گه گاه وسط این همه نمایش ریز و درشت، یک نمایش زنگِ ذهن رو می زنه.
با خودم فکر می کنم:
چقدر همه چیز هماهنگ و هدفمند بود.
تا لبه ی ذهنم رفت
... دیدن ادامه ››
و بیرون نیوفتاد.
تا اوج لذت بردم ولی دل زده ام نکرد.
چیزهایی گفت که در درازای ذهنم بود و یک قدم از اندیشه ام هم جلوتر رفت.
گاه حجم یک کلاغ کنتراست یک تابلو را حفظ می کند.
خانم هزاوه درخشیدید. شیطانکی جانانه و باورپذیر. شیطانکی که در وجود همه وجود دارد.
شیطانکی با ذوق، سرخورگی، شور، شیطنت، فرمانبرداری، دادن حس رضایت به ارباب، سرکشیِ سرخورده و و و... زنده باد
اکت اقای علی اکبری رو خیلی دوست داشتم. تغییر کاراکتر نامحسوس ولی واضح بود.
پاسخ هایی که به اکت خانم ها می داد، لذت بخش بود.
سردرگمی در عین حال میل به ادامه دادن اتفاقات در عین بی تعلقی به بیرون از اتاق، عالی نمایش داده شد.
کاراکتر در شرایطی قرار داشت که برایش نامانوس بود ولی میل داشت ادامه دهد. انگار چیزی از اتفاقات در ذهنش آشنا می آمد. در عین حال هرگز به ذهن من مخاطب نرسید که این دکتر جذاب ۴۵ ساله، تعلق خاطری بیرون از آن اتاق دارد. دوستی، همسری، معشوقی... بازی این ظرافت ها کار بس دشواریست. براوو
فکر نمی کردم خانم صمدی چنین تسلطی بر حنجره داشته باشند. بازی باورپذیری برایم نداشتند ولی آنچه با صدایشان کردند، عالی بود.
دکور دکور دکور...
پالتی از رنگهای زیبا.
کفپوش شطرنجی و جفتْ رنگش.
دیوار و در ها و رنگشون.
تخت، میز و چهارپایه ی زیر تخت بیمارستان با سوراخی برای کنترل عصا...
نورگیر اتاق که گاه به گاه رعد و برقی می زد، بی صدا
تندیس ونوسِ ویلندورف. شاید نمادی از باروری و... دست ساخته ای مربوط به ۲۲ تا ۲۴ هزارسال پیش از میلاد حضرت مسیح.
و تغییر دکور به سادگی و جذابیت.
ویدیویی که به خوبی انچه باید نمایش می داد رو داد.
موسیقی همخوان با فضای نمایش بود. که مثل تندیس ونوس یادآور سریال زیبای پاپ جوان به کارگردانی پاولو سورنتینو بود.
نورپردازی به اندازه.
و داستان که به خوبی تغییر کرده و برای این نمایش زیباتر شده بود.
این مختصری از آنچه دیدم بود و اگر کلام توان بیان داشت، چه نیازی به تیاتر بود...
ممنون از عصر بس دلچسب از تیاتری که برامون ساختید.