردم جز بازیهای جذاب و پراز انرژی که با عشق می دیدم؛موسیقی دلنشینی که روح را نوازش میداد و دیالوگ های بی مانندی که چون از دل بر میآمد؛بی درنگ بر جان می نشست...
روایت هایی که باوجود خطی نبودن در پایان ماهرانه به هم می پیوست،روایت هایی که باید با تمام وجود شنید،داستان هایی از عشق، حسرت،رفتن ها،ازحرف های بر دل مانده، مبارزه برای زندگی،از انتظار و از خودِ خود زندگی....
و دختری که با وجود رکورد کوتاه در ایستادن؛ همه مان باید از او درس ایستادگی ،قدرت و شجاعت جنگیدن با زندگی بگیریم...
دلبر برفت و دلشدگان را خبر نکرد؛وچه قدر ملموس بود برایم این جمله...
آقای افشاریان عزیز و نازنین؛
فقط و فقط متاسفم که فشار عصبی قبل از نمایش کار خودش رو کرد و حسرت و افسوس دیدن شما رو بعد از نمایش همچنان برایم باقی گذاشت،و صبوری باید تا شاید فرصتی دیگر...
من حالا و همیشه،به احترامتون تمام قد می ایستم و براتون بهترینها رو آرزو می کنم ؛روزهاتون سرشار از شور زندگی و لحظه هاتون همه سبز همچون ..بهار....