نقد و بررسی نمایش «آگوست در اوسیج کانتی» به کارگردانی میکائیل شهرستانی
در پناه اصالت...
به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزشگذاری منتقد: یک ستاره- قابل تحمل
میکائیل شهرستانی از آن نسلی از تئاتریهاییست که سخت در حال انقراض هستند. همانهایی را میگویم که هنوز خردهاصولی برایشان باقی مانده و
... دیدن ادامه ››
به آن پایبند هستند. این که نمایش باید سروقت شروع شده و با احترام با مخاطب برخورد شود، ارثیهی همان نسل برای شهرستانیست. اما شهرستانی روی دیگر آن نسل به تاریخ پیوسته را نیز به ما یادآور میشود و آن تواضع و فروتنی است. همان نسلی که مخاطب را بدهکار خود قلمداد نکرده و با عشق و خلوص مقابلش سر فرود میآورد. به همین منظور است که رورانس نمایش شهرستانی بهترین قسمت اثر اوست. زیبایی اگر در آدمی ریشه ندواند، گذرا شده و با اندک مجالی از یادها فراموش میشود. خلاقیت و شعور زیباییشناسیای که به درد زیست هنرمند نخورد، مفت نمیارزد. زیبایی با فروتنی درآمیخته شود، صاحبش را اصیل میکند و اثرش را ارزنده. این گل تواضع و روحیهی فروتنی گویی در بازیگران نمایش که اغلب آنها برای اولین بار است که بازی در صحنه تئاتر را تجربه میکنند نیز شکوفه زده است. این مهم به یقین بهترین درسیست که شهرستانی میتوانست به نوآموزان خود بیاموزد و آنها را نه فقط برای یک بار بلکه برای یک عمر برای این تئاتر به جا بگذارد. با همهی این حرفها و در این وانفسای غرور کشکی برخی کارگردانان عزیزمان، این که میکائیل شهرستانی تمام اشتباهات هنرجویانش را به خود میگیرد امری پسندیده و دلنشین است. با همهی نقدی که به اثر او دارم، لازم دانستم تا این رفتار او را ارج نهاده و مبلّغ این تواضع باشم.
و اما برسیم به اثر جذاب و ویرانکننده تریسی لتس. آثار او درآمیختگیایست از حال و هوای گروتسک چخوف و رئالیسم ترسناک ریموند کارور. به معنای دقیق کلمه اثر او نوعی توحش آمریکاییست که در ظرفی از واقعگرایی روان در بطن جامعه ریخته شده است. اثر او یک اثر ضدآمریکایی نیست بلکه خود آمریکاست، بیهیچ کموکاستی یا سیاهنمایی و تحریفی. شاید به همین دلیل است که این متن باعث شده تا کسی مثل سام شپارد را چنان شیفته خود کند تا در اقتباس سینمایی آن به کارگردانی جان ولز نقش کوتاه پدر خانواده را بازی کند. اما جدا از این توحش خانوادگی که آمریکاییها به شدت روی آن حساس هستند، اثر یک اعترافنامه است. اعتراف به کجروی و خودفروشی به مدرنیسم و پدیدههای نوظهور آن. تریسی لتس در این اثر نوعی بدهکاری و شرمساری بزرگ آمریکاییها به سرخپوستان را یادآور شده و آن اجتماع به ظاهر از همگسیخته را صاحب اصالت و همبستگی میداند. وایولت که در ابتدا از حضور جونا (سرخپوست) کاملا شاکیست، اما در پایان نمایش تنها آغوش بیمنت اوست که پناهگاهی امن برای وی میشود. این نوعی رجعت به سنتها نیست. سنت آمریکایی همانی بود که جان فورد در آثارش به آن میپرداخت و از ملیگرایی و وطنپرستی سخن به میان میآورد. برای سنتگراهای آمریکایی همیشه حفظ و حراست از حریم و امنیت خانواده مساله بوده و همواره این جماعت، بیگانگانی چون سرخپوستان را تهدیدی برای این مهم میپنداشتند. این مساله کمیک اصلا شوخی نیست که آنها سرخپوستان اصیل آمریکایی که بومی آن جغرافیا بودهاند را بیگانه و افرادی علیه امنیت ملی تلقی میکنند. در این جا اما قضیه واژگون است. اتفاقا این جونا هست که حافظ حریم امن خانواده شده و جلوی تعرض جنسی داماد تازهوارد به دختر نوجوان باربارا را میگیرد. پس اصلا جونا نماد سنت آمریکایی نیست. او با همه سختیها همچنان توانسته خود را در این آشوب مدرنیسم حفظ کند و به اصول زندگی و اخلاقی خود پایبند بماند. در نمایش شهرستانی نیز معرفی جونا به ویژه از لحاظ پوشش با اغراق همراه است. این اغراق نوعی عدم تطبیق بین او و سایر اعضا خانواده ایجاد کرده و البته بازی خوب زهره یعقوبی در این نقش هم بیتاثیر نبوده است. اما مشکل اصلی نمایش شهرستانی در دو نکته خلاصه میشود. اول این که صحنه مهرگان برای چنین نمایشی بسیار کوچک است و این موضوع باعث شده که در خیلی از موارد، میزانسنها در یک فرورفتگی با هم قرار بگیرند. دوم این که اغلب بازیگران، درک درستی از موقعیت نمایشی که بازی میکنند را ندارند. البته به عقیده بنده گزینه دوم بیشتر به اثر لطمه زده تا گزینه اول. این که چرا نمایش در موقعیتهای حساس به آن میزان از درگیری و ردوبدل انرژی نمیانجامد میتواند دلایل زیادی داشته باشد. شاید یکی از آنها این باشد که توقع اجرای نقشهایی به این پیچیدگی از بازیگران کمتجربه کمی دور از واقعیت و انصاف باشد اما به هر حال آنها تحت هدایت جناب شهرستانی به این متن رسیدهاند. حتما جناب شهرستانی چنین قابلیتهایی را از بازیگرانش دیده که اجرا و بازی چنین شخصیتهای دشواری را به آنها سپرده است. اگر این قابلیتها به حد نصاب متن و شخصیتها نرسد، حرکات بازیگران، اکتها، کنشها و واکنشهایشان تقلبی و مصنوعی میشود. وقتی مخاطبی پای نمایشی رئالیستی مینشیند، میخواهد هنر بازیگری ببیند و لذتش را ببرد. متاسفانه این لذت از ما دریغ شد و نتوانستیم آنطور که باید با اثر ارتباط برقرار کنیم. اما حداقل خوبی کار این جوانان این بود که نمیخواستند تحت تاثیر بازیهای ورژن سینمایی اثر قرار گرفته و تقلیدی کورکورانه از آن داشته باشند. اشتباه اگر شخصی باشد بسیار باارزشتر از آن است که وابسته به دیگری باشد. چرا که اشتباه شخصی به درک و آگاهی و تجربه منجر شده و احتمال این که دوباره تکرار شود را بسیار کاهش میدهد. امید که این تواضع همچنان در دوستان به اشکال مختلف خود را بروز دهد. چرا که این روحیه ریشه تئاتر است. ریشهای که مدتهاست برخی دوستان و عزیزان ما در پی سوزاندنش به تکاپو افتادهاند
.
۳ اسفند ۱۳۹۸