همان قدر که سلبریتی داشتن یک اثر نمایشی، هیچ ارزشی بدان اضافه نمی کند، به همان نسبت سلبریتی نداشتن یک ارزش نیست که بخواهیم آن را در بوق و کرنا کنیم و در وب سایت های مختلف خبری با تمام وجود خود فریاد بزنیم که به به چه قدر هنرمندم، کار من سلبریتی ندارد. این ها چیزی جز جوهای تبلیغاتی برای بازی های احساسی بازاریابی و تبلیغات برای فروش بیشتر نیست. (تبلیغات چی به بهانه حمایت از یک کار دانشجو و بی سلبریتی، مشتریان را ترغیب به خرید می کند؛ یک تکنیک قدیمی بازاریابی)
ایده یک هنرمند است که در یک اثر نمایشی معیار ارزش شناسی است. در این اثر در روح نمایشنامه وایلدر ایده حضور دارد اما معجونی در اجرایی کردن ایده ناتوان بوده و به همین ترتیب بازیگران نیز هم. البته قضیه اینجا ختم نشده و معجونی با چپاندن مسائل تهران و ایران قصد دارد فریاد بزند که «شهر ما» همان تهران و ایران ما است! این در طول نمایش به شدت آزار دهنده است که معجونی بیننده را چنان بی خرد در نظر گرفته که خود توانایی درک این موضوع را نداشته و نخواهد داشت و کار را تا جایی پیش می برد که مدیر صحنه در انتهای نمایش می گوید ساعت به وقت گراورز کرنرز فلان دقیقه است و به وقت تهران 11:10!