در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نماینده گروه درباره نمایش وقتی کبوترها ناپدید شدند: وقتی آدم‌خواران پدیدار می‌شوند / نگاهی به نمایش "وقتی کبوترها ناپ
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 08:02:55
وقتی آدم‌خواران پدیدار می‌شوند / نگاهی به نمایش "وقتی کبوترها ناپدید شدند" به کارگردانی هستی حسینی
هومن نجفیان: نمایش "وقتی کبوترها ... دیدن ادامه ›› ناپدید شدند" اثری موجه و قابل احترام است که با این شرایط نابسامان اقتصادی بدون پناه بردن به سلبریتی‌ها در بخش خصوصی تولید شده است

وقتی آدم‌خواران پدیدار می‌شوند / نگاهی به نمایش "وقتی کبوترها ناپدید شدند" به کارگردانی هستی حسینی
سرویس تئاتر هنرآنلاین: نمایش "وقتی کبوترها ناپدید شدند" که از این پس برای گزیده‌نویسی آن را نمایش "وقتی کبوترها..." می‌نامم تاریخ‌نگاری کشور استونی و زندگی‌نامه ادگار پارتس فیلم‌ساز این کشور است.

مهدی کوشکی راوی و بازیگر نقش ادگار پارتس روزشمار زندگی هولناکش را از زمانی که به عنوان یک عکاس مزدور در خدمت هلموت هرتس، افسری آلمانی آغاز کرده بود تا هنگامی که با یاری یک افسر روس، پرکف، نخستین فیلمش را می‌سازد و راهی فستیوال کن می‌شود را با جزئیات بیان می‌کند.

در خلال این زندگی‌نامه پرآشوب، ادگار پارتس تاریخ سرزمینش استونی را بازگو می‌کند، سرزمینی که در قالب دو چهره رلاند سیمسون قهرمان و ادگار پارتس خائن تصویر می‌شود.

به راستی چرا ادگار پارتس خونسردانه پرده از راز جنایات بی‌شمارش بر می‌دارد؟ این پرسش تا پایان نمایش گریبانم را می‌گیرد و کوشیدم با نوشتن این نقد به آن بیشتر بیاندیشم شاید پاسخش را یافتم.

نمایش "وقتی کبوترها..." تصویرگر زندگی سرطانی و هولناک ادگار پارتس است که کامیابی او به ناکامی نزدیکانش همسرش یودیت، پسر خاله‌اش رلاند سیمسون و دیگر مردمان سرزمینش می‌انجامد. اما چرا ادگار پارتس؛ این زندگی را با این جزئیات روایت می‌کند، آیا او خواهان یک خود زنی است؟

من در تماشای بازی مهدی کوشکی هرگز شاهد ادگار پارتس مغبون نبودم. او هرگز اعتراف نمی‌کند بلکه با جزئیات از هیولای درون خویش چهره برمی‌دارد بی‌آنکه ناگزیر باشد یا احساس حزن و اندوه کند. کوشکی اندکی شتابزده و کلافه است اما به راستی چرا مهدی کوشکی بر فاش‌گویی اصرار می‌ورزد؟

کوشکی –ادگارپارتس، با آن موهای بلوند، شلوار پاره و بند شلواری که آویخته، یک دلقک شاد و سرخوش است که پیوسته عکس می‌گیرد تنها در یک صحنه کوشکی – ادگار پارتس در نزد همسرش یودیت به اعترافی درناک می‌پردازد و می‌گوید که در کودکی دیگران او را دختربچه می‌نامیدند. همه به جز نامادریش آنا؛ بر هویت دخترانه او تاکید داشتند و ادگار پارتس از این قضاوت بی‌رحمانه خشمگین است.

در نمایش "وقتی کبوترها...." هنگامی که رسالیه؛ ادگار پارتس را متهم به رفتار غیراخلاقی می‌کند ادگار او را درنده‌خویانه می‌کشد، به گمانم کوشکی بحران هویت مردانه ادگار پارتس را بسیار هولناک و اندوه‌بار به نمایش می‌گذارد، بی‌آنکه این نمایش را تبدیل به پارودی کند تماشاگر را بخنداند و بر رونق گیشه نمایش بیافزاید.

