در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد. خریداران محترم این سانسها لطفا منتظر اطلاع‌رسانی بخش پشتیبانی تیوال از طریق پیامک باشند.
تیوال گروه تئاتر اگزیت | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 17:54:32
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
پیام روز جهانی تئاتر ۲۰۲۰ نوشته شاهد ندیم (پاکستان

)
تئاتر به مثابه یک معبد
۸ فروردین ۱۳۹۹
ترجمه فارسی




برایم افتخار بزرگی است که پیام روز جهانی تئاتر سال ۲۰۲۰ را بنویسم. این که تئاتر پاکستان و خود پاکستان توسط انستیتو بین‌الملی تئاتر، بانفوذترین و نمادین‌ترین مجموعه‌ی تئاتری جهان در دوران ما به رسمیت شناخته شده است، مایه‌ی فروتنی و در عین حال هیجان است. این افتخار پیشکشی هم هست به مدیحه گوهر (۱)، چهره‌ی تئاتری، بنیان‌گذار تئاتر اجوکا (۲) و شریک‌ زندگی‌ام که دو سال پیش درگذشت. تیم اجوکا راهی طولانی و دشوار را به معنای واقعی کلمه از خیابان ... دیدن ادامه ›› به تئاتر طی کرده است. اما مطمئنم این داستان بسیاری از گروه‌های تئاتری است. هرگز سفری آسان و هموار نیست. همیشه یک نوع مبارزه است.
من اهل کشوری عمدتاً مسلمان هستم که دیکتاتوری‌های نظامی بسیاری را به خود دیده است، حمله‌ی هولناک افراطیون مذهبی و سه جنگ با هندوستان همسایه، که هزاران سال تاریخ و میراث مشترک با هم داریم. امروز همچنان با ترس از جنگی تمام‌عیار با همسایه‌ی برادر و همزادمان زندگی می‌کنیم؛ حتی جنگ هسته‌ای، چرا که هر دو کشور اکنون دارای سلاح‌های هسته‌ای هستند.
ما گاهی به شوخی می‌گوییم:«دوران بد، دوران خوبی برای تئاتر است.» چالش برای روبرو شدن، تضاد برای فاش شدن و وضعیت ساکن برای واژگون کردن کم نیست. من و گروه تئاترم اجوکا بیش از ۳۶ سال است که داریم بر روی این ریسمان معلق قدم می‌زنیم. به راستی که ریسمانی معلق بوده است: حفظ تعادل میان سرگرمی و آموزش، میان جستجو و آموختن از گذشته و آمادگی برای آینده، میان بیان آزاد خلاقانه و زور‌آزمایی‌های ماجراجویانه با قدرت، میان تئاتر منتقد اجتماعی و تئاتر دوام‌پذیر اقتصادی، میان ارتباط با توده‌ها و آوانگارد بودن. می‌توان گفت که تئاتری باید تردست و شعبده‌باز باشد.
در پاکستان تمایزی روشن میان مقدس و نامقدس وجود داشته است. برای آنچه مقدس نیست، جایی برای پرسش مذهبی وجود ندارد، در حالی که برای امر مقدس مباحثه‌ی آزادانه یا اندیشه‌های نو امکان ندارد. در واقع ساختار محافظه‌کار، هنر و فرهنگ را خارج از محدوده‌ی پذیرش «بازی‌های مقدس» خود می‌شمارد. بنابراین عرصه برای هنرهای نمایشی مانند مسابقه‌ی دوی بامانع بوده است. ابتدا می‌بایست اعتبار خود را به عنوان مسلمان خوب و شهروند مطیع اثبات کنند و نیز تلاش کنند ثابت کنند که رقص، موسیقی و تئاتر در اسلام «مجاز» است. به همین ترتیب تعداد زیادی از مسلمانان مقید نسبت به پذیرش هنرهای نمایشی بی‌میل بوده‌اند، حتی با این که عناصر رقص، موسیقی و تئاتر در زندگی روزمره‌شان جای گرفته است. و بعد به خرده‌فرهنگی برخوردیم که قابلیت آن را داشت تا مقدس و نامقدس را بر روی یک صحنه بیاورد.
در طول حکومت نظامی در پاکستان در دهه‌ی ۱۹۸۰، اجوکا به دست گروهی از هنرمندان جوان بر پا شد که دیکتاتوری را از راه تئاتر بی‌پروای سیاسی اجتماعی مخالف به چالش می‌کشید. آنها دریافتند که احساسات‌شان، خشم‌شان، اندوه‌شان، به طرز شگفت‌آوری توسط شاعری صوفی (۳) که ۳۰۰ سال پیش می‌زیست بیان شده بود. این همان شاعر صوفی بزرگ، بُلهیٰ‌شاه (۴) بود. اجوکا دریافت که می‌تواند بیانیه‌های سیاسی انفجاری را به وسیله‌ی شعر او صادر کند و قدرت سیاسی فاسد و ساختار مذهبی متعصب را به چالش بکشد. مقامات می‌توانستند ما را ممنوع یا تبعید کنند، اما نه شاعر صوفی محبوب و مورد احترامی چون بلهیٰ‌شاه را. ما پی بردیم که زندگی او همچون شعرش رادیکال و دراماتیک بود که در طول زندگی‌اش تبعید و فتواهایی را برایش به بار آورد. آن‌گاه «بلها» را نوشتم، نمایشی درباره‌ی زندگی و مبارزه‌ی بلهیٰ‌شاه. بلها -چنان که توده‌های سرتاسر جنوب آسیا او را با محبت می‌خوانند- برآمده از سنت شاعران صوفی پنجابی بود که با بی‌باکی قدرت امپراتوران و عوام‌فریبان مذهبی را با شعر و کردار خود به چالش می‌کشیدند. آنها به زبان مردم و درباره‌ی آرزوهای توده‌ها می‌نوشتند. آنها در موسیقی و رقص محملی را برای دستیابی به ارتباط مستقیم میان انسان و خدا یافتند و با انزجار، واسطه‌ی مذهبی سوءاستفاده‌گر را دور زدند. آنها مرزهای جنسیت و طبقه را نفی کردند و با شگفتی به سیاره‌ [ی زمین] به عنوان جلوه‌ای از قادر مطلق نگاه کردند. شورای هنر لاهور متن را بر این اساس رد کرد که نمایشنامه نبود، بلکه تنها زندگینامه بود. با این حال، وقتی نمایش در سالنی دیگر، انستیتو گوته، اجرا شد مخاطبان نمادپردازی را در زندگی و شعر شاعر مردم دیدند، فهمیدند و تحسین کردند. آنها به طور کامل با زندگی او و دورانش ارتباط برقرار می‌کردند و موازات آن را با زندگی و دوران خود می‌دیدند.
آن روز در سال ۲۰۰۱ نوع جدیدی از تئاتر متولد شد. موسیقی مذهبی قوالی (۵)، رقص دَمَل (۶) صوفی و شعرخوانی الهام‌بخش، حتی ذکرگوییِ (۷) مراقبه بخشی از نمایش شدند. گروهی از سیک‌ها (۸) که برای شرکت در یک کنفرانس پنجابی در شهر بودند و سری زده بودند تا نمایش را ببینند، در پایان به صحنه هجوم آوردند، بازیگران را در آغوش گرفته می‌بوسیدند و گریه می‌کردند. آنها برای نخستین بار پس از تقسیم هند در سال ۱۹۴۷ (۹) که منجر به تجزیه‌ی پنجاب طبق مرزهای قومی شده بود، صحنه را با مسلمانان پنجابی سهیم شده بودند. بلهیٰ‌شاه همان‌قدر برایشان عزیز بود که برای مسلمانان پنجابی؛ چرا که صوفی‌ها از مذهب و تقسیم‌بندی‌های قومی فراتر می‌روند.
در پی این افتتاحیه‌ی به یاد ماندنی، اودیسه‌ی هندی بلهیٰ‌شاه بود. این اودیسه با توری نوآورانه در بخش هندی پنجاب آغاز شد و بلهیٰ‌شاه در سرتاسر هند اجرا شد، حتی در زمان شدیدترین تنش‌ها میان دو کشور و در جاهایی که مخاطبان یک کلمه پنجابی نمی‌فهمیدند اما هر لحظه‌ی نمایش را دوست داشتند. در حالی که درهای گفتگوی سیاسی و دیپلماسی یکی پس از دیگری بسته می‌شد، درهای سالن‌های تئاتر و قلب‌های مردم هند تماماً باز باقی ماند. در زمان تور پنجاب هند اکوجا در سال ۲۰۰۴، پس از اجرایی برای هزاران مخاطب روستایی که به گرمی از آن استقبال شد، پیرمردی نزد بازیگری رفت که نقش صوفی بزرگ را بازی می‌کرد. پیرمرد را پسرکی جوان همراهی می‌کرد. «نوه‌ام بسیار ناخوش است؛ لطفاً نفس متبرکی بر او می‌دمید؟» بازیگر جا خورد و گفت:«باباجی (۱۰)، من بلهیٰ‌شاه نیستم، من فقط بازیگری هستم که این نقش را بازی می‌کند.» پیرمرد شروع به گریه کرد و گفت:«لطفاً نوه‌ام را تبرک بده، می‌دانم خوب می‌شود اگر این کار را بکنی.» ما به بازیگر پیشنهاد کردیم که خواسته‌ی پیرمرد را برآورده سازد. بازیگر تبرکی بر پسرک جوان دمید. پیرمرد راضی شد. پیش از رفتن این سخنان را گفت:«پسرم، تو بازیگر نیستی، تو تناسخ‌ یافته‌ی بلهیٰ‌شاه هستی، آواتار (۱۱) او.» ناگهان مفهوم کاملاً جدیدی از بازیگری، از تئاتر بر ما روشن شد، که در آن بازیگر تناسخ ‌یافته‌ی شخصیتی می‌شود که آن را به تصویر می‌کشد.
در طول ۱۸ سال برگزاری تور اجرای «بلها» متوجه واکنشی مشابه میان مخاطبانی شدیم که ظاهراً از پیش چیزی نمی‌دانستند و برایشان نمایش تنها تجربه‌ای سرگرم‌کننده و یا تفکربرانگیز نیست، بلکه ملاقاتی معنوی و پراحساس است. در واقع بازیگری که نقش استادِ صوفیِ بلهیٰ‌شاه را بازی می‌کرد چنان عمیقاً تحت تاثیر این تجربه قرار گرفته بود که خودش شاعری صوفی شد و از آن زمان تاکنون دو مجموعه شعر منتشر کرده است. اجراگرانی که در تولید دخیل بودند، همگی این حس مشترک را داشتند که وقتی اجرا شروع می‌شود، روح بلهیٰ‌شاه میان آنهاست و انگار صحنه به سطحی بالاتر رفته است. وقتی یک پژوهشگر هندی درباره‌ی این نمایش می‌نوشت، چنین عنوانی را بر آن گذاشت:«وقتی تئاتر تبدیل به معبد می‌شود».
من مذهبی نیستم و علاقه‌ام به صوفی‌گری عمدتاً فرهنگی است. من بیشتر علاقمند به جنبه‌های نمایشی و هنری شعرای صوفی پنجابی هستم، اما مخاطبانم شاید از افراطیون یا متعصبان نباشند ولی ممکن است باورهای راستین مذهبی داشته باشند. کاوش در داستان‌هایی همچون داستان بلهیٰ‌شاه -که در تمام فرهنگ‌ها بسیار است- می‌تواند پلی باشد میان ما، سازندگان تئاتر و مخاطبان نا‌آشنا اما مشتاق. در کنار هم می‌توانیم ابعاد معنوی تئاتر را کشف کنیم و پل‌هایی را میان گذشته و حال بسازیم که به سوی آینده‌ای منتهی می‌شود که سرنوشت تمام جوامع است؛ معتقدان و غیرمعتقدان، بازیگران و پیرمردان، و نوه‌هایشان.
علت این که داستان بلهیٰ‌شاه و کاوش‌مان در نوعی تئاتر صوفیانه را در میان می‌گذارم این است که هنگام اجرا بر روی صحنه، گاهی با فلسفه‌مان درباره‌ی تئاتر، با نقش‌مان به عنوان نویددهندگان تغییر اجتماعی از خود بی خود می‌شویم و با این کار بخش بزرگی از توده‌ها را پشت سر جا می‌گذاریم. در درگیری‌مان با چالش‌های اکنون، خود را از امکان تجربه‌ی معنوی عمیقاً تاثیرگذار که تئاتر می‌تواند در اختیارمان بگذارد محروم می‌کنیم. در دنیای امروز که تعصب، نفرت و خشونت بار دیگر در حال پدیدار شدن است، به نظر می‌رسد که ملت‌ها علیه ملت‌ها شورانده شده‌اند، معتقدان با دیگر معتقدان می‌جنگند و جوامع علیه جوامع دیگر نفرت می‌پراکنند… و در این حین کودکان از سوءتغذیه می‌میرند، مادران از نبود مراقبت پزشکی به‌موقع هنگام زایمان جان می‌دهند و ایدئولوژی‌های نفرت شکوفا می‌شوند. سیاره‌ی ما هر چه عمیق‌تر در فاجعه‌ی اقلیمی و اوج یافته فرو می‌رود و می‌توان صدای سم اسبان «چهار سوار آخرالزمان» را شنید.(۱۲) ما باید قدرت معنوی‌مان را تجدید کنیم؛ باید با بی‌تفاوتی، رخوت، بدبینی، طمع و بی‌توجهی نسبت به جهانی که در آن زندگی می‌کنیم، و سیاره‌ای که روی آن زندگی می‌کنیم بجنگیم. تئاتر نقشی دارد، نقشی والا، در نیرو بخشیدن و بسیج کردن بشریت برای بالا کشاندن خود از هبوطش در مغاک. می‌تواند صحنه را، فضای اجرا را به امری مقدس ارتقاء ببخشد.
در جنوب آسیا، هنرمندان کف صحنه را پیش از قدم نهادن بر روی آن با احترام لمس می‌کنند، سنتی کهن از زمانی که امر معنوی و فرهنگی با یکدیگر در‌آمیخته بودند. زمان آن شده است که آن رابطه‌ی همزیستی را میان هنرمند و مخاطب، گذشته و آینده دوباره به دست بیاوریم. ساختن تئاتر می‌تواند عملی مقدس باشد و بازیگران یقیناً می‌توانند «آواتار» نقش‌هایی باشند که بازی می‌کنند. تئاتر هنر بازیگری را به سطح معنوی بالاتری تعالی می‌بخشد. تئاتر توان آن را دارد که به معبد تبدیل شود، و معبد هم فضایی برای نمایش.

—————————————————————


۱. مدیحه گوهر (۱۹۶۵-۲۰۱۸) : کارگردان تئاتر، بازیگر، فمینست و پایه‌گذار تئاتر اجوکا، دارنده‌ی مدرک کارشناسی ارشد تئاتز از رویال هالووی کالج لندن، مدال افتخار از دولت پاکستان و جایزه‌ی پرنس کلاوس از هلند.
۲. تئاتر اجوکا: تاسیس شده در سال ۱۹۸۴. کلمه‌ی اجوکا به زبان پنجابی یعنی «معاصر». رپرتوار آن متشکل است از نمایش‌هایی با موضوعاتی چون مدارای مذهبی، صلح، خشونت جنسیتی، حقوق بشر.
۳. صوفی‌گری: سنت عرفان اسلامی که به دنبال یافتن حقیقت عشق آسمانی از راه تجربه‌ی شخصی خدا است و به خاطر تبلیغ برادری جهانی و مخالفت با اِعمال سختگیرانه‌ و جزمی آموزه‌های مذهبی محبوب شد. شعر صوفیانه که غالباً به قالب موسیقی در می‌آمد، وصل عرفانی را از راه استعارات عشق دنیوی بیان می‌کند.
۴. بلهیٰ‌شاه (۱۷۵۷-۱۶۸۰): شاعر برجسته‌ی صوفی پنجابی که درباره‌ی موضوعات پیچیده‌ی فلسفی به زبانی ساده می‌نوشت، او منتقد جدی سنت غالب مذهبی و اشرافیت حاکم بود، از شهر قصور تبعید شد، به ارتداد متهم شد و از تدفین او در گورستان شهر ممانعت شد. در میان خوانندگان مذهبی و فولکلور بسیار محبوب است و مورد تحسین گروه‌های مذهبی گوناگون نیز هست.
۵. قوالی: شعر صوفیانه‌ی مذهبی که توسط گروهای از خوانندگان (قوال‌ها) اجرا می‌شود، در اصل در خانقاه‌ها اجرا می‌شد و شنونده را به حالت خلسه می‌برد.
۶. دمل: رقص وجد‌آمیز در خانقاه، که معمولاً با ضرب طبل انجام می‌شود. [سماع] (مترجم.)
۷. ذکر: تکرار موزون و آهنگین دعاگونه عبارت و خواندن دعا برای رسیدن به تنویر معنوی.
۸. سیک‌ها: پیروان مذهب سیک، که در قرن ۱۵ در پنجاب توسط گرو نانک پایه‌گذاری شد.
۹. ایالت مسلمان هندوستان در سال ۱۹۴۷ در میانه‌ی کشتار بی‌سابقه‌ی قومی و مهاجرت عظیم جمعیت جدا شد.
۱۰. باباجی: اصطلاحی محترمانه برای مرد سالمند.
۱۱. آواتار: تناسخ یافته یا تجسد زمینی آموزگاری آسمانی، بر اساس فرهنگ هندو.
۱۲. چهار سوار آخر‌الزمان در کتاب مکاشفه‌ی یوحنا، آخرین کتاب عهد جدید توسط یوحنای پاتموس توصیف شده است. در اغلب روایات، چهار سوار دیده می‌شوند که به ترتیب نماد کشورگشایی، جنگ، قحطی و مرگ هستند.



