آرش: پیک پیشین به دشمنی نمُرد شاها ، به خستگی جان داد
افراسیاب: پس از گناه خودتان است که شایسته مردمانتان از دست می دهید
از پیک پیشین چنان کارکشیدید که از پهلوانی باید
پهلوانانتان زپیکار بیگانه اند و چاره می کنند
شاه و فرهمندانتان چاره رها کرده پرخاش می کنند
هیچکس به کار خود نیست
می دانم در ایران چه می گذرد
افراسیاب: کماندار تیر رهانیدن را به عشق آموخته و هر تیر را به صد هنر می پرتاید
آرش: اما اگر چنین کمانداری دیگر در میان ایرانیان نباشد
... دیدن ادامه ››
چه؟
افراسیاب: همان به که ایران به درد بی هنری ازمیان برود ، اگر کماندارانش را بیگاه از دست داده باشد
آرش: در نبود تو چه شالیزی از گیسوان که دختران بریدند و به باد دادند،
یا بستند و از دیده فرو پوشاندند
هومان: تیر این کمان اگر به گاه و به کس رها شود از هزار شالیزار بگذرد
و از گیسوی به بند هزار هزار دوشیزه گره گشاید
اینکه چقدر امروز محتاج شماییم بماند
شنیدن صدایتان و نیوشیدن سخنانتان چه خشم شیرینی برمی انگیزد