کارگردان این نمایش هستی حسینی و طراحی صحنه اثر مصطفی کوشکی به خوبی تخت زفاف ادگار پارتس و نوعروسش یودیت را به عنوان یک المان و شناسه از فقدان این هویت مردانه در تمام صحنه‌های نمایش به کار می‌برند.

تختی که ادگار بی‌آنکه به وصال یودیت برسد در شب عروسی‌اش از آن می‌گریزد. تختی که بستر خیانت یودیت و افسر آلمانی می‌شود و تختی که جسد افسر روس که در انظار عمومی ابلهانه اعتراف می‌کند عضو کا گ ب است را می‌پذیرد. افسر روس پرکف این سروان روس دهن لق را در حضور ادگار پارتس می‌کشد. این جنایت‌ها از نبودن وصال عاشقانه ادگار پارتس و یودیت آغاز می‌شود و به یک کشتار هولناک می‌انجامد. فقدان این بی‌هویتی مردانه و عاشقانه ادگار پارتس به هویت‌یافتگی هولناک جنایت می‌انجامد.

در لحظه‌ای از این نمایش افسر آلمانی هلموت هرتس غاصب یودیت به ادگار پارتس می‌گوید از روی تخت من بلند شو اما ادگار به گفتار او بی‌توجه است.

ادگار پارتس –مهدی کوشکی از آغاز این نمایش با رعایت فاصله در کنار همسرش یودیت بر روی این تخت می‌نشیند، همیشه میان ادگار و یودیت فاصله است مگر جایی که ادگار می‌خواهد اعمال خشونت کند و یودیت را زجر دهد. ادگار از یک بیماری هولناک مردانه رنج می‌برد؛ شاید این رنج و این فقدان هویت مردانه، منطق وجود این فاصله باشد.

نمایش "وقتی کبوترها..." بدون کثافت‌کاری، کثافت را نشان می‌دهد و بحران هویت مردانه ادگار پارتس را پدیدار می‌سازد. بیماری ادگار پارتس را در قالب یک تخت؛ شلوار پاره شده و بند آوایزان آن نشان می‌دهد و نشان دادن این ابتذال بدون آنکه مبتذل باشد از دستاوردهای این نمایش است که بدون شک نقش مهدی کوشکی به اندازه هستی حسینی کارگردان نمایش حایز اهمیت است.

نمایش "وقتی کبوترها ...." با استفاده از یک المان ساده؛ تخت در صحنه نمایش به ما نشان می‌دهد که حریم شخصی در برابر هجوم سیاست آسیب‌پذیر است. شاید بحران اختگی ادگار پارتس ناشی از این هجوم باشد؛ فراموش نکنید در کودکی ادگار به علت آنکه نتوانسته سر کبوتران را با دستانش از هم جدا کند از سوی دیگران به دختر بودن، متهم شده است و نام این نمایش هم از همان استعاره برگرفته شده است؛ "وقتی کبوترها ناپدید شدند".

آیا بحران اختگی ادگار پارتس ناشی از خشونت سیاسی چکمه‌پوشان نیست؟ مواجه ادگار پارتس با هلموت هرتس؛ غاصب همسرش یودیت و اتهام رسالیه نامزد پسرخاله‌اش رولاند سیسمون به ادگار را درباره دوستی غیراخلاقی ادگار با یک افسر آلمانی را به یاد بیاورید، اتهامی که منجر به قتل رسالیه می‌شود.

به گمانم مهدی کوشکی با رعایت اخلاق این ویژگی‌های روانشناسانه را در بازی‌اش رعایت می‌کند اما آیا شتابزدگی کوشکی در اجرای ادگار پارتس ناشی از این نکات نیست؟ به گمانم همین باید باشد اما باید بگویم این شتابزدگی بازی‌اش را مجروح می‌کند. شاید در زمانه ما هنرمندان باید شتابزده بگذرند و ژرف‌نگر نباشد؛ از این رو است که پارودی تئاتر ما را تسخیر کرده است؛ البته خوشبختانه با آنکه نمایش "وقتی کبوترها ناپدید شدند" می‌توانست یک پارودی پول‌ساز باشد، همچنان یک اثر فرهنگی هنری ارزشمند است.

