سمفونی اگر ها
نگاهی به نمایش "وقتی خروس غلط می خواند" اثر علی شمس
نویسنده: فرزام قدیری نیا
وقتی خروس غلط میخواند، روایتیست
... دیدن ادامه ››
لغزان میان واقعیت و رویا که دیالوگ " و چون بامدادان برآمد و خروس خواندن گرفت گفت ای ملک جوانبخت بدان که از جمله حکایتها این است که ماژور کارتاژی دیکتاتور کشور کارتاژ خواب فراوان میدید و او را کابوس س س س س... بوس فراوان بود" ساختار روایی هزار و یک شب را تداعی میکند و به گونه ای سیر چگونگی مواجهه مخاطب با روایت نمایش را مشخص می سازد.
کارتاژی (با بازی درخشان و دیدنی بانی پال شومون) فردی مستبد است که در طی نمایش شاهد کابوس هایش هستیم، وی که همچون هیتلر یا سایر جباران تاریخ از شکست متنفر است و نابودی را به شکست ترجیح می دهد، فرستاده ای (با بازی مهران امام بخش) را به زمان گذشته میفرستد تا کارتاژی جوان را قانع کند که دست به خودکشی بزند با این بهانه که بدین ترتیب از کشتارهایی که در آینده دست به آن میزند جلوگیری شود.
دکور انتزاعی نمایش و سپیدی کامل صحنه علاوه بر تاکید بر بی زمان و بی جغرافیا بودن اثر،سبب می گردد بیش از پیش مخاطب برای رویارویی با اثری نمایشی و دور از واقعیت آماده گردد.
مولانا می گوید علل سقوط آدمی از مقام انسانیت چهار دلیل دارد و این چهار عامل را به چهار مرغ شوم و فتنه گر در درون انسان تشبیه کرده است:
زان که این تن شد مقام چار خو
نامشان شد چار مرغ فتنهجو
خلق را گر زندگی خواهی ابد
سر ببر زین چار مرغ شوم بد
و در ادامه:
بط و طاوسست و زاغست و خروس
این مثال چار خلق اندر نفوس
در ابیات بعدی مولانا بط را نماد آز و طمع، خروس را نماد شهوت و قدرت، طاووس را نماد زیبایی مادی و ظاهری و زاغ را نماد خودپرستی بر می شمرد، هرکدام از این چهار علل در شخصیت کارتاژی نمود می یابد:
آز، طمع و میل تمام نشدنی به کشورگشایی های فراوان: آنجا که کارتاژی کشورها را چون زنانی میبیند که از او در خواست دارند که او آنها را فتح کند.
خودپرستی : پس از بیداری از کابوس آن زن سوار بر اسب میگوید: "من هیچ گاه شکست نمیخورم حتی اگر در پایان نمایش شکست بخورم"
دو مورد دیگر همچون دو مرغ فتنه گر در نمایش نمودی عینی می یابند:
خروس: که نماد قدرت پرستی و شهوت رانی است هم در نام نمایش از آن استفاده شده و هم در دو صحنه از نمایش(زمانی که کارتاژی جوان از معشوقه اش می خواهد گرسنگی خود را با خوردن خروسی زنده رفع کنند و جای دیگر، زمانی که ماژور در کابوس، زنی را سوار بر اسب خیال می بیند، در مکانی که زن، آنجا را زهدان یکی از هزاران دختر میخواندش، به کارتاژی می گوید: "تو منی من میشدی اگر دختر به دنیا می اومدی" او از ماژور می خواهد که بگذارد زن به جای وی شکل بگیرد تا ماژور درگیر رنج و شکست نشود، اما ماژور می گوید" اگر من تو باشم پس چه کسی هفتاد میلیون نفری که قرار است من بکشم را بکشد؟"، گویی وظیفه ای بر وی تحمیل شده است و در پایان که تهدید پوچ زن مبنی بر گره زدن بند ناف دور گردنشان و پایان دادن به زندگی نباتی هر دو، بی نتبجه می ماند، ماژور می گوید کاش زودتر خروس بخواند تا او از خواب بیدار شود، زمانی که کارتاژی بیدار میشود می گوید از دفعات بعد با سپاهیانش به خواب می رود شاید در اندیشه این که رنج و ترس ناشی از این کابوس بار دیگر تکرار نشود)نمود می یابد، این بار قرار است خروس غلط بخواند، با گریز به گذشته و درخواست پیک کارتاژی که از آینده می آید تا ماژور جوان را ، قانع به خودکشی کند، تا با تحریف و دست بردن در تاریخ از فجایع آینده جلوگیری کند و مانعی بر این تسلسل دیوانه وار چرخه قدرت باشد تا بلکه با غلط خواندن خروس دنیا جای بهتری شود.
