اولگا، اولگای من، عشق چه خوش به صورتت نشست.
هر آن دم که دنیا با دروغ هایش خفهام میکند به تو پناه میآورم، ای دروغ همیشه جاودان، ای عشق.
و دیشب تو را در صورت اولگا یافتم، یعنی همیشه تو را در تئاتر مییابم. اصلا؛ کلا، در تئاتر زیباتر و دوستداشتنی تری.
هر بار تو را در کنجی از این صحنهی تاریک گم میکنم باز جای دیگر مییابمت و باز گمت میکنم.
بس است روزی بیا در کنارم
به آغوشت خواهم کشید
راستی اولگا، من تو قبلاً جای همدیگر را ندیده بودیم؟ جای میان بغضهایم/بغضهایت