شیوه کارگردانی هستی حسینی بر اساس این پیش فرض استوار است که کاراکترهای این نمایش با هم عجین و یکدله نمی‌شوند. پیشتر اشاره کردم که ادگار پارتس در آغاز این نمایش با رعایت فاصله در کنار همسرش یودیت بر روی تخت زفاف می‌نشیند و همیشه میان ادگار و یودیت فاصله است، مگر جایی که ادگار می‌خواهد اعمال خشونت کند و یودیت را زجر بدهد.

حسینی کارگردان این نمایش می‌کوشد تا آنجا که ممکن است تماشاگر با کاراکترهای این نمایش همذات‌پنداری نکند. نمایش "وقتی کبوترها..." از عمق صحنه آغاز می‌شود همه چیز به تماشاگر تا حد امکان دور است.

حسینی می‌کوشد تا آنجا که ممکن است کاراکترهای این نمایش را در لحظات عاطفی؛ دوستانه و عاشقانه از هم دور نگه دارد و اشخاص بازی در این نمایش تنها زمانی به هم نزدیک می‌شوند که می‌خواهند به هم آسیب برسانند. در این نمایش آدم‌ها تنها برای زخم زدن و مجروح کردن به همدیگر نزدیک می‌شوند و با وجود این که در نمایش "وقتی کبوترها..." ما شاهد موتیف‌های بی‌شمار عاشقانه هستیم مانند: ازدواج ادگار پارتس و یودیت؛ وصال یودیت و افسر آلمانی هلموت هرتس؛ نامزدی رلاندسیمسون و رسالیه و ازدواج مارتا و رلاند سیمسون و یک رفاقت دیرپا را در این نمایش مشاهده می‌کنیم؛ رفاقت ادگار پارتس و رلاند سیمسون اما با وجود این همه فرکانس عاطفی؛ نمایش "وقتی کبوترها..." به شدت سرد و بی‌روح است. اشخاص بازی از همدیگر تا حد امکان فاصله می‌گیرند و عاشقانه‌های آنها تاثیرگذار نیست، اما خشونت و شقاوت کاراکترها، نزدیکی و بی‌پروایی آنها برای آسیب رساندن به یکدیگر بسیار تاثیرگذار است.

شقاوت ادگار پارتس در قتل رسالیه (یک زن) شقاوت ادگار و بدرفتاری‌اش با همسرش یودیت بسیار تماشایی، هیجان‌انگیز و لذت‌بخش است همچنین خشونتی که همواره با چهره مسلط مردانه‌اش برصحنه غالب است. شاید بگویید به علت محدودیت‌ها عاشقانه‌های مردانه -زنانه در ایران منشوری می‌شود اما نمایش خشونت مردانه- زنانه ممنوعیتی ندارد؛ اما باید بگویم در این نمایش که ضد قهرمان آن بیماری به نام ادگار پارتس است این ممنوعیت‌ها و محدودیت‌ها کارساز شده است و این فضای سرد و عصبی تماشایی است. این فضای سرد و عصبی منبعث از روحیات ادگار پارتس – مهدی کوشکی که در این نمایش منتشر شده است.

مشکل اصلی من با نمایش "وقتی کبوترها..." در طراحی صحنه مصطفی کوشکی است. من فضای سرد و سنگی صحنه که می‌توان لایه‌های آهن را در دیوارها مشاهده کرد، بسیار دوست دارم زیرا صحنه نمایش مانند یک زندان است. اما در این زندان آدم‌ها امنیت ندارند. از سوی دیگر حضور همیشگی تخت زفاف ادگار پارتس بر روی این صحنه، پذیرفتنی است؛ اما من این حجم گسترده صحنه را نمی‌فهمم.