طاووس: که نماد زیبایی پوشالی و ظاهری است در نمایش مردی سبزپوش ( با بازی امیر باباشهابی)که گویی توسط ملکه فنیقیه هدایت میشود جز ستایش و تعاریف کذب درباره ی کارتاژی نمی گوید و همچون دروغی فریبنده است که با خوش آیند کارتاژی گفتن او را از حقیقت دور می سازد،شاید انتخاب رنگ سبز نیز به همین سبب باشد
از طرفی کارتاژی جوان را میتوان همچون هر کدام از ما یافت که بنا بر سرشت بشری که آرمان هایمان را جستجو میکنیم، علیه استبداد و ستمگری فریاد سر می دهیم و مبارزه میکنیم، اما حکایت این است که وقتی خودمان فرمان را در دست می گیریم ممکن است حتی شریرتر و سفاک تر از فرمانده پیشین باشیم نوعی دیکتاتور، درون هر یک از ما وجود دارد که با تبلورش میل به تربیت کردن و فرمان راندن بر سایرین دارد، به عبارت دیگر شخص که در مقام مظلوم بر ظالم می آشوبد، ممکن است روزی خود ظالمی شود، چنان که کارتاژی چنین سیری را طی کرده است که در واقع تداوم این چرخه را می توان حاصل جبری تاریخی دانست که ابنای بشر سالهاست به آن گرفتارند و آن ها را راه نجاتی نیست.
در ادامه میبینیم، کارتاژی چه در زمانی که چریک بوده و چه اکنون که جباریست ستمگر، در نهایت به شخصیتی اقتدار گرا تبدیل می گردد که میل به تربیت کردن و فرمان راندن دارد، چنانچه میخواهد از ماتیلدا (با بازی مارال فرجاد) چریکی مقاوم بسازد که در نهایت میبینیم، ماتیلدا در صحنه مباحثه کارتاژی با پیک سفر در زمان کرده ، همچون میمونی از وی تقلید می کند همچنین صحنه مذکور را می توان از منظر نظریه یونگ درباره آنیما و آنیموس هم نگریست؛ پیرو این نظریه، آنیما در ضمیر ناخودآگاه مرد، به صورت یک شخصیت درونی زنانه و آنیموس در ضمیر ناخودآگاه زن، به صورت یک شخصیت درونی مردانه جلوه گر می شود، پیرو این نظریه، میتوان گفت در اینجا تبلور آنیما را در وجود کارتاژی و آنیموس را در ماتیلدا شاهد هستیم که در هنگام مباحثه با فرستاده چنان به اوج میرسد گویی عنصر زنانه (آنیما) در کارتاژی چنان متبلور است که گاهی کارتاژی ایستاده سخن گفتن ماتیلدا(آنیما)را از زبان خویش شاهد است، آنیموس نیز در طول نمایش در ماتیلدا با تن دادن به خواست های کارتاژی متبلور می گردد و در پایان همین صحنه ذکر شده را نیز به گونه ای میتوان به تبلور آنیموس در ماتیلدا تعبیر کرد.
در پایان کارتاژی چریک، پس از کشتن پیک خویش که از آینده آمده، برای رهایی از رنج شکستی که در آینده گریبان گیرش میشود، دست به خودکشی میزند و بدین سان کارتاژی جبار هم زندگیش خاتمه می یابد و از مرگش درختی می روید، در قاب پایانی نمایش میبینیم چیزی جز درختی هرچند کوچک بر پهنه ای سفید نمایان نیست که نشانه ی است از زندگی،صلح و آرامش و پایانیست دلنشین بر یک رویا...
وقتی خروس غلط میخواند تاکید می کند خشونت با همان شدت و بدویت قرن ها پیش در حال تکرار است و این مناسبات خشن و انتقام جویانه مدام در اسم ها، فرهنگ ها و جغرافیاهای مشترک و زمان های متفاوت تکرار می شود،نمایش علی شمس مرثیه ایست بر "ای کاش" ها و "اگر" ها،اتفاقاتی که اگر رخ نمیداد شاید جهان بهتری داشتیم، اگر کسی رفتار دیگری داشت، اگر کسی بر سر دو راهی زندگیش تصمیم دیگری میگرفت، اگر کارتاژی ها نابود می شدند،اگر...اگر.... اگر...سمفونی متوازنی از اگر ها
منابع:
۱- دفتر پنجم از مثنوی معنوی براساس نسخه تصحیح شده نیکلسون
۲- مقاله یونگ در باب آنیما و آنیموس