ترجمه از متن اصلی انگلیسی به فارسی توسط شیرین میرزانژاد - دبیر تحریریه گروه تئاتر اگزیت ایران


Translate to Persian (Farsi) by Shirin Mirzanejad
Chief editor of Exit Theatre - Iran 

منبع: وبسایت انستیتو بین‌المللی تئاتر(ITI) - سازمان جهانی هنرهای نمایشی
https://www.world-theatre-day.org/messageauthor.html




شاهد ندیم نمایشنامه‌نویس برجسته‌ی پاکستانی و سرپرست تئاتر مشهور اجوکا است.

شاهد ندیم در سال ۱۹۴۷ در سوپور در کشمیر متولد شد. هنگامی که خانواده‌اش مجبور شدند پس از جنگ میان هند و پاکستان بر سر ایالت مورد نزاع کشمیر، به پاکستان تازه‌تاسیس مهاجرت کنند، در سن حساس یک سالگی پناهنده شد. او در لاهور پاکستان زندگی کرد و در آنجا در دانشگاه پنجاب دوره‌ی کارشناسی ارشدش را در رشته‌ی روانشناسی گذراند. او نخستین نمایشنامه‌اش را در دوران دانشجویی نوشت اما زمانی به طور خاص نمایشنامه‌نویس شد که در تبعید سیاسی‌اش در لندن، برای گروه تئاتر دگراندیش پاکستانی، اجوکا - تاسیس شده توسط مدیحه گوهر کنش‌گر مترقی که بعداً با او ازدواج کرد- نمایشنامه‌ می‌نوشت. شاهد ندیم مولف بیش از ۵۰ نمایشنامه به زبان‌های پنجابی و اردو است و چندین اثر اقتباسی از برشت را هم به رشته‌ی تحریر در آورده است.
او با تلویزیون پاکستان به عنوان تهیه‌کننده و عضو ارشد مدیریت در ارتباط بوده است. او سه بار تحت حاکمیت دولت‌های نظامی به خاطر مخالفت با حکومت نظامی زندانی شده و از سوی سازمان عفو بین‌الملل به عنوان زندانی عقیدتی پذیرفته شد. در زندان معروف میانوالی شروع به نوشتن نمایشنامه‌های آخر هفته کرد که به دست و برای زندانیان اجرا می‌شد. او بعدها به عنوان مسئول هماهنگی بین‌المللی کمپین و مسئول ارتباطات آسیا-پاسیفیک سازمان عفو بین‌الملل مشغول به کار شد. او عضو موسسه‌ پژوهش گتی، پن اینترنشنال، و موقوفه ملی برای دمکراسی (آمریکا) است. او عضو شبکه تئاتر بدون مرز نیز هست.
نمایشنامه‌های شاهد ندیم به طور گسترده‌ در پاکستان و هند اجرا و منتشر شده‌اند. نمایشنامه‌های او در سرتاسر جهان نیز اجرا شده‌اند، از جمله بلها در تئاتر همرسمیت (لندن،‌ انگلستان)، ترم‌وِی (گلاسگو، اسکاتلند، انگلستان)، و هلسیگنور (دانمارک)، آمریکا چالو در مرکز هنرهای نمایشی دیویس، دانشگاه جورج‌تاون، واشینگتن (آمریکا)، بالاشاه در تئاتر بلک‌باکس (اسلو، نروژ)، برقع‌واگانزا در آمریکا در تئاتر براوا برای زنان (سان‌فرانسیسکو)، تبرئه در بزرگراه (سانتامانیکا) و تئاتر رو (نیویورک) و دارا در تئاتر لیتلتن لندن (انگستان) و دانشگاه کارولینای شمالی، چپل‌هیل (آمریکا).
نمایشنامه‌های او به انگلیسی ترجمه شده و توسط انتشارات دانشگاه آکسفورد، نیک‌هرن و در مجموعه‌های متعدد به چاپ رسیده است. او در سال ۲۰۰۹ از رئیس‌جمهور پاکستان مدال افتخار نمایش را دریافت کرد. او نمایش‌هایی را نیز برای صحنه و تلویزیون کارگردانی کرده و فستیوال‌های تئاتر برای صلح را در هند و پاکستان سازماندهی کرده است. او برای روزنامه‌های برجسته‌ی پاکستانی و هندی و سرویس اردوی بی‌بی‌سی می‌نوشته است. او مستندهایی درباره‌ی موضوعات فرهنگی از جمله موزه‌ی لاهور، لباس‌های پنجابی، اقبال شاعر و صادقین نقاش ساخته است.
نمایشنامه‌های شاهد ندیم به خاطر موضوعات مرتبط اجتماعی و گاه تابو همچون افراطی‌گری مذهبی، خشونت علیه زنان، تبعیض علیه اقلیت‌ها، آزادی بیان، اقلیم، صلح و صوفی‌گری مورد توجه قرار گرفته است. بسیاری از نمایشنامه‌های او به موضوعات تجزیه‌ی جنوب آسیا و میراث فرهنگی مشترک منطقه می‌پردازد. او با مهارت موضوعات سیاسی و اجتماعی معاصر را با اشکال سنتی و میراث فولکلور ترکیب می‌کند تا تئاتری سرگرم‌کننده و تفکربرانگیز ارائه کند. موسیقی بخشی جدایی‌ناپذیر از تولیدات تئاتری اوست. او در موسسه‌ی هنرهای نمایشی اجوکا و موسسه‌ی هنر و فرهنگ لاهور، هنر نوشتن را تدریس می‌کند.

https://bit.ly/2y14GQP
حمید و مهرداد کیا این را خواندند
امیرمسعود فدائی، معین، امیر مسعود، غزال م، celine و mahaya این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «آگوست در اوسیج کانتی» به کارگردانی میکائیل شهرستانی

در پناه اصالت...

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: یک ستاره- قابل تحمل

میکائیل شهرستانی از آن نسلی از تئاتری‌هایی‌ست که سخت در حال انقراض هستند. همان‌هایی را می‌گویم که هنوز خرده‌اصولی برایشان باقی مانده و ... دیدن ادامه ›› به آن پایبند هستند. این که نمایش باید سروقت شروع شده و با احترام با مخاطب برخورد شود، ارثیه‌ی همان نسل برای شهرستانی‌ست. اما شهرستانی روی دیگر آن نسل به تاریخ پیوسته را نیز به ما یادآور می‌شود و آن تواضع و فروتنی است. همان نسلی که مخاطب را بدهکار خود قلمداد نکرده و با عشق و خلوص مقابلش سر فرود می‌آورد. به همین منظور است که رورانس نمایش شهرستانی بهترین قسمت اثر اوست. زیبایی اگر در آدمی ریشه ندواند، گذرا شده و با اندک مجالی از یادها فراموش می‌شود. خلاقیت و شعور زیبایی‌شناسی‌ای که به درد زیست هنرمند نخورد، مفت نمی‌ارزد. زیبایی با فروتنی درآمیخته شود، صاحبش را اصیل می‌کند و اثرش را ارزنده. این گل تواضع و روحیه‌ی فروتنی گویی در بازیگران نمایش که اغلب آن‌ها برای اولین بار است که بازی در صحنه تئاتر را تجربه می‌کنند نیز شکوفه زده است. این مهم به یقین بهترین درسی‌ست که شهرستانی می‌توانست به نوآموزان خود بیاموزد و آن‌ها را نه فقط برای یک بار بلکه برای یک عمر برای این تئاتر به جا بگذارد. با همه‌ی این حرف‌ها و در این وانفسای غرور کشکی برخی کارگردانان عزیزمان، این که میکائیل شهرستانی تمام اشتباهات هنرجویانش را به خود می‌گیرد امری پسندیده و دلنشین است. با همه‌ی نقدی که به اثر او دارم، لازم دانستم تا این رفتار او را ارج نهاده و مبلّغ این تواضع باشم.
و اما برسیم به اثر جذاب و ویران‌کننده تریسی لتس. آثار او درآمیختگی‌ای‌ست از حال و هوای گروتسک چخوف و رئالیسم ترسناک ریموند کارور. به معنای دقیق کلمه اثر او نوعی توحش آمریکایی‌ست که در ظرفی از واقع‌گرایی روان در بطن جامعه‌ ریخته شده است. اثر او یک اثر ضدآمریکایی نیست بلکه خود آمریکاست، بی‌هیچ کم‌وکاستی یا سیاه‌نمایی و تحریفی. شاید به همین دلیل است که این متن باعث شده تا کسی مثل سام شپارد را چنان شیفته خود کند تا در اقتباس سینمایی آن به کارگردانی جان ولز نقش کوتاه پدر خانواده را بازی کند. اما جدا از این توحش خانوادگی که آمریکایی‌ها به شدت روی آن حساس هستند، اثر یک اعتراف‌نامه است. اعتراف به کج‌روی و خودفروشی به مدرنیسم و پدیده‌های نوظهور آن. تریسی لتس در این اثر نوعی بدهکاری و شرمساری بزرگ آمریکایی‌ها به سرخپوستان را یادآور شده و آن اجتماع به ظاهر از هم‌گسیخته را صاحب اصالت و همبستگی می‌داند. وایولت که در ابتدا از حضور جونا (سرخپوست) کاملا شاکی‌ست، اما در پایان نمایش تنها آغوش بی‌منت اوست که پناهگاهی امن برای وی می‌شود. این نوعی رجعت به سنت‌ها نیست. سنت آمریکایی همانی بود که جان فورد در آثارش به آن می‌پرداخت و از ملی‌گرایی و وطن‌پرستی سخن به میان می‌آورد. برای سنت‌گراهای آمریکایی همیشه حفظ و حراست از حریم و امنیت خانواده مساله بوده و همواره این جماعت، بیگانگانی چون سرخپوستان را تهدیدی برای این مهم می‌پنداشتند. این مساله کمیک اصلا شوخی نیست که آن‌ها سرخپوستان اصیل آمریکایی که بومی آن جغرافیا بوده‌اند را بیگانه و افرادی علیه امنیت ملی تلقی می‌کنند. در این جا اما قضیه واژگون است. اتفاقا این جونا هست که حافظ حریم امن خانواده شده و جلوی تعرض جنسی داماد تازه‌وارد به دختر نوجوان باربارا را می‌گیرد. پس اصلا جونا نماد سنت آمریکایی نیست. او با همه سختی‌ها همچنان توانسته خود را در این آشوب مدرنیسم حفظ کند و به اصول زندگی و اخلاقی خود پایبند بماند. در نمایش شهرستانی نیز معرفی جونا به ویژه از لحاظ پوشش با اغراق همراه است. این اغراق نوعی عدم تطبیق بین او و سایر اعضا خانواده ایجاد کرده و البته بازی خوب زهره یعقوبی در این نقش هم بی‌تاثیر نبوده است. اما مشکل اصلی نمایش شهرستانی در دو نکته خلاصه می‌شود. اول این که صحنه مهرگان برای چنین نمایشی بسیار کوچک است و این موضوع باعث شده که در خیلی از موارد، میزانسن‌ها در یک فرورفتگی با هم قرار بگیرند. دوم این که اغلب بازیگران، درک درستی از موقعیت نمایشی که بازی می‌کنند را ندارند. البته به عقیده بنده گزینه دوم بیشتر به اثر لطمه زده تا گزینه اول. این که چرا نمایش در موقعیت‌های حساس به آن میزان از درگیری و ردوبدل انرژی نمی‌انجامد می‌تواند دلایل زیادی داشته باشد. شاید یکی از آن‌ها این باشد که توقع اجرای نقش‌هایی به این پیچیدگی از بازیگران کم‌تجربه کمی دور از واقعیت و انصاف باشد اما به هر حال آن‌ها تحت هدایت جناب شهرستانی به این متن رسیده‌اند. حتما جناب شهرستانی چنین قابلیت‌هایی را از بازیگرانش دیده که اجرا و بازی چنین شخصیت‌های دشواری را به آن‌ها سپرده است. اگر این قابلیت‌ها به حد نصاب متن و شخصیت‌ها نرسد، حرکات بازیگران، اکت‌ها، کنش‌ها و واکنش‌هایشان تقلبی و مصنوعی می‌شود. وقتی مخاطبی پای نمایشی رئالیستی می‌نشیند، می‌خواهد هنر بازیگری ببیند و لذتش را ببرد. متاسفانه این لذت از ما دریغ شد و نتوانستیم آن‌طور که باید با اثر ارتباط برقرار کنیم. اما حداقل خوبی کار این جوانان این بود که نمی‌خواستند تحت تاثیر بازی‌های ورژن سینمایی اثر قرار گرفته و تقلیدی کورکورانه از آن داشته باشند. اشتباه اگر شخصی باشد بسیار باارزش‌تر از آن است که وابسته به دیگری باشد. چرا که اشتباه شخصی به درک و آگاهی و تجربه منجر شده و احتمال این که دوباره تکرار شود را بسیار کاهش می‌دهد. امید که این تواضع همچنان در دوستان به اشکال مختلف خود را بروز دهد. چرا که این روحیه ریشه تئاتر است. ریشه‌ای که مدت‌هاست برخی دوستان و عزیزان ما در پی سوزاندنش به تکاپو افتاده‌اند

.

۳ اسفند ۱۳۹۸
رضا بهکام، امیر مسعود و مهرداد کیا این را خواندند
امیرمسعود فدائی و غزال م این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «زیپ» به نویسندگی علی دل‌پیشه و کارگردانی کیانوش ایازی

