عسرت
دربارهی نمایش «شیهیدن» به نویسندگی و کارگردانی عباس جمالی
محمّد اوحدی حائری
m.ohadihaery@modares.ac.ir
نشریه دنیای تصویر، شماره ۳۰۲، آذر ۱۳۹۸
از همان ابتدا دو مسئله به چشم مخاطب میآید. یکی صندلیهای دفرمه و سپس بدنهایی که اجسامِ دفرمه را همراهی میکنند و در پیوندی پیوسته، اَشکالی
... دیدن ادامه ››
دِفرمه میسازند و دوم سنِ سالن ناظرزادهی کرمانی که به هیچ عنوان مناسب برای این اجرا نیست. یعنی در همان ابتدا تعارضی بنیادین میانِ تئاتری تجربی و رادیکال با مکانی تئاتریکال به چشم میآید و متاسفانه اثر بر آن چیرگی نیافته است. «شیهیدن» میبایست در سالن بلک باکس اجرا میرفت و مخاطبانِ خود را در اجرا شریک میکرد. نه آنکه مخاطبان به صندلیِ خود تکیه دهند و آنها را نظاره کنند. «شیهیدن» نمایشی ضد بورژوازی است. دستگاه آموزشی را نقد میکند و پرسپکتیوگریزی را به چشم میآورد. اما همهی اینها در سالنی اتفاق میافتد که نشستنِ شیک بورژوازی، پرسپکتیوِ تک نقطهای و هزاران چیزی که کارگردان نمیخواهد را به ما تحمیل میکند. بنابراین اصلیترین عنصرِ نمایش که فضا است، شکل نمیگیرد و در بقیهی مسیر صرفاً شاهد تصویرهای بصریِ زیبا و کلماتی شعرگونه هستیم که اتصالی با هم نمییابند و کلیتی بینالاذهانی نمیسازند. قرار نیست که کلیتی سیستماتیک خلق شود. اما میبایست در برداشتِ شهودیِ مخاطب نیز اتصالی اذهانی رخ دهد تا شعف یا اندوهی را دریافته و به فکر فرو رود. اجراهای مانند «شیهیدن» در کشورهای دیگر با عنوان تئاتر اجرا نمیشوند بلکه رقصهای مدرنی هستند که پینا باوش و کافه مولرِ او، سرآمدِ این دسته است و مرس کانینگهام، مارتا گراهام و دیگرانی تا به امروز به کشفهای زبانی، بدنی دست یافتهاند. اما تکلیفِ «شیهیدن» با خودش روشن نیست. همه چیز در حدِ ایده باقی مانده است. کلمات به درستی ادا نمیشوند و بسیاری از بازیهای کلامی به گوش نمیرسد و این ضعف پررنگ در بیانِ بازیگران است. بازیگران جمالی مدتها با هم تمرین میکنند، اما چرا بیانشان اینچنین است؟ بخشی به تمرینِ افراد بر میگردد و مسئلهی قدیمیِ عدم توجه به بیانِ کلمات در تئاتر ایران! اما آیا استراتژی انتخاب سالن در این اتفاق بیتاثیر نیست؟ آیا سالن نامناسب، بدنها را در حالتی قرار نمیدهد که صدایشان به ما نرسد؟ از بیان که بگذریم به خود بدنها میرسیم. برخی بدنها چنان آمادهاند که حیرتزده و انگشت به دهان میمانی و برخی نیز آنچنان شلخته و ناآمادهاند که باز هم حیرتزده و انگشت به دهان میمانی! ترکیبِ این بدنهای نامتجانس، قرار است ترکیبی آنارشیستی باشد تا مفهومِ آشوب و مرکزگریزی را در ذهن تداعی کند. اما نتیجه به خرابکاری و ناتوانی انجامیده است که در اکثرِ موارد، تمیز در نیامده و یک یا دو نفر از جمع، خارج میزنند. نمایش یک فرمِ متحد است که مرکزگریزی از آن به ایجادِ یک مرکزِ جدید میانجامد. اما شلختگی و آشوبِ «شیهیدن» نه در فرم بلکه در محتوا باقی مانده است و صرفاً مفهوم است. گویی «شیهیدن» برای بیانِ ایدههایش عجله دارد. پایهی نمایش «شیهیدن» با بدنهایی که در ارتباط با یکدیگر بیتابی میکنند؛ سکوت را طلب میکند. ولی در اجرا عملاً با دیالوگهای فراوان روبرو هستیم که نه کارکردِ زبانگریزِ خود را ایفا میکنند(چون به درستی بیان نمیشوند) و از طرفی دیگر مخلِّ ارتباطِ مخاطب با نمایش نیز میشوند. اینجاست که خصوصیتِ خیالانگیزِ شعر، نمایش را به بیراهه میبرد و کارکردی معکوس را ایفا میکند. کارکردی که در طیِ آن، حسی جعلی در مخاطب ایجاد میشود که او را از آنچه تئاتر است به دور داشته و در خلسهای مدام، از اثر فاصله میگیرد. آنچه که به طور مثال ژان ژنه با ترکیبهای زبانیِ پیوسته و پرحرفیهای مدام در کاراکترهایش، فضایی خلاگونه را شکل میداد، در «شیهیدن» به عسرتی چشمگیر برای مخاطب تبدیل شده است. عسرت و دشواریِ «شیهیدن» قرار بوده است که بطنی و درونی باشد و مخاطبی که به نظاره مینشیند، آن را به نحوی شهودی از پوست و گوشت و خون دریافت کند. اما در عمل با پراکندهگوییهایی مواجهیم که حتی به مصدرسازی نیز نمیرسد. امری که برای کارگردان مهم است ولی عملی نمیشود. به این معنی که نمایش، زبانِ خود را تولید نمیکند، همانطور که نامِ نمایش نیز مصدری ساختگیست، حرکات ساختگیِ بازیگران نیز به ساختمایهای جدید باید منجر شود. اما چرا زبانی جدید و منحصر به فرد تولید نمیشود؟ زیرا وابستگی به تئوری و پرگوییهای تئوریک، پایهی عمل را لنگانده است. «شیهیدن» قرار است بیانیهای برای عسرت باشد. برای عسرت انسانها در جهان و ایران. در فضایی بهمریخته که از سیستم تبعیت میکند و تصویری دفرمه و مضحک میسازد. اما عملاً «شیهیدن» عسرتی برای خودِ مخاطب شده است! مخاطب قرار نیست که از دیدنِ این اثر عسرتدار شود. بلکه باید عسرت را فهم کند و این فهمیدن به نحوی شهودی و با اتصالِ اذهان اتفاق میافتد. امری که در «شیهیدن» ممتنع است، چون فهمِ خود از مصدرسازی را نیز تحمیل میکند و از این جهت آنچه که قرار است با ادراک حسیِ افراد اتفاق بیافتد، در ساحتِ عقل تحلیل میشود و نمایش نمیتواند مسیرِ تجربی و رادیکالِ خود را بپیماید و خود نیز سیستماتیک شده و بلعیده میشود. «شیهیدن» میبایست مخاطب را در میانِ بازیگرانش محاصره میکرد و به شعف و شور میرساند و از صندلیها جدا میکرد. اما این مخاطب در عمل، بر روی صندلی در حالِ عسرت است.