از کسایی دعوت به خوندن نوشته م می کنم که رفتن نمایش رو دیدن و دوست نداشتن. کسایی که لذت بردن، واقعا نوش جونشون. من نمی خوام با حرفهام خسته کنم
... دیدن ادامه ››
کسی رو.
مردم ما و اصلا مردم همه ی دنیا، جوونای ما و اصلا جوونای همه ی دنیا، اکثریت شاهد دردها و رنج ها، ظلم ها و ناکامی هایی در دور و اطراف یا در زندگی خودمون هستیم. هرکسی بخواد فقط کافیه یه نگاه به دور برش بندازه، با چهارتا آدم حرف بزنه تا خیلی راحت بتونه بگه واقعا دنیا عجب جای ناعادلانه و کثیفیه. اما این وسط مگه قرار نیست هنر ما رو تکمیل تر کنه، مگه قرار نیست به ما یاد بده که وسعت و عمق تفکر می تونه قدرتی برای تحمل و درک رنج های بشر به ما بده، مگه قرار نیست با هنر بتونیم یاد بگیریم که آدم های رنج دیده رو درک کنیم و اگر خودمون یه روزی جای اونا قرار گرفتیم، بتونیم بالغانه تر رنج بکشیم؟ به نظر من این اصلا تنها وظیفه ی یک هنرمند هست. بعضی وقت ها انقدر این بُعد از هنر برام واضحه که وقتی نمایشی با تمامی قوا میره که این درک از هنر رو ازم بگیره، واقعا عصبانی میشم. اما یاد گرفتم عصبانی شدن راحت ترین کار دنیاس و به جاش بیام حرف بزنه. آقای کارگردان، مگه قرار نیست شما به قضیه فکر کنی و بعد واسه ما چیزی که از فیلتر ذهن و فکر شما به عنوان یک هنر گذشته رو به اجرا در بیاری؟ من چرا باید بیام نمایشی ببینم از بچه بازی های آدم ها، از تیکه کلام های بی ربط و بی اساس، از اداها و رفتارهایی که به نظرم انقدر ابکی بودنش تو چش میزد که فقط و فقط کاری که برای بچه های کم سن و سال درست شده می تونست انقدر حس وحشتناک انسانی رو الَکی نشون بده. دکور نمایش و صدای پشت صحنه حسی القا می کرد، اما دیالوگ های بازیگرها پر از زیاده گویی بی مورد بود، حتی حرکات اون ها هم فقط ملغمه ای از اغراق و باز هم به طرز ملال آوری بی محتوا بود. من می دونم که اینا هست توی جامعه، دارم هر روز می بینم، شما قرار نبود روی صحنه واسه من از ادا و اطوار بگی، قرار بود بگی پشت این اداها هم چیزی هست، حتی ناراحت کننده، اما هست. عوضش گیر دادی به یه سری چیزای بی محتوای دیگه. من اگر می خواستم انقدر بدون داشتن فکری برای ایجاد دغدغه، رنج و درد جامعه رو ببینم، هنوز هم به دیدن سریال های کانال سه ادامه می دادم. نمایش نامه ای که شما ازش اجرا روی صحنه آوری، بیرونی ترین و حتی نپخته ترین شیوه ای از بیان یک درد بود که من از داستان شما دیدم. چرا فکر کردی با انتخاب این رنج و گره زدنش به چهارتا دیالوگ و عربده و تکون های شدید رو صحنه، واسه من عمل فکر کردن فراهم کردی، رنج جامعه رو بردی یه قدم عقب تر از مردمک چشم من؟ آیا نمایش بویی از هنر به عنوان راهی برای مواجه های متفکرانه با درد داشت؟ چرا فکر کردین ببیننده تمایل داره نتیجه ی اولین سطح از نبوغ هنری شما رو ببینه، چرا به این فکر نمی کنین که ببیننده می خواد ببینه شما چه جوری اتفاق رو پس از یک جریان فکری میاری روی صحنه؟ چرا نرفتی ببینی بقیه که ژانر وحشت میسازن از وقتی که ایده به ذهنشون میرسه تا وقتی فیلم یا تئاتر رو به اجرا در میارن، چه روندی رو طی می کنن؟ شاید هم رفتی دیدی، اما صادقانه بگم، به نظرم بازم نفهمیدی و لازم هست که بری و بیشتر بفهمی (با لحن سخاوت مندانه گفتم که اگر انگ بی سوادی رو به خودم زدین، بگم آره میدونم من بی سوادم، اما ادعایی نکردم که حرفی برای گفتن دارم و از ملت نخواستم به خودشون زحت بدن، پول خرج کنن برای کالای فرهنگی ذهن من!) حرف برای گفتن زیاده، اما دیگه همین جا تمومش می کنم، چون هرچی بیشتر میرم جلو اعضای جامعه ی هنری تئاتر (واضحه که بعضی ها، اما به نظرم حتی اکثرا) واسم بیشتر میرن زیر سوال و بعد فقط به این فکر می کنم که نا امیدی آخه اصلا ارزشش رو داره که من دو دستی خودم رو ببرم سمتش یا نه!