جامپ‌کات از آشپزخانه‌ی جنگ تا مترو انقلاب

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: یک‌ونیم ستاره- قابل تأمل

چندی می‌شود که ما یک عنوان مناسب برای نمایش‌ها و آثار به روی صحنه آمده پیدا نمی‌کنیم. این مشکل دلایل زیادی دارد که بخش عمده آن به بلاتکلیفی ... دیدن ادامه ›› اثر و مؤلفش بازمی‌گردد. اما نمایش زیپ از این دسته به دور بوده و نویسنده عنوانی را مبتنی بر فضایی که در اثرش جریان دارد انتخاب کرده است. زیپ عاملی‌ست برای جداسازی و یا پیوندی میان دو تکه پارچه یا به تعبیر اثر دو زمان، دو مکان و دو نسل. پیوندی تحمیلی که به واسطه‌ی عاملی خارجی (خارج از سن و قواعد آن) به وجود آمده و در صحنه کنار یکدیگر قرار گرفته‌اند. این زیپ و یا این پیوست به ظاهر نامربوط، زاده‌ی یک جامپ‌کات و برش است از فضای جنگ در اوایل دهه‌ی شصت در خرمشهر و فضای آپارتمان‌نشینی در مرکز تهران در سال نود ‌وهشت. اساسا ایده‌ی نمایش بر این ساختار پرشی استوار شده است. بنا بر یک اتفاق ناگهانی اتاق خواب دختری به نام مریم که در خیابان جمهوری زندگی می‌کند با آشپزخانه‌ی جنگ در خرمشهر که به اشخاصی به نام‌های عزیز و کریم تعلق دارد ادغام می‌شود. حال نمی‌توان گفت که این مکان دقیقا چه مکانی‌ست. آیا اتاق خواب است یا آشپزخانه؟ آیا دهه‌ی شصت است یا دهه‌ی نود؟ یک برش تاریخی رخ داده و به واسطه‌ی زیپ (موقعیت نمایشی) به هم درآمیخته‌اند. طبیعی‌ست که نوعی گیجی و آشفتگی ذهنی شخصیت‌ها را دربربگیرد و اساسا این شروعی می‌شود برای یک نزاع تمام عیار و یا یک پیوند عاطفی مابین آن‌ها. شخصیت عزیز که لحن و رفتاری کمیک دارد با ترس و حتی عصبانیت مریم، فضایی دوگانه ایجاد می‌کند و این فضا ریتم مخصوص خود را بنا می‌کند. گاه تند می‌شود و سیر صعودی به خود می‌گیرد و گاه آرام شده و حتی در سکوت فرو می‌رود. این مساله به هیچ‌وجه حالتی مزاحم‌گونه برای درک درست مخاطب از موقعیت نمایش ایجاد نکرده، هرچند می‌توانست به راحتی چنین شود. کارگردان هرجا که چنین خطری را احساس کرده با تغییراتی در صحنه، نور و بازی عجیب و دوست‌داشتنی کنش‌گران، حلقه اتصال مخاطب با نمایش را حفظ نموده است. تمهیداتی مانند دوش حمام، تلفن به سمیه (زن عزیز) و اسلحه و شلیک اتفاقی آن، همه و همه دست به دست داده‌اند تا به بسته ماندن زیپ کمک کنند. در اپیزود دوم شخصیت‌ها تلاش می‌کنند تا به درک درست‌تری از یکدیگر برسند. در این راه مریم جسورتر به نظر می‌آید. او جوان دهه‌ی نودی‌ست، ریتمش تندتر است و علی‌الظاهر باهوش‌تر. عزیز سعی می‌کند با این وضع موجود کنار بیاید. درست است که گاهی سر مریم داد‌وبیداد می‌کند اما خیلی هم از حضور او ناراضی نیست، به خصوص این که مریم او را یاد سمیه انداخته و هرازگاهی او را با همسرش اشتباه می‌گیرد. مریم اما حس تملک به این مکان جدید داشته و اصرار دارد که ثابت کند که هنوز در اتاق خوابش هست و البته در سال نود‌‌وهشت. خب پرواضح است که منازعاتی میان آن دو سرگرفته و فضای گفت‌وگوی آن‌ها به بحث‌وجدل کشیده خواهد شد. اما یک نکته‌ی مهم وجود دارد. مخاطبی که پای تماشای این نمایش می‌نشیند نیز در همان سالی زیست می‌کند که مریم هست. حتی کارگردان، نویسنده و گروه اجرایی نیز از این قاعده مستثنا نیستند و خودشان نیز به این موضوع اشراف کامل دارند. به این که ما ناخواسته در گروه مریم قرار گرفته و از زاویه‌دید او به ماجرا و تحولات آن نگاه می‌کنیم. در واقع این ما هستیم که به دهه‌ی شصت پرتاب شده و به واسطه‌ی یک زیپ به آن گره خورده‌ایم. اگر مریم پی ببرد که سمیه رفته و یا مرده، درواقع ما نیز از این کشف سهمی داریم و این تجربه حسی به ما نیز منتقل می‌شود. از این‌جاست که نزاع بین مریم و عزیز پایان پذیرفته و به حالتی ادراکی سوق پیدا می‌کند. عزیز در قامت یک مظلوم در ذهن مریم نقش می‌بندد و می‌پذیرد که در وسط جنگ در یک آشپزخانه نظامی قرار دارد. سادگی و بی‌شیله‌‌پیله بودن عزیز این احساس را در مخاطب نیز تقویت می‌کند. نه از کریم خبری هست، نه سمیه و نه سربازانی که برای صرف غذا به آشپزخانه می‌آیند. آیا این نوعی فضای توهم‌گونه به نمایش نمی‌دهد؟ قطعا همین‌طور است. در پایان نمایش نور می‌رود و دوباره بازمی‌گردد. مریم روی تخت خود دراز کشیده و ناگهان از خواب بلند می‌شود. گویی هر آن چه دیده و یا شنیده خوابی بیش نبوده است. این خواب و بیداری بر مخاطب نیز تحمیل شده چرا که او به همراه مریم وارد قصه‌ی «زیپ» شده است. مخاطب نیز برای دقایقی با آدم ساده و بی‌آلایش خرمشهری مواجه شده که بی‌هیچ چشم‌داشتی در آشپزخانه جنگ مشغول به کار است و برای سربازان غذا می‌پزد. اما این انتها و سقف نمایش «زیپ» است. اثر از این پا فراتر نگذاشته و به عبارتی اندازه دهان خود را شناخته است. نمایش هرچند کوچک اما توانسته از پس فضای گروتسکی که ادعا می‌کند بربیاید و از این بابت دل مخاطب را نزند. ایده‌ی کار بسیار خوب است اما می‌توانست بیشتر از این حرف‌ها بسط و تعمیم پیدا کند. فکرش را بکنید اگر شخصیت‌هایی از هر دوجناح و از هر دو نسل به ماجرا اضافه می‌شدند، هم پیرنگ اثر جان بهتری می‌گرفت و هم اثر از ابعاد بیشتری بهره‌مند می‌شد. با این حال «زیپ» نمایشی‌ست که می‌تواند ما را از فضای آلوده‌ی جشنواره‌ی فجر و حواشی مضحک آن رهانیده و میزان اندکی را از آن چه حال خوب می‌گویند به جان‌مان تزریق کند.

۲۶ بهمن ۱۳۹۸
امیرمسعود فدائی، میلاد ک و امیر مسعود این را خواندند
فرناز قاسمی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نماینده فدراسیون روسیه کجا بود که به دست‌اندرکاران این پروژه چخوف خوانی در ایران گوشزد کند که جناب چخوف ۱۹۰۴ فوت کرده و ربطی به اتحاد جماهیر شوروی سوسیالیستی نداشته است که برروی پوستر آن علامت داس و چکش که مربوطه به دوران پس از ۱۹۱۷ است را گذاشته‌اند. فدراسیون روسیه هم امروز از چنین سمبلی استفاده نمی‌کند.
البته شاید هم چخوف کمونیست و بلشویک بوده و کسی خبر نداشته که امروز دوستان آن را از طریق نماینده‌ی فدراسیون روسیه فاش می‌کنند.
مگر این اثر، چخوف‌خوانی نیست؟ مگر نویسنده آنتوان چخوف نیست؟ پس چطور نویسنده می‌تواند روایتی غیر از واقعیت تاریخی داشته باشد؟ شاید منظور اقتباس یا برداشت از چخوف باشد که در این صورت حتماً باید ذکر شود، وگرنه چخوف که حرف و دورانش مشخص است.
اگر هم که عبارت «چخوف‌خوانی؛ زیر نظر نماینده فدراسیون روسیه» عنوان این اثر نمایشی است پس نام نویسنده‌اش کجاست؟
۲۲ بهمن ۱۳۹۸
بامداد عزیز
این برداشت شما است و اصولا طرف صحبت، شما یا کلا مخاطب نبود که بعنوان وکیل گروه اجرایی که در این صفحه حضور دارند وارد بحث و توضیحات شود. سئوالات همچنان باقی است و جواب‌ها همچنان نامعلوم.
پیشنهاد می‌کنیم هر کس تمرکزش را در حوزه کار خودش محدود کند تا نتیجه بخش باشد. مخاطب به حقوق خود توجه کند و حرفه تئاتر را نیز به افراد حرفه‌ای بسپاریم. نکات اخلاقی مطرح شده از جانب شما ربطی به مباحث حرفه‌ای ندارد و شما بعنوان مخاطب دچار سوتفاهم می‌شوید.
ممنون از توجه شما
موفق باشید
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
حتما این کار را بکنید. لطفا توجه کنید که مطلب به شما بعنوان مخاطب یک نمایش ارتباط دارد یا نه؟ وقت خود را در مورد هر موضوعی تلف نکنید.
ممنون از گفتگو
۳۰ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «زخم معده» به نویسندگی و کارگردانی سجاد دستیار

گفت‌وگو با شبه‌جوکر در عمارت‌ نوفل‌لوشاتو

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ارزش

صحبت‌مان گل می‌کند از این بحث که مشکل تئاتر ما چیست؟! (آه چه پرسش مسخره‌ای)، مشکل تئاتری‌ها چیست؟! (از این کلیشه‌ای‌تر مگر ممکن است)، ... دیدن ادامه ›› مشکل منتقدان تئاتر چطور؟! (دیگر فاجعه شد).
اما بالاخره باید از یک جایی شروع کرد، حتی با این سوالات دم‌دستی و مشمئزکننده. این بی‌حالی مغز، این رخوت تکرارشونده در صحنه، این تلاش برای نشان دادن به اصطلاح درد و التهاب و در نهایت یک جور آلودگی و پسماند روشنفکری که متاسفانه با هیچ راهکاری قابل بازیافت نیست و نخواهد بود. پاسخ می‌دهد که این روزها همه همین هستند یا این حدیث نفس جامعه‌ی ماست یا بروی بیرون قدم بزنی دستت می‌آید که حال و روزگارمان بسیار تیره و تاریک است. جواب می‌دهم که کنترل جامعه و حال و روزش دست تو نیست اما کنترل صحنه چرا. نمی‌گویم که در صحنه قِر بدهی و باباکرم بخوانی. می‌گویم اگر جامعه‌ات علامت سوال است تو عامل به پاسخ باش. اگر جامعه بی‌حال روی آب شناور است و سطح دریا را می‌بیند، تو به اعماق برو و به ریشه بپرداز. اگر جامعه رو به ابتذال رفت، تو منشا آگاهی و معرفت باش. هنرمند آن نیست که درد را چون سرفه‌ها و التهاب را چون آب‌ریزش‌بینی سرماخوردگی تلقی کند. هنرمند آن است که التهاب را از روح و روان آدمی بزداید، هرچند قلیل و هرچند کوتاه. می‌گوید که نظام سانسور نمی‌گذارد آن باشیم که خود می‌خواهیم. پاسخ می‌دهم پس اینک که هستید؟! اگر این روزها تئاتر جولان‌گاه سانسورچیان است، پس غلط به سمع و نظرتان رسانده‌اند که تئاتر خانه‌ی ماست. خانه همواره از بیگانه پاک است. خانه‌ای که در تسخیر بیگانه است نامش دیگر خانه نیست، جبهه‌ای‌ست در اشغال دشمن. در زمین دشمن تیر انداختن، زخم به خویش است. آتش انداختن است به ناخودآگاه جمعی. شکی نیست که آتش لایق دشمن است اما آتش‌انداز کیست؟ کسی که هویت و استقلال فکری‌اش را به بهای بیست یا سی شب اجرا می‌فروشد؟ بعید می‌دانم.
می‌گوید پس ما بی‌خانمانیم؟! می‌گویم نه. می‌گوید پس چه؟ می‌گویم خانه همانا اتحاد است. خانه تکیه بر منافع جمعی‌ست. خانه در مشت بنا می‌شود نه انگشت. می‌گوید از شعار بیزارم. می‌گویم چه کسی به تو آموخته که از شعار بیزار باشی؟ می‌گوید (مکث طولانی)...نمی‌دانم! می‌گویم اسمت چیست؟ می‌گوید جوکر. می‌گویم تاد فلیپس؟! می‌گوید نه، من جوکری هستم به نویسندگی و کارگردانی خودم. می‌گویم اووومممم. می‌گوید البته نه آن جوکری که فکر می‌کنی شاید شبه‌جوکر بگویم بهتر باشد. می‌گویم چطور؟ می‌گوید من بیمارم، درد می‌کشم اما اهل طغیان نیستم. می‌گویم: پس اهل چه هستی؟ می‌گوید: اهل تئاتر. می‌گویم اووومممم. می‌گوید: تو اسمت چیست؟ می‌گویم مجید اصغری. می‌گوید: نمی‌شناسمت. می‌گویم می‌دانم. می‌گوید چه کاره‌ای؟ می‌گویم مدتی‌ست از کار اخراجم کرده‌اند. می‌گوید چرا؟ می‌گویم ...بماند! می‌گوید تو که بیشتر از ما فقدان هویت داری. می‌گویم چطور؟ می‌گوید نه حتی گوگل تو را می‌شناسد و نه ویکی‌پدیا داری و نه حتی در توئیتر و اینستاگرام هشتگی به نام توست. می‌گویم پس فهمیدی چرا اخراجم کرده‌اند. می‌گوید آخرش که چه؟! دور، دور آن‌هایی‌ست که کیلو کیلو فالوئر دارند و از دست من و تو هم کاری برنمی‌آید. می‌گویم تا وقتی بگویی من و تو بله، اما وقتی بگویی ما قضیه عوض می‌شود. می‌گوید من به حرفی که می‌زنی معتقد نیستم. می‌گویم به چه معتقدی مؤمن؟ می‌گوید به فرهنگ. به هنر. به آیین. من عاشق تئاترم. برایش کلی زحمت کشیده‌ام، عرق ریخته‌ام. درسش را خوانده‌ام. کلی حرف شنیده‌ام اما تحمل کرده‌ام. می‌گویم خوب است که حداقل تو را از کارت اخراج نکرده‌اند. می‌گوید: تو نمی‌دانی عشق به صحنه یعنی چه!(سکوت طولانی...چند سرفه می‌آید و می‌رود.)
می‌گوید بدت نیاید اما تو خیلی نفهمی. می‌گویم چطور؟ می‌گوید: من از تو توقع داشتم که من را بفهمی. آن چکمه‌های سفید را بفهمی. آن تابلو انتزاعی در عمق صحنه را بفهمی. آن همه قرص را بفهمی. دیگر به تو لازم نیست بگویم که استعاره یعنی چه. تو نمی‌فهمی زخم‌معده چیست؟! باید بفهمی که این جوان بیخودکی به خود نمی‌پیچد. آخر تو چه منتقد الدنگی هستی که به جزییات توجه نمی‌کنی. ندیدی لبخند محو زن را وقتی جوان روی زمین به خود می‌پیچید؟ ندیدی زن به دکتر گفت که شوهرش درد را حامله است؟! این‌ها هیچ‌کدام برایت مفهومی ندارند؟! می‌گویم این‌ها که گفتی همه ابتدای راه است. ابتدای همه‌ی ماست. اما من تئاتر می‌بینم که کسی دستم را بگیرد و من را به انتها برساند. من تئاتر می‌بینم تا ما شدن را تمرین کنم برادر. من می‌خواهم از تو تجربه‌ای بیاموزم که متاسفانه نداری و فقط ادایش را درمی‌آوری. می‌گوید: به خدا ادا نیست. می‌گویم نمایش که چیز دیگری می‌گوید. می‌گوید اما باز هم حق نداری من را این گونه تنها بگذاری. من کلی ریسک کرده‌ام. اصلا هر که بخواهد تئاتر کار کند باید ریسک کند به ویژه امثال ما جوانان و دانشجویان. می‌دانی قیمت هر سالن برای پانزده شب اجرا چقدر است؟! می‌دانی خرج و مخارج گروه را باید از جیب بدهیم و هیچ‌کس نیست که حمایت‌مان کند؟! نمی‌بینی چگونه پا روی خرخره‌مان گذاشته‌اند و تو با وقاحت تمام یک نقد آبکی می‌نویسی و سردرش می‌چسبانی «فاقد ارزش». برایت متاسفم. می‌گویم به قول تو من که فالوئر ندارم و حتی در هیچ کجا هیچ هشتگی به نامم نیست پس از چه می‌ترسی؟! می‌گوید تنها گذاشتن هنر و تئاتر در این شرایط روا نیست. می‌گویم من با احدی پدرکشتگی ندارم. می‌گوید با تئاتر که داری! می‌گویم به حرف‌هایی که زدی خوب فکر کن، مشکل ما مشکل فرهنگی نیست که دغدغه‌اش را داری. مشکل تو دقیقا مشکل اقتصادی‌ست. منظورم این نیست که اگر پسر وزیرنفت بودی الان مشکلی نداشتیم. من دارم از یک ساختار و نظام فرسوده صحبت می‌کنم که تئاتر را نیز آلوده خود کرده است. این نظام غلط عده قلیلی از تئاتری‌ها را راضی نگه داشته و عده کثیری را در فقر و گرسنگی مادی و معنوی قرار داده است. عده‌ی زیادی هم هستند که می‌خواهند به هر قیمتی که شده خود را به سطح آن عده‌ی قلیل برسانند تا یک عمر دوندگی‌شان به خاطر تئاتر از بین نرود و در امنیت و صلح و صفا به فرهنگ مورد علاقه خود بپردازند. آن‌ها باید این امنیت خود را بیمه کنند. چگونه؟! با پرورش دانشجویانی که حرف‌های آن‌ها را دنبال کرده و عقاید متضاد خود را شعارهایی توخالی و عبث معرفی کنند. تو وقتی از عشق به تئاتر حرف می‌زنی دقیقا داری از چه حرف می‌زنی؟! از کدام تئاتر؟! از کدام فرهنگ؟! اصلا متوجه اشتراک‌مان شدی؟ من و تو هر دو مشکل اقتصادی داریم. من و تو کتاب می‌خوانیم، موسیقی خوب گوش می‌دهیم، جوکر تاد فلیپس را می‌بینیم و درباره آن حرف می‌زنیم. من و تو یکدیگر را نقد کرده و حرف هم را گوش می‌دهیم. اما اوضاع جیب‌مان چطور است؟! می‌گوید وحشتناک. می‌گویم پس این شد درد مشترک ما. با این حساب چرا از زخم معده حرف می‌زنی که حداقل یکی از ما آن را نمی‌فهمد؟! می‌گوید اگر از بی‌پولی حرف می‌زدم سه ستاره به من می‌دادی؟! می‌گویم گور پدر ستاره دادن یا ندادن من! تو چه کار به اباطیل من داری! تو کاری را بکن که درست است و می‌دانی مو لای درزش نمی‌رود. می‌گوید خسته‌ام...خیلی خسته. می‌گویم این یکی را می‌فهمم. می‌گوید آیا ما شدن‌مان نتیجه بخش است؟ می‌گویم به امتحانش می‌ارزد.
در پایان این گفت‌وگو اولین نتیجه حاصل می‌شود. این که این سوال از ذهن هر دو ما محو می‌شود. «مشکل تئاتر ما چیست؟»
از شرش راحت شدیم. هم من و هم شبه‌جوکر!


