من دقیقا از همین میترسم ؛
اینکه وقتی به مرگ می اندیشم ، کودک همسایه به دنیا می آید ؛
یا وقتی به سقوط فکر میکنم هزار کبوتر عریان به آسمان می پرند انگار که روی ابرها دانه پاشیده اند .
تو راست میگفتی دنیا به طرز احمقانه ای گرد است .
و من از اینکه هر روز بیشتر در تنهایی گم میشوم میترسم ، مبادا تو داری خودت را در آغوش دیگری پیدا میکنی ؛
همین است که فرقی نخواهد کرد ؛
کشیشی تنها در روستایی دورافتاده باشم یا قاتلی زنجیره ای در شهری بزرگ .
من تا وقتی که در دوردست ِ تو ام از هر اتفاقی میترسم ...(هومن شریفی)
از: هومن شریفی