تنها صداست که میماند
نویسنده: بهنام دارابی
منتشر شده در انتگره؛ رسانه مستقل مرور تئاتر
سی و یکم فروردین
تماشاگر، با نوای بیستوچندساله
... دیدن ادامه ››
که نامش هم یادآور صداست به سفری در آینده میرود. آیندهای که شبیه فیلمهای هالیوودی تاریک و خاکستری است. نوا در این آیندهی نهچندان دور وسیلهای اختراع کرده است که میتوان با آن صداهای از دست رفته و صداهای ذهنی بقیه را به اختیار خودشان شنید. حالا این دستگاه را به مادرش که یکسالونیم است در کما رفته وصل کرده است تا با او پرده از مرگ مشکوک پدرِ مادرش بردارد. از اینجاست که روایت چند شاخه پیدا میکند؛ مثل اینکه آیا نوا واقعا دختر مادرش است؟ یا اینکه مادرش در زمان بارداری قصد سقط جنین داشته است؟ یا اینکه گوش سپردن به صدای ذهنی یک بیمارِ بیاختیار صحیح است؟ نیم بیشتر این خرده پیرنگها ره به جایی نمیبرند. تنها، هستند تا فضای روایی نمایشنامه یا شاید فضای عاطفی آن را پر کنند. حضورشان بهگونهای است که انگار خودشان هم از بلاتکلیفی خود آگاهند و پس از یکبار مطرح شدن محو میشوند. اما خوشبختانه خط اصلی روایت شمایل شکیل خود را در عین سادگی حفظ میکند. خط اصلی همان کشف جنایت است. منتهی نویسنده برای اتصال بخشی به بخش دیگر دست به دامان منطقهایی میشود که اوج بیمنطقی را در ساختار نمایش رقم میزنند. مثل اینکه در بین صحبتهای مادر- دختری ناگهان فضا شکسته میشود و نوا تماشاگران را قضات دادگاه خطاب میکند و به شرح مدارک تصویری موجود میپردازد. توجیهی برای این فاصله انداختن وجود ندارد مگر توضیح ویدیوهایی که بیمقدمه بر صحنه ظاهر میشوند. ویدیوها در واقع همان فیلمهایی هستند که مادر نوا در سنین جوانی و به جهت جمعآوری مدارک علیه شریک پدرش-یدی- جمعآوری میکرده است. حالا نوا آنها را بازیابی کرده و منتظر تأیید مادر است تا به دادگاه مجازی (دادگاههای آینده مجازی هستند) بفرستد. اگر با کمی اغماض از این فرارهای روایتی بگذریم، میتوان گفت روایت نقاط پیشبرندگی خود را به درستی شماره گذاری کرده و ذهن تماشاگر را از یک به دو، دو به سه والیآخر میلغزاند. همین سادگی وشکیل بودن که پیشتر هم بدان اشاره شد در تصویرگری اجرا نیز مشهود است.
صحنهی تکسویهی اثر تقریباً لخت است. مبل راحتیای در نیمهی چپ صحنه و پردهای در انتها تنها وسایل صحنهاند. خطوط نوری منظم، میزانسنهای حساب شده، قابهای تصویری خوبی را تحویل تماشاگر میدهند. البته نباید ناگفته بماند که ثبات بیشازحد تصویر و تحرک کم بازیگران خواه ناخواه ملالی را برای تماشاگر به همراه دارد. ولی بازی معقول بازیگرِ اثر آن را قابل تحمل میکند. فارغ از حل مسئلهی پروندهی قتل مسئلهی دیگر اجرا که جدیتر بهنظر میرسد فصل نسلها است. مادری از نسل گذشته بیتصور از تکنولوژی آیندگان، دختری از نسل جدید و بیتفاوت به اخلاقیات کهن و پایبند به تکنولوژی روز و در نهایت دختری متعلق به نسل بعدتر (دختر نوا) که حرف زدن را در رحم مادر شروع کرده و نوید دهنده آیندهای تاریک است. پیش کشیدن درست وغلطها به واسطهی همین اختلافات بدون اینکه تعللی روی آنها صورت بگیرد به صدا در صداهایی تبدیل میشود که آخرسر هم کسی صدای آن دیگری را نمیشنود. و اینگونه است که عنوان اجرا به انحای مختلف در خودِ اجرا ریشهمیدواند. بیصدایی نسلها، بیصدایی مدارک تصویری، بیصدایی مادر بیهوش، بی صدایی مقتول وحتی بیصدایی صداها!