۱۷ بهمن ۱۳۹۸


امیر مسعود و امیرمسعود فدائی این را خواندند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «تبعید» به کارگردانی سعید فرخ‌نیا

شرمنده‌ی فعالان شریف تئاترآزاد هستم

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ارزش

به نظرم می‌رسد که گاهی باید برخی ملاحظات را کنار گذاشت و بی‌پرده درباره آثار سخن گفت. نقد و ادبیات آن بازخوردی‌ست که منتقد از اثر دریافت ... دیدن ادامه ›› می‌کند. به تعبیری دیگر این خودِ اثر است که به ما می‌گوید باید درباره او چگونه نوشت و یا صحبت کرد. وقتی اثری هیچ شأن و نزاکتی برای مخاطب خود قائل نیست، آیا نقد می‌تواند برای او شأن و ارزشی قائل شود؟! این اصلا یک بحث اخلاقی نیست که در پایانش نتیجه گرفت که نباید جواب بدی را با بدی داد، یا با توجه و تاکید کردن بر قسمت پر لیوان آثار، جوانان را به سمت نقدپذیری سوق دهیم. اصلا بحث بر سر این مسائل نیست. بحث این‌جاست که مخاطب حقوقی دارد و از آن باید دفاع کرد. اثر می‌تواند برای خود حرمتی قائل نشود و این به خود و صاحبش مربوط است اما حق ندارد حرمت مخاطب را زیرسوال ببرد. اثری که با بیست دقیقه تاخیر شروع شده و صاحبش هیچ عذرخواهی‌ای بابت این مساله از مخاطبان نمی‌کند، چه معنی‌ای می‌دهد؟! آیا جز این است که او هیچ مسئولیتی نسبت به وقت و جایگاه مخاطب قائل نشده و شاید این مساله آن قدرها هم برایش محلی از اعراب ندارد که بخواهد به آن بیاندیشد. چرا که می‌بیند تقریبا تمام اجراها با تاخیر شروع شده و این رسم هم نیست که از مخاطب بابت چنین قصوری عذرخواهی شود. پس فرقی نمی‌کند که اجرا با پنج دقیقه تاخیر شروع شود، یا بیست دقیقه و یا هر میزان که میلم به آزار مخاطب بکشد، چشم مخاطب کور و باید منتظر باشد تا اثر فاخرم را تماشا کرده و مطلقا نیز حق اعتراض نخواهد داشت. این که سالن‌دار مقصر است یا کارگردان نمایش به مخاطب ارتباطی ندارد، گاهی نقص فنی پیش می‌آید و کاملا طبیعی‌ست اما سرآخر کسی باید باشد تا مسئولیت این تاخیر را بپذیرد و عذرخواهی کند یا نه؟! از مساله تاخیر بگذریم، جواب آن چه در اثر اتفاق افتاده و به مخاطب تحویل داده می‌شود را چه کسی می‌دهد؟! من توقع ندارم که وقتی پولی بابت اثری پرداخت می‌کنم شاهد نمایشی باشم که از نظر کیفی با آن چه در دوران راهنمایی و دبیرستان در مدارس اجرا می‌شد برابر باشد. با همان ایده‌های کلیشه‌ای و ابتدایی و یا حتی نازل‌تر از آن چرا که از سطح اجرایی مدارس توقع چندانی نیست اما از نمایشی که به اسم تئاتر حرفه‌ای! اجرا می‌شود حتما انتظاراتی هست. اگر معتقد هستیم که ما از سر تفریح اقدام به نمایشنامه‌نویسی نمی‌کنیم و برایش حرمت قائلیم، اگر معتقد هستیم که کار بازیگری را نه از سر اتلاف وقت بلکه از سر علاقه، شور و خلاقیت انتخاب کرده‌ایم، اگر معتقد هستیم که کارگردانی نه یک کار معمولی و روتین بلکه کاری علمی و پژوهشی است، پس چرا نتیجه‌ی کارمان چنین بی‌اصول و چنین فاقد تدبیر است؟! بنده لازم می‌دانم از این موقعیت استفاده کرده و از همه کسانی که در تئاترآزاد کشور فعالیت می‌کنند عذرخواهی می‌کنم. در این سال‌ها با آثار آن‌ها به چشم نمایش‌هایی نازل و سخیف برخورد شده اما بنده می‌خواهم تمام قد از شرافت کارهای آن‌ها دفاع کنم. چرا که حداقل می‌دانند کجا ایستاده‌اند و به گونه‌ی کاری خود اشراف کامل دارند. مخاطب نیز تکلیفش با این آثار مشخص است چرا که می‌داند بابت چه اثری پول می‌پردازد و در اکثر موارد نیز راضی از سالن خارج می‌شود. تئاترآزاد شریف است چرا که همان‌طور وانمود می‌کند که هست اما در این طرف ماجرا که به اصطلاح به آن تئاترحرفه‌ای می‌گویند قضیه کاملا واژگونه است. از خلاصه نمایش «تبعید» چنین برمی‌آید که به اصطلاح با یک اثر کارگری مواجه هستیم. اثری که یحتمل با تدبیر و دغدغه وارد چنین روایت و شخصیتی شده است. عنوان دهان‌پرکنش هم این مهم را تصدیق می‌کند. اما داخل سالن با پدیده‌ای عجیب مواجه می‌شویم که تئاتر آب‌دوغ‌خیاری مقابل آن سربلند است. راوی و نویسنده‌ای که با مخاطب صحبت می‌کند اصلا معلوم نیست دقیقا چه می‌خواهد و برای چه روی صحنه است. او که شمایلش بیشتر شبیه مجریان شبکه قرآن است در اواسط نمایش به یک خواننده تمام عیار جُنگ شادی بدل شده و از مخاطب می‌خواهد که او را در خواندن همراهی کرده و برایش دست بزنند(به حق چیزهای نشنیده)! سپس وارد ماجرای کارگری می‌شویم که تصادفی روی صورت یک ژنرال عطسه می‌کند و آب‌دوغ‌خیار ما از این‌جا به بعد آبکی‌تر هم می‌شود. معلوم نیست کارگر چرا به یک‌باره به یک دندان‌پزشک تبدیل می‌شود و می‌افتد به جان دندان‌های ‌ژنرال! و سرآخر هم رورانس و دست و رقص و قص‌علی‌هذا. یعنی مزخرف‌تر از این دیگر نمی‌شد تصور کرد. در همه جای دنیا تئاتر آماتوری هست و تئاتر حرفه‌ای که هر کدام سازوکار خود را دارند. تئاترآماتور به هیچ وجه به معنای تئاتر نازل و سخیف نیست. بلکه محلی‌ست برای کسانی که تازه «آموزش صحیح» تئاتر در حوزه‌های مختلف طراحی، نویسندگی، اجرا و کارگردانی دیده‌اند و اینک آماده‌اند تا آموزه‌های خود را با دغدغه‌های خود آمیخته و با نوآوری و خلاقیت آن را به منصه ظهور برسانند. دولت‌ها نیز از این نوع از تئاتر حمایت کرده و میزان مالیات آن‌ها را به پایین‌ترین حد ممکن رسانده و بعضا آن‌ها را از پرداخت مالیات و هزینه‌های جانبی معاف می‌کنند. یعنی تئاتر آماتوری تماشا کردن نیز خالی از لطف نیست و می‌تواند بسیارموثر و لذت‌بخش باشد چرا که فعالان این حوزه در آینده وارد بخش حرفه‌ای تئاتر شده و تا آن زمان باید آزمون و خطا داشته باشند تا پخته شده و با تجربه‌ای پربار وارد صحنه شوند. پس بعضی دوستان از جمله هنرمندان، منتقدان، سالن‌داران و مسئولان لطفا لطفا لطفا منت به سرمان گذاشته و مسخره‌بازی‌های چند آموزش‌ندیده‌ را به اسم تئاترآماتوری به ما نیاندازند. من آزمون و خطا کردن‌های جوانان پرشورتئاتری را به صداجرای شامورتی بازی در فاخرترین سالن‌ها ترجیح می‌دهم. جوانانی که هم با خود صادق هستند و هم با مخاطبانشان. کسانی که مخلصانه مقابل مخاطب تعظیم کرده و بابت قصور و تاخیرشان از مخاطب عذرخواهی می‌کنند.

۱۲ بهمن ۱۳۹۸
امیرمسعود فدائی این را خواند
امیر مسعود این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «ژنرال» به نویسندگی و کارگردانی منوچهرعبدی


اندر حکایت تئاتر خاک‌برسری...
  
 
به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ارزش
 
 
توجیه‌ آوردن مؤلف در برابر مخاطب یا منتقدان یکی از راهکارهای فرار از نقد است. هر چقدر که ... دیدن ادامه ›› کارگردان ادعای نقدپذیری داشته باشد، ادعایش ریشه در آب دارد. در کمال ناباوری ما با نمایشی مواجه هستیم که به گفته کارگردان، اداره بازبینی مرکز هنرهای نمایشی حدود یک ساعت از آن را سانسور کرده است. حال خود را جای بنده‌ بگذارید که دقیقا به عنوان منتقد چه باید در رابطه با اثر و ادعای عجیب کارگردان بگویم. کارگردان اثر قصد دارد عیوب اجرایش را بر سر اداره بازبینی بیاندازد (که تقریبا این روزها در میان کارگردانان به یک رسم و رسوم بدل شده) اما ناغافل به خود و اثرش چنگ می‌اندازد. شما خودتان کلاهتان را قاضی کنید که یک اجرا تا چه میزان می‌تواند خاک‌برسری باشد که حتی اگر یک ساعت از آن را نیز حذف کنند، باز هم می‌تواند در صحنه حاضر شده و علی‌الظاهر لطمه چندانی نبیند و صدالبته صاحب اثر و گروه اجرایی چطور راضی شده‌اند که چنین خفتی را به جان بخرند تا خدایی نکرده از الطاف صحنه بی‌بهره نمانند. گاه حذف پنج تا ده دقیقه از اثر می‌تواند شاکله‌ی اصلی خود را نیز تهدید کند، حال چگونه می‌توان متصور شد که نمایشی با یک ساعت حذفی به روی صحنه بیاید و آب هم از آب تکان نخورد؟! اساسا رمقی برای ادامه کار باقی می‌ماند؟! اگر این خود نوعی همکاری و سازش با نظام سانسور نیست پس چیست؟! اگر این باختن و شکسته شدن زیر فشار سرمایه و اربابانش نیست پس چیست؟! برخی نه تنها خیال بلکه ادعا می‌کنند که با عدم ترک صحنه، جبهه را حفظ کرده و از آن برای منافع خود استفاده می‌کنند. زهی خیال و ادعایی باطل! اصلا متوجه هستید با شما چه کرده‌اند؟! شما و اثرتان را بال و پر قیچی کرده و تحقیرتان کرده‌اند. شما را آن گونه کرده‌اند که دوست دارند. شما را مال خود کرده‌اند. شما دیگر خود نیستید. متاسفانه شما آن‌هایید. شما همان یک ساعتی بودید که در سطل زباله انداختندتان، با همه‌ی کاستی‌ها و نواقصش. البته که این خفت را خصوصی‌سازی تئاتر در دامن ما گذاشته است. یعنی از این پس حرف اول و آخر را سرمایه می‌زند. نظر اسپانسر اولویت بر نظر کارگردان دارد. تهیه‌کنندگان و گاه سالن‌داران هستند که صاحبان اصلی اثر چه از لحاظ مادی و چه از لحاظ معنوی هستند. کارگردانی که می‌پذیرد با این دوستان و شیوه‌ی به شدت مقدس‌شان کار کند، حق گله و شکایت نخواهد داشت و حتی اگر یک ساعت از اثرش هم حذف شود باز هم باید در صحنه حاضر شود چرا که برای او و گروهش هزینه‌ها صرف شده و سرمایه‌ی تلف شده باید بازگردد. سایه‌ی این نوع از تئاتر به مرور چنان فضا را اشغال می‌کند که هر کس بخواهد قدمی در صحنه بگذارد و یا اثری انقلابی! به صحنه بیاورد ابتدا باید از فیلترهای حضرات بگذرد. در بهترین حالت هنرمندان نه دیگر به کار هنری بلکه به سرگرمی‌سازی پرداخته و اساسا مسائل جدی روز جامعه را فراموش می‌کنند. اگر هم کاری با رنگ و بویی اجتماعی یا سیاسی ساخته شود صرفا نوعی فرصت‌طلبی و موج‌سواری بر احساسات عمومی‌ست. البته این فقط شامل هنرمندان نیست بلکه این نوع از تئاتر کم‌کم مخاطب خاص خودش را پرورش می‌دهد. مخاطبی که برای تماشای اسطوره‌اش در صحنه پول هنگفت می‌پردازد، از تاخیرها در اجرا غر نمی‌زند و حتی برایشان در فضای مجازی نیز تبلیغ می‌کند. خصوصی‌سازی به ظاهر از بخش دولتی جداست اما اهرم نامرئی اوست تا فضای آزاد تئاتری را محدود و خودی‌ها را از غیرخودی‌ها جدا کند. خصوصی‌سازی ذاتا سازش‌پذیر است چرا که به سود بیشتر بها می‌دهد تا به آزادی عقیده و بیان. در چنین تئاتری می توان نفس کشید؟! ماندن در این فضا به معنای احاطه مکان و حفظ جبهه فرهنگی نیست زیرا هر که در این فضا بماند لاجرم مسموم می‌شود. در این وانفسا که کارگردانی مجبور است حذف یک ساعت از اجرایش را تاب بیاورد و در نهایت اثر مزخرفش را در مقابل چشمان‌مان به نمایش بگذارد، نقد چنین اثری باطل است چرا که «ژنرال» در سطح ماجرا قرار دارد و آن چه که باید به حسابش رسید ریشه‌ی آن هست که سبب مصیبت شده. عجیب است از کارگردانی که نمایشش با دوازده دقیقه تاخیر شروع می‌شود و در سخنرانی قصار خود در رورانس، نه تنها عذرخواهی نمی‌کند بلکه به اصطلاح علیه نظام سانسور و قیچی شدن اثرش دم می‌زند. کاری می‌کنند که آدمی نمی‌داند باید بخندد یا گریه کند به حال این وضعیتی که برای‌مان ساخته‌اند. مدل جالبی است. در عمل سازش و در کلام معترض. باور ندارید به جشنواره تئاتر فجر پیش رو بروید و شاهد کارگردانانی باشید که در اجرایشان اثری از اعتراض به وضع موجود نیست اما در رورانس‌ها زبان‌ها دراز است و چانه‌ها فعال. بعدها همین تکه‌هایی از سخنرانی‌شان را در شبکه‌های اجتماعی منتشر می‌کنند تا در حافظه تاریخ ثبت شود که چگونه در این خفقان و بگیروببند، دست به افشاگری زده‌اند و آبرو و حیثیت برای نظام سانسور و دست‌های پشت پرده آن نگذشته‌اند. اما امیدوارم که عوامل اجرایی گروه نمایش «ژنرال»، از دست‌اندرکاران پشت صحنه گرفته تا گروه موسیقی، گروه باله، بازیگران، نویسنده و کارگردان اثر، جایگاه درست و حقیقی خود را شناخته و از این پس با خود تمرین کنند تا به هر قیمتی که شده پا به صحنه نگذارند. تئاتر را درست بیاموزند و از اهداف حقیقی‌اش که بیان حقیقت است غافل نشوند. صحنه‌ای که مال شماست، بیانگر حقیقت است نه آن صحنه‌ای که برایتان می‌آرایند.

۵ بهمن ۱۳۹۸
نقد و بررسی نمایش «مادرنزاییده» به نویسندگی آرش میرطالبی 
و کارگردانی آرزو خسروی و محمداحسان کریمی
 
روایت متولدین آبان ۹۸
 
  
به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: سه ستاره- خوب
 
 
گاهی توانمندی یک کارگردان در چینش عناصر صحنه و یکپارچه‌سازی آن‌ها آدمی را به تحسین وا می‌دارد. گاه تار و پود یک نمایشنامه چنان خوب ... دیدن ادامه ›› و دقیق به هم تنیده شده که در بدترین شرایط اجرایی نیز قوام و صلابت خود را حفظ می‌کند. گاه برخی بازیگران چنان پرقدرت صحنه را مال خود می‌کنند چنان که از ابتدا در آن زیست کرده و گوشه‌وکنارش را خوب می‌شناسند. اگر همه‌ی این عوامل با هم جمع شوند که دیگر نور‌علی نور می‌شود و منتقد را مجاب می‌کند تا نمره مناسب به اثر و اجرا بدهد. اما از این تعریف و تمجیدها که بگذریم، نمایش «مادرنزاییده» دلایل دیگری هم دارد که می‌تواند به عنوان اثری ارزشمند به مخاطبان معرفی شود. اثر سرشار از دغدغه است به اتفاقات روز جامعه. یک واکنش جدی و دقیق است به وقایع مهم تاریخی معاصر بالاخص آبان ۹۸. این دقیقا همان تئاتری‌ست که نباید تعطیل شود و باید آن را حفظ و حراست نمود. تئاتر واکنشی، تئاتری مبارزه‌جویانه است و رهگشا. می‌تواند به عنوان الگو و شاخصی باشد برای کسانی که با خودسانسوری و ترس پا به صحنه می‌گذارند و چیزی را به مخاطب ارائه می‌دهند که فرسنگ‌ها با خود و جامعه‌شان فاصله دارد. هرچند ماندن و ایستادن در استعاره می‌تواند زیان‌بار باشد اما چاره‌ای مفید است در برابر زور و فشار دستگاه سانسور. «مادرنزاییده» اگر کمی احتیاط و مصلحت‌اندیشی‌ قاطی‌اش می‌شد هیچ‌وقت رنگ صحنه را به خود نمی‌دید و هرگز زاییده نمی‌شد. وقایع دیوانه‌کننده آبان‌ماه و عریانی خشونت عاملان نظام در کوچه و خیابان‌ها چنان تلخ و دهشتناک بود که قلب هر آزاده‌ای را به درد می‌آورد و خونش را به جوش. اما هنرمند حقیقی کارش خون دل خوردن و دم نیاوردن نیست. هنرمند حقیقی همچون آتشفشانی فعال است که خون به جوش آمده در دلش را با فریادی عظیم به جامعه سرریز می‌کند. او نه توان اندیشیدن دارد که بفهمد مصلحت چیست و کجا باید از خود احتیاط نشان دهد و نه به میزان استقبال تماشاچیان می‌اندیشد. او یک دیوانه‌ی تمام عیار است که جنونش را به شکلی عریان و بی‌پرده به نمایش گذاشته است. این خلوص آشوب‌گرایانه تماشا دارد چرا که به سرعت با مخاطب ارتباط برقرار کرده و باعث پیوندی عاطفی و احساسی با آن می‌شود. اما یادمان نرود که فرم اجرایی تاثیری جدی و عمیق در این ارتباط دارد. جنبه‌ی آگاهانه‌ی نویسنده و کارگردانان اثر این است که نگاهی کاملا طبقاتی به اعتراضات اخیر داشته و اساسا با همین رویکرد به قضیه نگاه کرده‌اند. این رویکرد ناخواسته آدم را یاد این جمله مارکس می‌اندازد که:«تاریخ همه‌ی جوامع تا این زمان، تاریخ مبارزه‌ی طبقاتی بوده است». گویی نویسنده اثر چنان به این جمله ایمان آورده که حتی این مبارزه طبقاتی را تا رحم مادر نیز کشانده است. جنین‌های داخل رحم نیز هنوز پا به این دنیا نگذاشته طبقه‌شان مشخص است. اما مؤلف نگاهی همسو با جنین طبقه‌ی فرودست دارد. با نگاهی به پوستر نمایش که رامین غلامی‌برجی آن را طراحی کرده این همسویی کاملا مشهود است. پوستر نمایان‌گر ترازویی‌ست که نوزاد طبقه‌ی فرودست را در یک کفه‌ی آن گذاشته‌اند. هیچ علامتی از زنده بودن نوزاد پیدا نیست. او همچون یک قربانی روی کفه‌ی ترازو افتاده است. آن کفه‌ی ترازو خالی است اما نسبت به نوزاد سنگین‌تر است. این اوج مظلومیت کودک را عیان می‌کند که در برابر هیچ‌چیز هم حتی بار ارزشی نداشته و محکوم به شکست و فناست. او نیامده مورد ظلم واقع شده و از حق زیستن در شرایط مطلوب بی‌بهره است. این نوزاد هنوز لب به سخن نگشوده سرکوب می‌شود. مانند اعتراضات آبان‌ماه که حکومت هیچ اعتراضی را تاب نیاورد و به شکلی بی‌سابقه دست به سرکوب خیابانی زد. این تطبیق جامعه و صحنه، به فاصله‌ی کمتر از دو ماه جای تحسین دارد و ما را کمی امیدوار به وضعیت تئاتر و نقد می‌کند.
در آبان ۹۸ سرشاخ شدن طبقه فرودست با حاکمیت را شاهد بودیم. در این‌جا نیز دو جنین داریم که یکی از طبقه فرودست و دیگری از طبقه بورژواست. آن یکی از حقوق عقب‌افتاده‌اش می‌گوید و دیگری اصلا نمی‌داند حقوق عقب‌افتاده یعنی چه. این مسائل در ژنتیک‌شان نیز اثر گذاشته و غیر از آن نمی توانند به چیز دیگری فکر کنند. سرشاخ شدن دو جنین در رحم، پیشنهادی جهت مبارزه و مطالبه‌ی حق است. مطالبه‌گری در شرایط فعلی امری روبه‌جلو و مترقی است. در دو جهانی که مؤلف می‌سازد (یکی در صحنه و یکی در پرده و به صورت فیلم) این مبارزه ادامه دارد. اما جنین طبقه‌ی فرودست دست به اقدامی عجیب می‌زند. او مانند جنین دیگر از رحم خارج نمی‌شود. او با این تصمیم خود را تسلیم شرایط و وضعیت دنیای بیرونی نمی‌کند. جنین بورژوا به او التماس می‌کند که مانند او به دنیا بیاید. او دلش به حال جنین فرودست نمی‌سوزد چرا که بدون طبقه فرودست، منافع خود را در خطر می‌بیند. جنین فرودست در کنار سایر بشکه‌ها و در کنار تاریخ می‌ماند. او دست به کنش زده و در ظاهر مرگ خود را رقم زده اما بنای نابودی طبقه‌ی حاکم را ساخته است. کنش او به ما می‌گوید که فرودست مظلوم است اما سرکوب‌پذیر نیست. جا دارد در این جا به بازی زیبای همایون حیدرزاده و سینا ابوالحسنی اشاره کنم. بعد از مدت‌ها شاهد بازی درخشان بازیگران در نمایشی خوب و عالی در صحنه بودیم. امید که این روحیه‌ی مطالبه‌گری همچنان در این گروه ادامه داشته باشد. چرا که اساسا همین نوع تئاتر است که می‌تواند مقابل سانسور قد علم کرده و حرف خودش را به کرسی بنشاند.
 
۳ بهمن ۱۳۹۸



امیرمسعود فدائی و امیر مسعود این را خواندند
مسعود جعفریان این را دوست دارد
کاش انقدر هیجانی و شتابزده نقد نمی‌کردید!! فقط به خاطر چهار تا عدد نمایش در خور تأمل نمیشه جناب اصغری!!
۰۹ بهمن ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «۳/۱۴» به نویسندگی و کارگردانی امیرموسی کاظمی

نشستن در مجلس عزای یک خیانتکار

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ‌ارزش

برخی آثار هستند که از نظر فنی و تکنیکی ضعف دارند و برخی از نظر ایده و محتوا. این را هم اضافه کنم که بنده همواره با نگاهی خوشبینانه وارد ... دیدن ادامه ›› سالن‌ها می‌شوم و توقعم از آقای ایکس یا خانم ایگرگ یک سطح ماورائی نیست و تلاش می‌کنم هر فرد را بسته به بضاعتش ارزیابی کنم. نمایش «۳/۱۴» یک چیزی آن طرف‌تر از این حرف‌هاست چرا که از بنیان نمایشی سخیف و توهین‌آمیز است. وقتی نمایشی چنین می‌شود دیگر تلاش برای رصد جزییات اجرا و بررسی عناصر بصری آن را کمرنگ می‌کند و تمرکز بر مسائلی گذاشته می‌شود که چرا چنین است و ریشه این توهین در کجاست. پیدا کردن این ریشه و خشک کردن آن در نقد، نه تنها برای مخاطب بلکه برای سازندگان اثر نیز مفید و موثر است چرا که در اکثر مواقع این اتفاقات ناخواسته روی می‌دهد. مساله زن در تئاتر ما یک مساله تقریبا حساس و پیچیده است که حتی در اکثر آثار زنان کارگردان ما نیز از جایگاه درست و موجهی برخوردار نیست. اول این که مؤلفان ما اکثرا نگاه مشخص و دقیقی درباره زنان و نقش درست و دقیق آن‌ها در جامعه را ندارند. این دوستان یک شعار کلیشه‌ای دارند که زن در جامعه ما چنین است و ما نیز آیینه‌ی این جامعه هستیم و زن و جایگاهش را همین‌طور که هستند به روی صحنه می‌آوریم. در نقد‌های پیشین به شکل مبسوط درباره تفاوت‌های واقعیت در بسترجامعه با واقعیت در بستر صحنه پرداخته‌ایم پس بیش از این وارد این بحث نمی‌شوم. اما در برابر این شعارسخیف باید گفت که زن در جامعه اگر چنین است بحث دیگری است اما شما به عنوان مؤلف نیز دوست دارید نگاه‌تان به زنان این چنین نازل و حقیر باشد. دقیقا همین میل و تثبیت نگاه نازل به زنان است که توهین‌آمیز است چون جامعه با همه کژی‌ها و کاستی‌ها و عقب‌ماندگی‌هایش، پیش به سوی آزادی و وارستگی حقیقی زنان حرکت می‌کند حتی اگر این حرکت کند و آرام باشد اما نگاه دوستان همچنان در همان نگاه ده، بیست، سی و چهل سال پیش گیر افتاده است. این که نگاه جامعه به زنان چطور است را شاید نتوان در یک نمایش گنجاند اما نگاه خود به زنان را چطور؟! قطعا این مهم‌تر و دقیق‌تر است و اساسا ما به نمایش شما می‌آییم که از دید جناب‌تان به این واقعه بنگریم وگرنه ناسلامتی خود ما نیز داریم در بین همین مردم و اجتماع زندگی می‌کنیم. پس کار آیینه را به آیینه بسپاریم. کار ما تولید تئاتر با نگاه و اندیشه خودمان است که در تشکیل یک جامعه مدنی می‌تواند تاثیرگذار باشد.
«۳/۱۴» تلاش دارد تا روایت خیانت یک مرد به همسر و حتی دوست‌دخترش را نمایش دهد اما مشکل این‌جاست که مؤلف نه تنها به قبح این مساله اشاره کرده بلکه پشت مرد می‌ایستد و گویی آن را در مقام یک مظلوم قرار می‌دهد. نمایش از ورود زن نصاب ماهواره خوب پیش می‌رود و حتی با ورود دوست‌دخترش اثر قابل تحمل است اما با ورود همسر واقعی او، نمایش به یک سقوط آزاد تبدیل می‌شود. موزیک‌هایی که در میان هر اپیزود در سالن پخش می‌شود و ترانه‌ای که خواننده می‌خواند، همواره از زاویه نگاه مرد مطرح می‌شود و به نوعی قصد دارد وی را از این اشتباه مسلم تبرئه کند. ظاهرا سه زن در نمایش حضور دارند اما تعداد زنانی که مرد از نظر عشقی (شما بخوانید جنسی) به آنها کشش دارد بیش از این حرف‌هاست. خرده‌روایت پایانی نمایش تثبیت یک توهین تمام عیار است. برای مخاطب فاش می‌شود که علت اصلی ورود زن نصاب ماهواره به خانه مرد چه بوده و چه قصدی داشته است. گویی مؤلف جار می‌زند که :«مردان اساسا موجوداتی کثیف هستند و حال شما بجورید جایگاه کسانی (زنان) که عاشق چنان موجودی شوند». از سالن که بیرون می‌آیی صدای قرآن عبدالباسط که معمولا در مراسم عزا و ختم پخش می‌کنند در لابی فراگیر می‌شود. عکس مرد به همراه یک دیس حلوا در خروجی نمایش گذاشته شده است. گویی همه ما در مراسم ختم مرد شرکت کرده بودیم. مؤلف نه تنها نگاهی درست و واضح درباره زنان ندارد بلکه خود را عزادار جنس مرد می‌داند. مردی که به زن نصاب ماهواره تجاوز و به زن و حتی دوست‌دخترش هم خیانت کرده و در کمال وقاحت این عزاداری را به مخاطب نیز تحمیل کرده است. مرد از زندگی خود خسته و گرفته است؟! کجای نمایش چنین چیزی را نشان می‌دهد؟! اساسا چگونه می‌توان به کاراکتری حق داد در حالی که نه او را به خوبی می‌شناسیم و نه پرداخت درست و دقیقی در قبال آن صورت گرفته است. نمایش نه فضا می‌سازد و نه کاراکتر را در وضعیتی قرار می‌دهد که سمپاتی ما را به خود جلب کند. با این وجود کارگردان اصرار دارد که ما را در مراسم عزاداری چنین موجود عجیب‌الخلقه‌ای بنشاند. پوستر نمایش اما کمی بیشتر از اثر با ما روراست است. بشقابی از غذاهای کاملا متفاوت در بستری قرمزرنگ، اشاره به تنوع‌طلبی و پیامدهای بعضا مخرب آن دارد. خوردن قرمه‌سبزی با زرشک‌پلو با پیتزا قطعا نتیجه‌ای مشمئزکننده به همراه دارد اما چرا کارگردان پشت حرفش در پوستر نمی‌ایستد؟! بعد از این که دروغ و پنهان‌کاری مرد در پرده آخر لو می‌رود، نه تنها از کارش پشیمان نمی‌شود بلکه در کمال وقاحت کار خود را عادی و معمول جلوه می‌دهد، بر سر همسرش فریاد کشیده و حتی تحقیرش می‌کند (البته در راستای وظیفه‌ی آیینه بودن جامعه در تئاتر!). اگر چنین است پس چرا از ابتدای نمایش مرد از افشای خیانت خود در هراس بوده است؟ نمی‌دانیم. چرا تا این حد تقلا در ارضای جنسی خود با زنان مختلف را دارد؟! نمی‌دانیم. ظاهرا گفته می‌شود که مرد حدود پنج سال است که به زنی دیگر هم فکر می‌کند. پس چرا این زندگی را تحمل کرده است؟! نمی‌دانیم. چیزی که نمایش نشان می‌دهد، مردی‌ست عیاش، دروغگو و هوسباز با بیماری روانی و جنسی که یحتمل خود نیز به این وجوه خود مشرف نیست. این که چرا چنین است، مساله‌ای‌ست که کارگردان نیز مانند مرد نمایشش آن را پنهان می‌کند. ظاهرا کارگردان در تهیه و تدارک مراسم ختم وعزاداری بیشتر توانایی دارد تا نمایشنامه‌نویسی و کارگردانی! خدا توفیقش دهد.




۲۸ دی ۱۳۹۸


امیرمسعود فدائی و فریبا جعفری فشارکی این را خواندند
امیر مسعود این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
#CINEMARX

اگزیت - جامپ کات | نمایش فیلم

چینی - ۱۹۶۷ (ژان لوک گدار)
La Chinoise - 1967 (Jean-Luc Godard)

یکشنبه، ۲۹ دی ۱۳۹۸ - تهران
مجموعه فرهنگی هنری گوشه های ماهور، ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۱:۰۰
نشانی : میدان هفت تیر (ضلع شرقی)، کوچه موسوی (بختیار)، ... دیدن ادامه ›› پلاک ۵۷

ورود با رزرو قبلی آزاد و‌ رایگان است
تلفن هماهنگی: ۰۹۲۱۰۴۳۰۵۷۱ .
.
* گروه تئاتر اگزیت و جامپ کات قصد دارند با مشارکت یکدیگر جلساتی برای نمایش فیلم و گفتگو پیرامون آن شکل دهند تا بدین طریق بسیاری از مفاهیم سیاسی و اجتماعی را به مدد سینما مورد بازاندیشی قرار داده، دست به شفاف‌سازی علل، انگیزه‌ها و اهداف کنش‌های سیاسی و اجتماعی زده و تضادهای موجود در ادوار تاریخی را عیان کنند.

فیلم چینی زمانی ساخته شد که هنوز وقایع مه ۶۸ رخ نداده بود و وضعیت سیاسی فرانسه دچار انسداد و در عین حال التهاب بود؛ رویزیونیسم روسی بر کمونیست‌های مترقی آشکار شده بود و بادی که از خاور، از چین بر باختر می‌وزید الهام‌بخش جوانان و مبارزان چپ شده بود. این باد اگرچه غبار از مارکسیسم-لنینیسم می‌زدود و ارتجاع کمونیسم شوروی در دهه ۵۰ و ۶۰ را عیان می‌کرد اما برای غربی‌ها سرشار از پیچیدگی‌ها و تناقضات بود. گدار با فیلم چینی که به نوعی پیش‌درآمدی بر مه ۶۸ بود بر تَرَک‌ها و گسل‌های تناقضات این دوران تمرکز می‌کند و تلاش می‌کند از طریق سینما به ایده‌های مبهم تصویری واضح ببخشد.

منابع :
1-Film Fables (Talking Images) Translation Edition
by Jacques Ranciere (Author), Emiliano Battista (Translator)
2-Godard and Gorin's left politics, 1967-1972 by Julia Lesage
3-The Therrorized (Godardian Pedagogy)
By Serge Daney
امیرمسعود فدائی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «محرمانه» به نویسندگی و کارگردانی سیدمحسن میرهاشمی

آب‌دوغ‌خیارهای دوران قاجار...

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ارزش

برخی نمایش‌ها هستند که از هر حیث موجبات حیرت مخاطبان را فراهم می‌آورند. این پدیده‌های عجیب‌الخلقه انگشت به دهان‌مان می‌گذارند که برچه ... دیدن ادامه ›› اساس، متر و معیاری دوستان چنین خزعبلاتی را به صحنه راه می‌دهند. به راستی پیش خود چه فکر می‌کنند و حاجت‌شان از شکل دادن چنین کپک‌نامه‌ای چیست. خدا هفت جد و آباد بازیگران و رقاصان و مطربان و دست‌اندرکاران تئاترهای سیداسماعیلی و لاله‌زاری و روحوضی و رو سونا جکوزی را بیامرزد. حداقل پای چنین مضحکه‌هایی تکلیفت با خودت و چیزی که جلویت گذاشته‌اند روشن و شفاف است. این که سینه ستبر نمی‌کنی و دلت را صابون نمی‌زنی که می‌روی «تئــــــــــاتر!» ببینی و در این بلبشوی زنده باد و مرده باد جامعه و شرایط نابسامان سیاسی کشور، حامی این هنر و هنرمندان والامقامش باشی. این یک هشدار جدی برای مسئولین و برخی هنرمندان و صدالبته مخاطبان تئاتر است که گرد هم بیایند و بیاندیشند و آسیب‌شناسی کنند که این چه نمایش‌هایی است که ما به روی صحنه می‌بریم. این میزان شعار و این میزان عقب‌ماندگی و ابتذال را چگونه و با چه زبان و بیانی می‌توان توجیه کرد و یا به راحتی از کنارش گذشت. با چه متر و معیاری قیمت بلیت این فاجعه‌ی تاریخی‌ هنری (که از حیث اهمیت با فاجعه‌ی یازده سپتامبر برابری می‌کند) شصت هزارتومان است؟! تئاتر این کشور تا این اندازه بی‌صاحب شده که هر که از راه می‌رسد، هر قیمتی که دلش خواست می‌تواند بر نمایشش بگذارد و کسی متعرضش نشود؟! به جهنم که قیمت دلار و سکه و آمار تورم و کوفت و زهرمار بالا رفته! پس این دولت سراپا بی‌تدبیری و بمب ناامیدی چه غلطی می‌کند که هر مخاطب تئاتر برای هر نمایش باید پنجاه شصت تومان هزینه کند و سرآخر مانند کسانی که هیچ چیز دست‌شان را نگرفته، دست خالی از در سالن‌ها بیرون بیاید. حضرات نمی‌توانند این اوضاع را سروسامان دهند، چرا گور مبارک را گم نمی‌کنند. اساسا هنرنمایش چه خصوصی باشد و چه دولتی، باید شرایطی را فراهم آورد تا همه‌ی آحاد جامعه بتوانند از آن بهره‌مند شوند. این یک مطالبه‌ی شفاف و دقیق است که مو لای درزش نمی‌رود و هیچ مسئول فرهنگی‌ای نمی‌تواند از زیربار آن شانه خالی کند. نمایش «محرمانه» در طراحی صحنه، لباس و گریم هم به هیچ عنوان جزو نمایش‌های پرهزینه محسوب نشده و نمی‌تواند پشت چنین توجیهاتی از این دست پنهان شود. در این اوضاع اسفناک سیاسی و اقتصادی که ما را محاصره کرده و لحظه به لحظه بر شدت آن اضافه می‌شود، همچنان نقد و حمایت از تئاتری که راستین و حقیقی برای آحاد ملت با هر نوع عقیده، سلیقه و سطح اقتصادی‌ای هستند تاکید کرده و بر آثاری که مستقیم و غیرمستقیم ضد این جریان قرار می‌گیرند ولو در لباس هنر و فرهنگ باشند می‌تازیم. هنری که قرار بود در مواقع حساس اجتماعی و سیاسی پناهگاه افراد و احزاب گوناگون باشد، متاسفانه با خصوصی‌سازی ابلهانه و منفعت‌طلبانه برخی دوستان، استقلالش را از دست داده و به پدیده‌ای ضداجتماعی بدل شده است. آخر ما را چه می‌شود؟! به خدا پیشتر در همین تئاتر آدابی بود، اصولی داشت و هرکی هرکی نبود. به خدا پیشتر اگر کارگردانی، اثرش با نیم ساعت تاخیر شروع می‌شد، از شرم آب می‌شد و در زمین فرو می‌رفت یا در بدترین حالت، به طور رسمی و سرافکنده از مخاطبان عذرخواهی می‌کرد. فرقی هم نداشت که سالن پر باشد یا تنها یک نفر برای دیدن نمایش آمده باشد. تنها چیزی که یاد گرفته‌اند این است که بعد از نمایش عجز و ناله کنند که این تئاتر بدبخت و بیچاره است و جان مادرتان به بقیه هم بگویید که بیایند و از هنرفاخر حمایت کنند! در کجای دنیا دیده‌اید که بازیگر با لباس نمایش در کافه بیرون از سالن نشسته باشد از جلوی مخاطبان رد شود و برایش هم اصلا مهم نباشد که کیست و در این مکان چه می‌کند. خدا رحمت کند مرحوم اسکویی را. به خدا اگر او می‌بود، پوست سالم بر بدن چنین نابازیگرانی به جا نمی‌گذاشت. حال در خود نمایش چه می‌گذرد؟ یک نمایش سراسر آب‌دوغ‌خیاری قاجاری که نه سرش مشخص است و نه تهش. در این آشفته‌بازار از میزانسن و کارگردانی صحبت کردن مکروه است. با بازی‌های بسیار بد، کلیشه‌ای و عقب‌افتاده که دست‌اندرکاران تئاتر روحوضی را روسفید کرده‌اند. السا‌ فیروزآذری که صدایش گویی از ته چاه بالا می‌آید، حسین رفیعی که با کفش اسپرت به صحنه می‌آید و سایر بازیگرانی که بود و نبودشان تاثیر چندانی در اصل ماجرا نمی‌کند. اصلا کل ماجرا را کنار بگذاریم و فعلا به آن کاری نداشته باشیم، آیا قرار نیست تئاتر ما از لحاظ فنی و دید بصری در کمپوزیسیون خود تفاوتی با تئاتر در سال‌های دهه‌ی بیست و سی شمسی کند؟! تا کی قرار است در تئاتر ما از این میزانسن‌های کپک‌زده‌ استفاده شود؟! این که بازیگر، بازی خود را انجام داده و به گوشه صحنه می‌رود و مانند یک مخاطب روی صندلی از پیش تعیین شده می‌نشیند و بازی سایر بازیگران تماشا می‌کند و هر زمان که نوبت بازی‌اش فرا رسید دوباره وارد صحنه می‌شود. نمی‌دانم واقعا دوستان آیا اساسا تئاتر می‌بینند یا نه؟ حداقل یک سری به سایت یوتوب بزنند و چند تئاتر ببینند و از قید و بند این شامورتی‌بازی‌های دهه چهلی خلاص شوند. ‌‌‌‌

۲۰ دی ۱۳۹۸


امیرمسعود فدائی، علی جباری و امیر مسعود این را خواندند
میم سردلی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «بیگانه در خانه» به نویسندگی و کارگردانی سیدمحمد مساوات

گذار از تئاتر و باز پیوستن به آن

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: چهارستاره- درخشان


از آخرین نمایشی که به آن نمره عالی دادم حدود پنج سال می‌گذرد. نمایش «اولئانا» به نویسندگی دیوید ممت و کارگردانی علی‌اکبرعلیزاد که در ... دیدن ادامه ›› سالن سمندریان به روی صحنه رفت. آن زمان نمایش علیزاد میان هیاهوی نمایش‌های چند ده هزارتومانی تالار وحدت و حاشیه‌های زرد زمانه‌ی خود گم شده و آن طور که شایسته بود به بحث و بررسی کشیده نشد. بنده در نقدی که بر این نمایش نوشتم، تلاش کردم تا به دور از هر مساله‌ی خارجی، به خودِ اثر پرداخته و در واقع به نجات نقد و نمایش در آن بلبشو بپردازم. اینک شرایط مشابه برای نمایش سیدمحمد مساوات پیش آمده و گویی برخی در تلاش هستند تا به هر بهانه‌ای که شده اثر را به حاشیه بکشانند.
«بیگانه در خانه» مانند سایر آثار مساوات همچنان دغدغه‌ی هویت دارد. هویتی اصیل، با پشتوانه و گمشده که اینک در قالب مجاز یا واقعیت مطرح می‌شود. شاید «بیگانه در خانه» یکی از بهترین آثاری است که می‌توان معنای دقیق پست‌مدرنیزم صحیح و اصولی را در آن تشریح کرده و لذت برد. پست‌مدرنیزم گذار از موقعیتی مدرن و به روز دارد که هم می‌خواهد به آن وابسته باشد و هم از آن گریزان. کارش بسیار دشوار است چرا که در جهانی که پایبند به هیچ اصول و قاعده‌ای نیست، تلاش دارد تا قاعده و مبنای تازه‌ی خود را علم کرده و مسیر تازه‌ای برای خود بگشاید. در این مسیر احساس خلا ریشه کرده و بنا را این گونه می‌گذارد که به گذشته‌ها نیز سری بزند. به عصر کلاسیسیزم و به دوران طلایی و جوشان هنر اصیل. هنری که جز خاطراتش دیگر چیزی از آن باقی نمانده. اما پست‌مدرنیزم داعیه‌ی زنده کردن حال و هوای کلاسیک را ندارد چرا که می‌داند چنین امری میسر نیست و از طرفی نمی‌خواهد خود را اسیر در زندان نوستالژی کند. پست‌مدرنیزم به مانند یک ابزار از کلاسیک استفاده کرده تا رنگ و لعاب مدرنیزم را از خود بزداید. در نهایت آن چه پیش روی ماست نه کلاسیک است و نه مدرن بلکه سازه‌ای‌ست که هم از این دو گذار کرده و هم به آن‌ها رجعت می‌کند. این تناقض اصلی‌ترین عنصر هنر پست‌مدرن است. ناگفته پیداست که هر که با رویکردی کلاسیک یا مدرن با اثر مواجه شود، چیزی عایدش نشده و ممکن است اثر را هم پس بزند که کاملا طبیعی‌ست. طلب کردن داستان سرراست و تک‌خطی کلاسیک و یا جهان آشفته و تند و تیز مدرن از «بیگانه در خانه» کمی دور از انصاف است. برای همین است که برای پیوند یافتن با نمایش ابتدا باید به تشخیص جهان اثر پرداخت و نه عناصر تشکیل دهنده‌ی آن. به عنوان نمایش توجه کنید. هم به مساله هویت تاکید دارد و هم به محیطی آشنا. بیگانه همیشه ناشناس است و اساسا در این هیبت هم خواهد ماند. عنصری‌ست که از ما جداست و اینک مسیر شناختش به مساله نمایش انجامیده است. خانه اما شناس است و تحت مالکیت ماست. ما به آن اشراف کامل داریم و حتی ممکن است با جزییاتش هم ارتباطی عاطفی برقرار کنیم. دو عنصر کاملا متضاد در عنوان گنجانده شده و قرار است به مناسبات آن‌ها در نمایش پرداخته شود. به نوعی اگر بیگانگی را در کفه‌ای از ترازو بگذاریم و خانه را در کفه‌ای دیگر، حاصل ناخواسته به رقابت این دو و تحمیل یکی بر دیگری می‌انجامد. مساوات با دقت و وسواس تمام به توازن این دو وزنه پرداخته و در تمام طول نمایش به تثبیت آن می‌پردازد. این حساب‌وکتاب حتی در پوستر نمایش نیز خودنمایی می‌کند. خانه‌ای با طراحی نقاشی‌های ساده و کودکانه که نیم‌تنه‌ی موجودی موذی و خبیث را در خود جای داده است. این موجود موذی حالتی متجاوزانه دارد که چنین امری نه از آشنا بلکه از عنصری ناشناخته و بیگانه برمی‌آید. در کنار خانه، چرک‌‌نویس کارگردان و خط‌خطی‌هایش هویداست که گویی پشت‌صحنه طراحی و حساب‌وکتاب‌هایش را نیز به نمایش گذاشته است (چیزی شبیه به کارکرد فیلمبردار در نمایش). رنگ سبزش نیز نشانی از برخی نقاشی‌های دوران کلاسیسیزم دارد و رنگی که معمولا تثبیت‌دهنده‌ی شرایط است، حال از آن در خط‌خطی‌های کارگردان استفاده شده. این موجودی درست و دقیق از مجموع تناقض‌ها و رویارویی‌های دوران گذشته و حال در عنوان و پوستر اثر است. این رویارویی را آیا در مواجهه‌ی سینما و تئاتر در نمایش می‌بینید؟ یکی هنری با پیشینه‌ی چندهزارساله و یکی هنر زاییده‌ی عصر مدرن و تحولات سریع انقلاب صنعتی. اما هر دو مربوط به گذشته‌ای‌ست که ما از آن گذار کرده‌ایم چرا که اینک نه تئاترمان آن قواعد دوران کلاسیک را دارد و نه سینمای‌مان در بند اصول لومیر و گریفیث گیر افتاده است. اما این‌ها همه پوسته‌ای از ظاهر ماجراست. ما به تماشای نمایش آمده‌ایم و از سایت تیوال بلیت تهیه کرده‌ایم نه از سینماتیکت! اما نمایش با هر تعریف و معیاری که می‌خواهد داشته باشد یا به آن بچسبانید، یک ویژگی‌ای دارد که نمی‌توان آن را انکار کرد. نمایش هر چه هست مقابل چشمان مخاطب روی می‌دهد. آن چه روی پرده می‌بینیم ریشه در نمایشی دارد که در همان لحظه مقابل چشمان‌مان اتفاق می‌افتد. استفاده از ابزار سینما الزاما نمی‌دهد سینما و ماهیت پیچیده‌ی آن. با این حساب بنده معتقدم که سینمایی در اثر وجود ندارد اگر قائل بر این قاعده باشیم که هر تصویری بر هر پرده‌ای نمایش یابد نامش الزاما سینما نیست. مساوات ابزار سینما را در نمایش به کار می‌گیرد تا زاویه دیدی پنهان به ما نشان دهد. این زاویه‌ی دید در یک‌سوم ابتدایی خود ما (مخاطب) را در مقام بیگانه قرار می‌دهد. به یاد بیاورید نمای پی‌اووی را که معمولا از پشت پرده یا دیوار نظاره‌گر زن و مرد خانه است. ما همان عنصر ناشناخته‌ی حاضر در خانه هستیم. نه زن و مرد ما را می‌شناسند و نه ما آن‌ها را. ما به خانه‌ای که توصیفش را کردیم حس عاطفی نداریم اما زن و مرد چرا. اما این یک تناقض درونی در مخاطب به وجود می‌آورد. اول این که همواره مخاطب در تلاش است تا با شخصیت‌های نمایش همذات‌پنداری کرده و حتی خود را در غم، شادی و تجربیاتش سهیم کند. دوم این که هر چه نمایش پیش می‌رود ما به شناخت مسائل زن و مرد می‌رسیم اما آن‌ها نسبت به عنصر بیگانه (ما) آگاهی نمی‌یابند. در این جا آن اتفاق طلایی و درخشان که به فرم رسیده روی می‌دهد که هویت در کاراکترها در طول نمایش تثبیت نمی‌شود. آن‌ها (زن و مرد) در حین این که مالک خانه هستند اما نقش بیگانه را برای یکدیگر بازی می‌کنند. (حال این نکته هم فراموش نشود که در پوسته‌ی ظاهری نیز آن‌ها به معنای واقعی کلمه نیز مالک نیستند چرا که نقش دو مهاجر را بازی می‌کنند). این جابه‌جایی شخصیتی، ارثیه‌ی دوران مدرن است و نوعی تمهید که روایت را با تعلیق‌های گوناگون پیش ببرند (به یاد بیاورید فیلم روانی هیچکاک را که در این نمایش هم به آن اشاره می‌شود. در آن‌جا نیز با چنین تمهیدی روبه‌رو هستیم). با این حال اثر به این تمهید خود وفادار نمی‌ماند و با بازیگوشی و حتی آذین‌کاری با کلیشه‌ها که در ادامه به آن می‌پردازیم سعی در مخفی‌کاری این مساله دارد. پس باید هم زن و مرد به مرد فیلمبردار اعتنا نکنند و آن را نبینند چرا که به عقیده بنده اساسا مرد فیلمبرداری (در مقام بیگانه) وجود ندارد! مرد فیلمبردار مجاز این واقعیت است که داریم می‌بینیم، آن چه روی پرده می‌بینیم مجاز است؟ بعید می‌دانم.
دو روایت به طور موازی در اثر در پیش است. اول روایت پیرزن و شوهرش که کشته شده و دوم روایت زن و مرد صاحب. روایت هر دو (در ظاهر) پر است از کلیشه‌ها و ارجاعات دوران کلاسیک. روایت زنی وفادار به شوهرش که در جنگ کشته شده و روایت زن و مردی که در ادامه زن با مردی ناشناس رابطه برقرار کرده و یحتمل منجر به سردی رابطه با شوهرش می‌انجامد. از این کلیشه‌ای‌تر مگر ممکن است؟! این کلیشه تجلی همان تم وفا و خیانت است اما در ادامه رنگ باخته و به جستجوگری تغییر می‌یابد. یعنی تم و بستر نمایش از کلاسیک‌ترین روایات گذار کرده و نه به شکلی مدرن (چرا که مساله در جهان مدرن به پاسخی قاطع در برابر پوسیدگی کلاسیک بدل می‌شود) به پسامدرن می‌رسد. جوابی ندارد و خود نقش جستجوگری را پیش می‌برد. پیرزن در پی شوهر و زن و مرد در جستجوی واقعیت خود در دنیای مجازی. از همان ابتدا مشخص بود که ای‌ال‌سون نامی در کار نیست و برخی در تلاش هستند که این مساله را به ضعف نمایش معرفی کنند اما این عزیزان نمی‌دانند که در خدعه کارگردان گیرافتاده‌اند. چرا که اساسا مساله ای‌ال‌سون نیست. این موضوع را زن نمایش هم می‌دانست اما بروز نمی‌داد چرا که با وجه بیگانه و تازه‌ای از شوهرش آشنا شده و حتی به آن دل بسته است. اینک عشق به بیگانه که تناقضی آشکار در دوران روایات کلاسیک و حتی مدرن شناخته می‌شد به اصل نمایش بدل می‌شود. زن در دوران خلا یک‌ماهه رابطه با ای‌ال‌سون عصبی و پرخاشگر است. او طالب بازگشت بیگانه است و بدون او زندگی‌اش از رنگ و رو افتاده. این عشق به خیانت معنا می‌شود؟ و این خیانت به عذاب وجدان منتج می‌شود؟ هرگز! چرا که بیگانه همان شوهر است و شوهر بیگانه. پس وصله‌های عناصر شکل‌دهنده‌ی کلاسیک و مدرن به اثر نمی‌چسبد و پدیده‌ای مستقل و جدید را می‌آفریند. مساوات در این امر موفق عمل کرده است. در جهان پسامدرن با تکه‌تکه شدن روبه‌رو هستیم. تکه‌ای از شخصیت، تکه‌ای از روایت، تکه‌ای خاطره و تکه‌ای رو به آینده. با هزاران هزار دایره. برای کشیدن یک دایره از نقطه‌ای آغاز کرده و به همان نقطه می‌رسیم. درست است که حرکت کرده‌ایم اما باز به نقطه‌ی ابتدایی خود می‌رسیم. ما به دنبال بیگانه می‌گردیم اما آن را در خانه می‌یابیم. به دنبال شوهر می‌گردیم اما آن را در صندوقچه‌ی خود می‌یابیم. این جستجو نوعی جستجوی روانی است. آیا فرم اجرایی اثر نیز نباید روانی باشد؟! این گذار دایره‌وار در جلوه‌های تصاویر روی پرده جلوه می‌کند. ابتدا تصاویر به صورت سیاه و سفید است (ابتدای دایره)، در اواسط رنگی می‌شود و در پایان (انتهای دایره) دوباره به سیاه و سفید رجعت می‌کند. مساوات هیچ فرصتی را برای تمسخر عناصر کلاسیک و مدرن از دست نمی‌دهد. هیچ فضایی برای رشد تعلیق نمی‌دهد و بیشتر با آن‌ها بازی می‌کند. همه‌ی رازهای نهان در تکنیک را لو می‌دهد. بله، دوربینی در کار هست و مرد فیلمبرداری. ابزارش را هم به وضوح نشان می‌دهد. صحنه‌‌ی تکرار سیلی زن و مرد به صورت یکدیگر را به یاد بیاورید. کار فیلمبردار در این صحنه عالی‌ست. او به مانند فیلمبرداران دوران مدرن (فیلمبرداران یاغی دوربین به دست) در ابتدا طوری تصویربرداری می‌کند که گویی واقعا مرد و زن در حال سیلی زدن به یکدیگر هستند اما در ادامه آن‌ها را در نمای توشات قرار می‌دهد که از یک ترفند کلیشه‌ای تئاتری استفاده می‌کنند. همان ترفندی که دست روی گونه می‌گذارند و طرف مقابل محکم به دست پارتنرش می‌کوبد و طوری بازی می‌کنند که انگار واقعا سیلی محکمی بر صورتش وارد آمده. این رو بازی کردن با کلیشه‌ها از شناخت مساوات از مخاطبانش حکایت دارد چرا که می‌داند با ترفندهای سه چهاردهه‌ی گذشته نمی‌توان مخاطب را پای نمایش خود نشاند. همان‌طور که دغدغه‌ی مخاطب تغییر کرده، هنرمند نیز باید تغییر کرده باشد. اما همه‌ی این‌ها بهانه‌ای‌ست برای خداحافظی با عصر نوستالژی‌‌های کلاسیک و یا تابوشکنی‌های مدرن؟ اگر نگاه رو به آینده است پس نگاه به این دو دوران برای چیست؟ در بخشی از نمایش زن و مرد درباره نحوه ساخت و تولید فیلم در دوران کلاسیک صحبت می‌کنند. مرد شیفته‌ی دوران کلاسیک است و معتقد است که رنج فیلم‌سازی در آن دوران باعث شکوفایی خلاقیت و نوآوری شده است. به تعبیری مرد دوران مدرن را نیز مدیون دوران کلاسیک و حتی زاییده آن می‌داند. اما زن نگاهی ایستا دارد و تاکید دارد که رنج آن دوران همچنان وجود دارد. یعنی ابزار در کار و پیشرفت آن الزاما به معنای تغییر نیست. زن از مرحله‌ای گذار کرده که مرد همچنان در آن اسیر است. برای همین است که این زن با این مرد همواره مناقشه و دعوا دارد. نه مرد حرف زن را می‌فهمد و نه زن حرف مرد را. مرد وقتی مورد پسند زن می‌شود که مکملی را در کنار خود می‌آفریند. او به ای‌ال‌سون تبدیل می‌شود و به طور مجازی از دنیای مدرن گذار کرده و به دنیای زن می‌رسد. به تعبیر ای‌ال‌سون از ماهیگیری توجه کنید. او به ماهیگیری نمی‌رود که الزاما ماهی صید کند. البته که فعل ماهیگیری با صید معنا می‌شود اما او از این معنی فاصله گرفته و بیشتر دلخوشی به اتلاف زمان او را راضی می‌کند. این تعبیر عبث‌گرایانه به مرد وابسته و شیفته‌ی دوران کلاسیک نمی‌ماند. بر این اساس است که زن حرف مرد را می‌فهمد و حتی از تعبیرش خوشش می‌آید. اما شروع این تغییر با زن نبوده بلکه با مرد آغاز می‌شود. مرد است که زودتر از زن به یک تکرار یا خلا رابطه می رسد. او خالق ای‌ال‌سون است و به زن پیشنهاد می‌کند که رابطه‌اش را با این (به ظاهر) بیگانه ادامه دهد. در واقع مرد شروع می‌کند به تسلیم شدن. نکته‌ای که در اواسط نمایش توسط مؤلف وارد اثر می‌شود.
طراحی صحنه ترکیبی از خانه‌های مدرن و کلاسیک است. از ترکیب رنگ‌ها بگیرید تا مدل تزیینات و حتی کاغذدیواری‌ها. اما فیلم روانی هیچکاک به یک نشانه در اثر تبدیل می‌شود. هنوز که هنوز است بحث‌های متعددی درباره این فیلم مطرح است که بسیاری از آن‌ها باز مانده و همچنان سوال برانگیز است. آیا روانی یک فیلم با الگوهای سینمای کلاسیک است یا مدرن؟ برخی منتقدان این سینما را به قبل و بعد از روانی تقسیم می‌کنند. تجربه‌گرایی هیچکاک همیشه او را از قامت یک کارگردان با الگو و آموزه های ثابت درآورده و همواره در پی بازتعریفی از خود و سینمایش بوده است. همین امر باعث شده تا با ابزار کلاسیک دست به قتل آموزه‌های کلاسیک بزند. در یک‌سوم ابتدایی فیلمش شخصیت اصلی را به قتل می‌رساند و در گره‌گشایی درامش را به دست فردی می‌دهد که از یک‌سوم پایانی فیلم تازه معرفی شده است. صحنه قتل مارین کرین توسط نورمن همچنان در رده‌ی بهترین سکانس‌های تاریخ سینماست. سکانسی با نورپردازی اکسپرسیونیستی و کات‌ها و تغییرنماهای سریع و موسیقی عجیب برنارد هرمن هیچ سنخیتی با جهان کلاسیک ندارد. اساسا فیلمسازان موج نو فرانسه به این علت به هیچکاک علاقمند هستند که او را بیشتر نزدیک به خودشان حس می‌کنند. با همه این تعابیر و تفاسیر، همچنان هیچکاک در اذهان عمومی و برخی خواص، نمایندگی سینمای کلاسیک را برعهده دارد. در نمایش مساوات نیز هیچکاک و فیلمش و همه‌ی المان‌هایی که به آثار او مرتبط است کارکردی کلاسیک‌گونه دارد. فیلم روانی اشتراکاتی با «بیگانه در خانه» دارد که به آن می‌پردازیم. در آن فیلم دو روایت دنبال می‌شود. یکی ماجرای دزدیده شدن پول‌ها و در ادامه جستجوی مارین کرین توسط خواهرش. در آن جا پیرزنی‌ست که نورمن نقشش را بازی می‌کند و در نمایش نیز چنین پیرزنی وجود دارد. پیرزن نمایش در جستجوی شوهری‌ست که خود دست به قتل او زده و در فیلم نیز نورمن از علاقه‌ی زیادی که به مادرش داشته چنین کرده است. در فیلم پول‌ها و دزدیدن‌شان عامل یک ماجراجویی‌ست و در نمایش حلقه گمشده مرد و همچنین شخصیت مارکوس (شوهر پیرزن). در فیلم دوقطبی شدن شخصیت نورمن مطرح است و در این‌جا دوقطبی شدن انسان و گوزن. در صحنه‌ای که پیرزن صندوق را برای زن خانه می‌آورد تا برایش نگه دارد، طنابی از درون صندوقچه بیرون زده است. این طناب بیرون از صندوق اشاره به کدام اثر هیچکاک دارد؟ درست است، فیلم «طناب». جالب است که «طناب» هیچکاک هم فیلمی قاعده‌شکن است و کاملا ضدجریان اصلی سینمای زمانه‌ی خویش. گویی هیچکاک را داخل چرخ‌گوشت کرده‌اند و هر تکه‌اش را در گوشه‌ای از صحنه جای داده‌اند. ما در قامت مخاطب مانند جیمزاستوارت هستیم در فیلم «پنجره عقبی» که تلاش دارد بفهمد که در پنجره‌های روبه‌رویش چه اتفاقاتی در حال جریان است. مساوات تلاش دارد با ارجاعات گوناگون به آثار هیچکاک، حال و هوای کلاسیک‌گونه‌ی اثرش را تامین کند و در این امر نیز موفق ظاهر می‌شود. این ارجاعات در شکل‌گیری‌ دایره‌هایی که عرض شد کارکرد دقیق و حساب‌شده‌ای دارد. ممکن است لحن صحبت کردن شخصیت مرد برایمان عجیب بوده باشد. او تلاش دارد تا به شیوه‌ی مردان کلاسیک در فیلم‌ها صحبت کند اما شخصیت زن از این ادا و اطوار به دور است. یعنی اغراق در مرد بیش از زن است تا تفاوت بین آن‌ها بیشتر آشکار شود.
در این جا مساله هویت و تغییر ماهیت آن در هر شخصیت به بار نشسته و به فرم می‌رسد. اتفاقی که در «این یک پیپ نیست» کاملا اخته و عقیم باقی می‌ماند. ریتم اثر بسیار درست و حساب‌شده است و به هیچ وجه خسته‌کننده نمی‌شود. از شیطنت‌های مساوات که بگذریم، ایفای نقش نویدمحمدزاده در نقش پیرزن برای برخی مساله شده. امید که این جماعت متوجه این خدعه کارگردان بشوند که به عمق مساله بپردازند و نه پوسته‌ی ظاهری آن.

۱۲ دی ۱۳۹۸
متاسفانه بخش اعظم نقدتون به جای اینکه در ارتباط با نمایش باشه، در تحسین اغراق شده از نمایشه
۱۵ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «مردی که...» به کارگردانی رضا مولایی

آسیب‌شناسی با طعم شیرینی‌زبان

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: بدون ستاره- فاقد ارزش

پیش‌نقد:
گویا هنوز امیدی به حیات این هنر اعیانی باقی مانده! اگر در همه‌چیز و هیچ‌چیز خبره نباشیم، الحق والانصاف دست به آسیب‌شناسی‌مان ... دیدن ادامه ›› مایه‌ی مباهات است و فخر اهالی فرهنگ و خرد. روزی نیست که در دانشکده‌ای، مجمعی، شورایی و کانونی مباحث آسیب‌شناسانه ریز و درشت این هنر افسانه‌ای پا نگیرد و بزرگانش دل در گرو زنده شدن این میت کفن پوسیده نسپارند. آخر آن قدر آسیب‌ها محدود و دور از چشم حضرات است که باید در جلسه‌ای به شور بنشینند تا یکی‌یکی به تبیین آن‌ها پرداخته، دسته‌بندی کرده و سپس در قالب گزارشی بین خود ارائه دهند. در پایان هم در حین میل کردن چای و شیرینی خشک اظهار امیدواری می‌کنند که به زودی و به فضل خدا بساط کاسبان و جیب‌پرکنان خطه‌ی فرهنگ و هنر برچیده خواهد شد. خداحافظی خیلی گرمی هم با یکدیگر نمی‌کنند چرا که می‌دانند به زودی درباب مساله‌ای دیگر و آسیب‌شناسی آن گرد هم جمع خواهند شد و دوباره روز از نو و روزی از نو.
اعتراضات آبان ۹۸ پیشکش، قریب به دو سال است که از اعتراضات دی‌ماه ۹۶ می‌گذرد و در این مدت دریغ از یک اثر، تنها و تنها یک اثر که حتی به طور غیرمستقیم با این رویداد اجتماعی و سیاسی ارتباط حداقلی داشته باشد، به صحنه بیاید. آیا حضرات در دروس دانشگاهی خود، واحدی نظیر قیچی کردن رشته‌های ارتباطی خود و جامعه را به دانشجویان می‌آموزند؟! تیغ سانسور بهانه است و از خود نمی‌پرسید که چه کسانی نقش کاغذسنباده این تیغ را برعهده گرفته‌اند؟! این تئاتر و بند و بساطش هرگز به یک پایگاه مردمی تبدیل نخواهد شد و گویا برخی دوستان نمی‌خواهند این واقعیت تلخ را باور کنند. خود کرده را تدبیر نیست. چشم‌مان کور. آن زمان که دل در گرو خصوصی‌سازی این هنر شامخ، زبان‌مان مقابل دست‌اندازی‌های دولتی به کام‌مان چسبیده بود باید فکری می‌کردیم و آسیب‌ها می‌شناساندیم. حالا خوب است که روزی‌مان با همین چای و شیرینی‌های خشک می‌گذرد...

