در میانه ی روزمره گی های ناچار ؛ مبادا که خود را بی چاره فرض کنیم
من و تو ؛ به نَفَس ها و خواستن ها زنده ایم
و بیش از خواستن ها ؛ به نخواستن ها زنده ایم
فریاد ِ من و تو این روزها ؛ از خواسته ها و آمال و آرزوها گذشته
من و تو نفی ِ حال ایم .. غریوی برای ردّ آنچه به زندگی و امروزمان تزریق می شود
من و تو ؛ "نخواستن" هایمان را سرخ گونه نشان می دهیم
و "خواستن" هایمان را ؛ سبز گونه زندگی می کنیم
من و تو.... باید که تصویر ِ پُر جانی از زیستن باشیم....زیرا هنوز هم امید با ماست
زیرا که زندگی از هر نیرویی قوی تر ست
و من هنوز هم نمی دانم که این از خوشبختی یا بد اقبالی ِ آدمی ست؟