شاید بگوید این صحنه بزرگ باعث می‌شود آدم‌ها کوچک‌تر به نظر برسند و دور شدن آنها از تماشاگر که میزانسن قالب این نمایش است بر این کوچک شدن و کم اهمیت بودن آدم‌ها تاکید می‌کند. این استدلال هم منطقی است. اما به گمانم این گستردگی صحنه از زیبایی قاب‌بندهای کارگردان می‌کاهد و هجوم خیل بی‌شمار اشخاص بازی در این قاب‌بندی‌ها که گاهی حضور همزمان آنها بی‌دلیل است از زیبایی نمایش می‌کاهد.

مثال می‌زنم به گمانم به علت ممکن نبودن تعویض صحنه در این نمایش گاهی اوقات در صحنه ما شاهد یک مونتاژ موازی هستیم و دو رویداد همزمان در یک صحنه دیده می‌شود. یک گروه از بازیگران بی‌دلیل فیکس می‌شوند تا گروه دیگر بازی کنند؛ این تکنیک چه افزونه زیبایی‌شناسانه و معناشناسانه به نمایش می‌افزاید؟

ممکن است که بگوید حضور سیال ادگار پارتس به عنوان راوی در صحنه نمایش ضروری است اما دیگر بازیگرانی که در صحنه نیازی به حضورشان نیست چرا در برخی از صحنه‌ها؛ صحنه نمایش را ترک نمی‌کنند؟

دومین مشکل من باز هم به این طراحی صحنه بازمی‌گردد "وقتی کبوترها..." براین اساس شکل گرفته است که می‌باید گذر زمان تاریخی را نشان دهد؟ می‌پذیرم اما بیان تقویم تاریخ کشور استونی با جزئیات بی‌شمارش برای تماشاگر ایرانی چه ضرورتی دارد؟ مهدی کوشکی –ادگار پارتس هم ضرورت این تاریخ‌گویی را نمی‌داند؛ اگر می‌دانست برای زودن کسالت تماشاگر نمایش ضرورتی نمی‌دید که این تاریخ‌شماری را هجو کند و ناگهان و بی‌مقدمه به کودتای 28 مرداد اشاره کند تا تماشاگر را بخنداند و ملال نمایش را بکاهد.

به گمانم گذر تاریخ به آسانی می‌توانست از طریق فضاسازی و صحنه‌آرایی در نمایش تجلی یابد به همین سادگی. در حقیقت نمایش "وقتی کبوترها..." به جای یک صحنه بزرگ گسترده و همیشگی می‌توانست صحنه‌های کوچکی داشته باشد.

و در پایان این نقد به پرسش آغازینم بازمی‌گردم. چه ضرورتی دارد که ادگار پارتس – مهدی کوشکی می‌بایست درباره تبهکاری‌اش با تماشاگر سخن بگوید و به تاریخ‌نگاری این جنایات بپردازد؟

چرا این رویداد هولناک و این استحاله بشری تا این اندازه از منظر ادگار پارتس – مهدی کوشکی کم اهمیت جلوه می‌کند؟ منطق این خونسردی در روایت چیست؟ و فراتر این‌که چرا ما تماشاگران این نمایش که اکنون در هنر دچار عارضه آدم‌خواری؛ کانیبالیسم (Cannibalism) شدیم با دیدن ادگار پارتس از مواجه با خودمان و همکاران‌مان دچار وحشت نمی‌شویم؟ شاید به این علت که منطق این روایت از آغاز روشن نیست. لحن مهدی کوشکی لحن خاطره‌گویی است سرخوش آسان‌گیر و شتابزده، آیا هیولایی مانند آدگار پارتس می‌تواند از سر شوخی این خاطرات را بگوید؟ لحن آدگار پارتس و شیوه روایت او چگونه باید باشد تا من تماشاگر با او همذات‌پنداری کنم یا دوستم و همکارم را در قالب ادگار پارتس ببینم؟

با تمام این خرده‌گیری‌ها به گمانم نمایش "وقتی کبوترها..." اثر موجه و قابل احترام است که با این شرایط نابسامان اقتصادی بدون پناه بردن به سلبریتی‌ها در بخش خصوصی تولید شده است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید