در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال Petrichor of the moon | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 03:30:04
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
اگر از دیدن نشخوار گاو لذت می برید و دوست دارید محتوای آن را درون دهنتان بریزد تا میل کنید به دیدن این نمایش بروید
تنها چیزی که خوب بود، عنوان بسیار مناسب برای نمایش بود
میم و Tom tom این را خواندند
عرفان و حسین حسن زاده این را دوست دارند
این اجرا خیلی متفاوت بود متن و بازیا و ریتم کار جوری کنارهم چیده شده بود که فرصت نمیداد فکر کنی به کم بودای این کار
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
اجرای تک تک بازیگرا عالیه و در کل نمایش خیلی خوبیه
۱۰ خرداد ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به عنوان یک مخاطب غیرحرفه ای تئاتر، از دیدن نمایش لذتی نبردم. ریتم بسیار کند بود و تقریبا بعد از 20 دقیقه از شروع ادامه نمایش قابل حدس زدن بود. همچنین نوع بیان بازیگرها بیشتر با زبان انگلیسی هماهنگ بود و گویش ایشان بر زبان فارسی خوش ننشسته بود. البته اینها صرفا نظر شخصی هست و شاید به برخی از مخاطبان غیرحرفه ای قابل تعمیم باشد.
شما بزرگوارید، من واقعا درحد کلمه‌ی حتی مخاطب جدی هم نیستم، چی برسه به حرفه‌ای.
صرفا جهت اینکه کسی تجربه تلخ من رو مجدد تکرار نکنه نوشتم
۱۸ آذر ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اولگا، اولگای من، عشق چه خوش به صورتت نشست.
هر آن دم که دنیا با دروغ هایش خفه‌ام می‌کند به تو پناه می‌آورم، ای دروغ همیشه جاودان، ای عشق.
و دیشب تو را در صورت اولگا یافتم، یعنی همیشه تو را در تئاتر می‌یابم. اصلا؛ کلا، در تئاتر زیباتر و دوست‌داشتنی تری.
هر بار تو را در کنجی از این صحنه‌ی تاریک گم می‌کنم باز جای دیگر می‌یابمت و باز گمت می‌کنم.
بس است روزی بیا در کنارم
به آغوشت خواهم کشید

راستی اولگا، من تو قبلاً جای همدیگر را ندیده بودیم؟ جای میان بغضهایم/بغضهایت
یک نمایش خوب مبتنی بر شیوه تجربه حسی ASMR (برای اطلاعات بیشتر این را ببینید: https://en.wikipedia.org/wiki/Autonomous_sensory_meridian_response)

زمستان امیدبهارِ خود را که به زحمت از دل طوفان رد شده بود به دل مردمانی می نهد که چشم انتظار بهار بودند، لیکن ایشان را خبری از بهار نبود و جز سیاهی چیزی با خود نداشتند. پس هر آنچه از امید بود، به زیر برف کرده و کشتند.
و زمستان خیره خیره با صدای پرهیاهوی برف زوزه کشید و سوگ وار شد،