و اما نقد:
هنرمند با هنرش شناخته می‌شود و هنرش به واسطه مساله‌اش. این که در این اوضاع و احوال به چه می‌اندیشد او را ناب کرده و هنرش را متبلور. هنرمند صدیق است برای همین می‌شود در شرایط حساس به وی و آثارش رجوع کرد. اما اگر همه این مسائل که عارض شدیم واژگونه باشد چه؟! در این حالت اثر نه تنها آب خنکی بر جگر سوزان مخاطب نمی‌شود بلکه بر حرارت آن می‌افزاید. «مردی که...» از همین دست آثار است که هیچ ارتباطی با مخاطب امروز ندارد و گویی صاحب اثر در سیاره‌ای دیگر زیست کرده است. اعتراض یا به فریاد و کنش تبدیل می‌شود و یا به خون‌دل. هنرمندی که با زمانه‌اش یک دل باشد، اگر از سر برخی ملاحظات سکوت کند (که این نیز خود جای بحث و تامل دارد)، این سکوت زهرآگین خواهد بود و جگرسوز. گویی هر کجا که زبان به سخن باز کند، خون و پاره‌جگر بالا خواهد آورد. حال این فرد اگر در قامت کارگردان قرار گیرد، چگونه باید انتظار داشت که اثرش خونی نباشد. این اثر ناخواسته سکوت‌شکن است و رهگشا. چه جایی به چه می‌اندیشیم و چه می‌کنیم، گوشه‌ای از هویت ما را می‌سازد. حال تصور کنید چقدر یک کارگردان باید از اوضاع پرت باشد که در این دوران بسیارحساس و خاص دست بر روی هذیان‌های پیتربروک بگذارد و نمایشی به صحنه بیاورد که هیچ ربطی به مخاطب ندارد. ناگفته پیداست چرا توده مردم از این نوع تئاتر حمایت نمی‌کنند و به قول برخی دوستان همیشه هشت‌اش گرو نه‌اش است. بروک در یادداشتی که در بروشور آمده گفته است:« امروز جهان سوژه مورد علاقه‌اش را پیدا کرده و آن مغز آدمی است».
بروک نه تنها خود را توجیه بلکه برای جهان امروز نیز تعیین تکلیف می‌کند. مغز آدمی! عالی‌ست. به واقع چه کشف بزرگی‌.
نمایش با صدای موزیک متن اصلی انیمیشن پلنگ صورتی! آغاز می‌شود (البته تنها نکته مثبت اثر هم همین موزیک است که هر از گاهی فضای تنفس به مخاطب می‌دهد تا به یاد شاهکار هنری مانچینی و فریز فرلنگ بیفتد).
نمایش درباره پزشکی‌ست که تلاش می‌کند رفتارهای چند بیمار اختلال مغزی و عصبی را بررسی و حتی درمان کند. در نهایت پزشک به یک تردید می‌رسد که آیا خود در وضعیت سالم و صحیح مغزی قرار دارد یا بیمارانش. او در نهایت این تردید را کنار گذاشته و به جمع بیماران می‌پیوندد و در دنیای آن‌ها قرار می‌گیرد. در این شرایط مکروه است اگر بخواهیم درباره میزانسن و کارگردانی صحبت کنیم. نگاه حقیر به تئاتر آن‌قدر ساده‌لوحانه نیست که از هر خانم یا آقای کارگردانی توقع تولید اثری شاهکار را داشته باشم. می‌دانم که هر کس به قدر بضاعتش به فرم می‌رسد. اما برای فردی چون رضا مولایی باید بگویم که متاسفم. تاسفم از این است که چرا مساله یک کارگردان می‌تواند تا این حد نازل باشد. آیا این مساله ریشه در خود صاحب اثر دارد یا دوباره بیاندازیم به گردن تیغ تیز سانسورچیان؟! اگر نمایشی در سی شب تمام می‌شود، خدا را سپاس که با نقد افشا شده و خوبی و بدی‌اش ماندگار می‌شود. این دست از نقدهای اگزیت خواهد ماند تا بعدها بدانند که اوضاع و احوال تئاتر و تئاتری‌های ما در این سال‌ها چه بوده است. کاش می‌شد که بعد از هر یک از این اجراها با یک چای و شیرینی‌زبان ناقابل هم از ما پذیرایی می‌کردند. آخر عمری است که ما هم آسیب‌شناس این تئاتر و اوضاع و احوالش هستیم.



۶ دی ۱۳۹۸
اگه با همین فرمون کارهای خود اگزیت رو نقد کنی میبینی اگزیت کار ضعیف هم نداره همه اجراهاش فاقد ارزشه
۰۸ دی ۱۳۹۸
نسیم گرامی، با سلام
گروه تئاتر اگزیت در سه بخش مستقل فعالیت می‌کند:
بخش اجرا که مسئول آن مهرداد خامنه‌ای کارگردان و سرپرست گروه است
بخش تحریریه که دبیر آن شیرین میرزانژاد است و البته آقای اصغری در بخش نقد همین قسمت کار می‌کنند
بخش گفتگو که مسئولیت آن با میلاد هیدی است.
تمام تلاش ما بر این بوده که این بخش‌ها و افراد فعال در آنها بصورت مستقل عمل کنند و ... دیدن ادامه ›› تنها در چهارچوب‌های کلی فکری با هم اتفاق نظر داشته باشند. البته که آقای اصغری کارهای اجرایی اگزیت را هم نقد کرده‌اند و با همین فرمان که فرمودید آن را فاقد ارزش دانستند.البته در آن‌ زمان سیستم ارزش‌گذاری منتقد مثل امروز نبود اما از مطلب ایشان چنین برمی‌آید(نمایش شازده کوچولو).
ممنون از توجه شما.

نقد نمایش شازده کوچولو گروه تئاتر اگزیت - مجید اصغری:
http://bit.ly/ShazdehKuchulu
۱۵ دی ۱۳۹۸
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگزیت تهران | گفتگو

نمایش فیلم مستند "رئیس جمهور میرقنبر"
به همراه گفتگو با نویسنده و کارگردان محمد شیروانی
و مصطفی آل احمد(نویسنده و کارگردان)

یکشنبه، ۸ دی ۱۳۹۸ - تهران
پلاتو کلبه چوبی (چاپلین سابق)، ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۱:۰۰
نشانی بلوار کریمخان زند، خیابان عضدی ( آبان جنوبی )، پلاک ۷، طبقه ۴

ورود با رزرو ... دیدن ادامه ›› قبلی آزاد و‌ رایگان است
تلفن هماهنگی: ۰۹۲۱۰۴۳۰۵۷۱

* رئیس جمهور میرقنبر|۶۵ دقیقه|۱۳۸۳
میر قنبر، پیرمردی روستایی، ۲۵ سال تلاش کرده است تا در سن ۷۰ سالگی به دانشگاه راه پیدا کند. پس می‌تواند رئیس جمهور شود اگر خدا بخواهد.
لیلى شجاعى این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «فردای شب» به نویسندگی و کارگردانی جواد اسفندیاری

پیش به سوی جاده خاکی

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: نیم‌ستاره- ضعیف

بالاخره انتظار به سررسید و اولین اثر تولیدی «رویدادهای اجرایی، پژوهشی کارگاه نمایش» مجموعه‌ی تئاترشهر که فراخوان آن در تابستانی که گذشت ... دیدن ادامه ›› منتشر شده بود به روی صحنه آمد. خب این «رویدادهای اجرایی، پژوهشی کارگاه نمایش» یعنی چه؟ ما دقیقا با چه آثاری مواجه هستیم و قرار هست این آثارچه تاثیر و کارکردی در فضای تئاتری و به ویژه دانشجویی‌مان بگذارد؟ امین عظیمی مدیرارتباطات، آموزش و پژوهش مجموعه‌ی تئاترشهر پیشتر گفته بود که گروه‌هایی که در نوبت این اجرا قرار می‌گیرند قرار هست که با جدیت، پژوهش و مطالعه برای دست‌یابی به یک فرم اجرایی را محور کار خود قرار دهند. او همچنین اضافه کرد که فرآیند تولیدات مهم‌تر از نتیجه‌ای است که به عنوان یک اثر اجرایی روی صحنه می‌رود. در واقع شعار این پیشنهاد تازه می‌شود سرلوحه قرار دادن آموزش، پژوهش و نگاه جوینده و علمی در مسیر تولیدات به دور از منطق سرمایه‌محور.
از دور که به مساله می‌نگری همه چیز گل و بلبل است و جای دوستان خالی. اما این دست پیشنهادات در وضعیت کنونی تئاتر ما چیزی شبیه به انتخاب بد از بدترهاست، پس باید هم خوب به نظر برسد. عرض بنده تخطئه کامل این طرح نیست چرا که لنگه کفش در بیابان غنیمت است. اما همه ما می‌دانیم که این گونه پیشنهادات مانند چسب زخم است و چاره‌ای اساسی بر وضعیت تئاترتجربی و دانشجویی نیست. جناب عظیمی بزرگوار از آموزش و پژوهش سخن گفتند، درود برایشان. اما به واقع کدام آموزش و پژوهش؟! این آموزش و پژوهش باید از منابعی تامین گردند که سال‌هاست در دانشکده‌های ما خاک خورده‌اند و دیگر کارایی چندانی ندارند؟! به کدام پژوهش‌گر بها داده‌اند؟! صرفا دانشجو را به مانند فردی دیده‌اند که فقط باید در دانشگاه هزینه‌ی تحصیلاتش را بپردازد و جیب مدیران و برخی اساتید را پر کند. دو روز دیگر این دانشجو که به درجه رفیع استادی رسید همین کار را با دانشجویانش نخواهد کرد؟! وقتی همچنان منابع دانشگاهی ما زیرسوال است، تحقیق و پژوهش دانشگاهی را چه سود؟! دانشجو را طوری بار آورده‌اند که فقط پژوهشی را انجام دهد که صرفا کاری به سرانجام رسانده باشد. فقط کافی است به یکی از همین مراکز آموزشی سر بزنید، پر است از مقالات و پژوهش‌هایی که هیچ کدام در به اجرا بردن یک اثر کارایی ندارند و اگر هم داشته باشند، به دلیل پاره‌ای از مسائل هیچ‌گاه رنگ صحنه را به خود نمی‌بینند. زخمی که الان با آن سروکار داریم بسیار عمقی بوده و با علاج‌های سطحی از رو نخواهد رفت. البته من هم مانند جناب عظیمی معتقدم که باید به این گونه طرح‌ها مهلت داد بال و پر بگیرند تا راه و مسیر هموار خود را میان کلی چاله‌چوله پیدا کنند. این که این طرح مقابل تئاتر تجاری و کاسب‌کارانه ایستاده نیز قابل تأمل است. امید که حمایت‌های دولتی دوستان کارساز شود و راهی شود برای جوانانی که بیش از این در این سردرگمی «هر که پولش بیش، اجرایش بیشتر» غرق نشوند.
من نیز مانند جناب عظیمی(از بد روزگار) به شغل شریف منتقدی اشتغال دارم و منتقدجماعت همیشه نتیجه‌ی کار برایش ارجح است. هرچند که ایشان فرموده‌اند که نتیجه‌ی این رویداد مهم فعلا برایمان مهم نیست اما برای حقیر قضیه واژگون است. این که در مطبخ چه می‌گذرد به شکم ما دخلی ندارد اما آن چه جلویمان می‌گذارند چرا. نمایش «فردای شب» در تدارک ساختن وهم است و درهم‌آمیزی تاریخ، زمان، حال و گذشته. روایت یک مادر و دو دخترش که در این بستر ساختگی به جان هم می‌افتند و گویی توحش را به یکدیگر می‌آموزند و درس پس می‌دهند. چرایش را از دوستانی باید پرسید که ظاهرا دست به چنین تجربه‌ای زده‌اند چرا که ما چیزی دستگیرمان نشد. دلیلش هم این است که دوستان متوجه این موضوع نبوده و نیستند که ساختن وهم نیز بی‌منطق نیست و باید چهارچوب خاص خودش را بر مبنای روایتی که استوار می‌کنیم، بسازیم. گویا تلاشی صورت می‌گیرد تا توضیح دهد که خشم از نسل‌های پیش به ما رسیده و اینک دامن جنین در رحم نفیس را هم گرفته است. شیوا، دیگر دختر این خانواده! دچار مشکلات عدیده‌ای است. انگار می‌پندارد که زیبا نیست و مدام این سوال را از وی می‌پرسد که آیا من خوشگلم. خب کشیدن پرده‌ای که در انتهای سالن قرار دارد و پشتش یک آینه‌ی بزرگ است، افشاگر مکانی است شبیه به یک تیمارستان. گویی ما تاکنون در بستر سه بیمار روانی به کندوکاو تاریخ و سه نسل پرداخته‌ایم. آیا در این میان تجربه‌ی تازه‌ای نهفته است؟ این اجرا تا چه میزان به بسط زبان وهم انجامیده و تلفیقش با میزانسن‌های اجرا به یک بیان مشترک رسیده؟ این همان مساله‌ای است که بنده تردید دارم با قوت از آن حرف بزنم. بدون شک برای هر اجرایی زحمات زیادی کشیده می‌شود و ما منکرش نیستیم. مژده دایی، مونا سهراب‌حقیقت و فرنوش نیک‌اندیش انرژی زیادی در صحنه از خود بروز داده و یحتمل در به اجرا درآمدن «فردای شب» نقش مهمی را ایفا کرده‌اند اما نتیجه‌ی کار آنی نیست که ما انتظارش را داشتیم. من می‌پذیرم که جناب اسفندیاری نمی‌خواهد ما را به یک جهان آرام و بی‌دردسر دعوت کند اما کار نباید به جایی برسد که مخاطب موقع اتمام کار در حال جان کندن باشد. اثر با وجود تجربه‌گرا بودن، چنان منقبض و یک‌نواخت است که در همان دقایق ابتدایی روند خسته کردن مخاطب را پیش می‌برد و اساسا انرژی میان خود و مخاطب را انکار می‌کند. گویی مخاطب هر چه در می‌زند، اثر در را به رویش باز نمی‌کند و در نهایت چه می‌ماند جز کلافگی؟! تجربه‌گرا بودن به معنای بی‌سرانجام بودن نیست، به معنای ابتر بودن نیست. اثر تجربه‌گرا چیزی را زیست کرده و حال در تلاش است که با تحقیق و پژوهش بر روی رفتارهای انسانی، میزانسنی را خلق کند تا پلی شود برای انتقال همان تجربه‌ای که زیست کرده. این تجربه منتقل نشود، طرح مجموعه‌ی تئاترشهر ظفرنیابد و نتیجه‌ای نیز دربر نخواهد داشت. تعداد این اجراها و گروه‌ها و استقبالشان از این طرح مهم نیست. مهم کیفیت هر یک از این آثاراست. متاسفانه اولین اثر از این طرح به خاکی زده، امید که دیگران آن را دوباره به جاده و مسیر اصلی خود بازگردانند.

۲۹ آذر ۱۳۹۸




امیرمسعود فدائی، امیر مسعود و لیلى شجاعى این را خواندند
جعفر میراحمدی و mahaya این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «لرز» به نویسندگی و کارگردانی داریوش علیزاده

کوبنده به مثابه لرز!


به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: دو ستاره- متوسط



نمایش از عنوانی خوب بهره‌مند است که مابه‌ازای حسی می‌سازد. عنوان اثر، مخاطب را پیش از ورود به سالن آماده می‌کند تا به سرنخی از نمایش ... دیدن ادامه ›› بیاندیشد که حسش در عنوان جاری و ساری است. لرز...
می‌تواند از سرما و یخبندان ناشی و هم ریشه در دلهره و ترس داشته باشد. اما هر دو ناخوشایند و زننده است. گویی نمایش ما را به محیطی سراسر ترس، دلهره و اضطراب دعوت می‌کند و همه این‌ها کارکرد یک عنوان خوب است. کوتاه، مختصر و کاربردی. در ادامه این پوستر اثر است که میزان حس اضطراب را دوچندان کرده و بخش دیگری از جهان نمایش را بر ما عیان می‌سازد. پوستر از دو لایه تشکیل شده. لایه‌ی‌ ظاهری و لایه‌ی باطنی. در لایه‌ی ظاهر روانی شیء روی آب (چیزی شبیه به دلفین یا خر پلاستیکی که در نمایش نیز بارها از آن یاد می‌شود) و هدفون روی آن نوعی آرامش سطحی و کاذب را القا می‌کند اما در بطن پوستر، ناامنی و بی‌ثباتی را فریاد می‌زند. آسمان خاکستری و تیرگی عمق دریا گواه بر این مدعی است. منبع صوتی هدفون در آب است پس اساسا موسیقی‌ای از این هدفون پخش نخواهد شد. در نهایت نوعی سرگشتگی در این جهان ناامن به بیننده منتقل می‌شود که یحتمل منجر به لرزیدن خواهد شد. اما لرزیدن جلوه‌ای مفردگونه داشته و به حالتی از یک فرد خاص اشاره دارد اما «لرز» نگاهی کلی‌تر دارد و تلاش می‌کند که بر این فعل عمیق شده و آن را کندوکاو کند. پوستر نیز این گونه است و به مکان یا شخص خاصی نظر نداشته و قضیه را کاملا جهان‌شمول می‌بیند. استفاده از تونالیته قرمز و سیاه در پوستر که در طراحی لباس بازیگران نیز به خوبی از آن استفاده شده کاملا اعتمادزداست و ناامنی و حتی حس شرارت و طغیان را تشدید می‌کند. نمایش به سه بخش کلی تقسیم می‌شود. بخش زایمان، بخش تولد دختر و بخش طغیان پسر. نویسنده در این سه بخش به خوبی مراحل پیشرفت یک طغیان از جانب یکی از اعضا خانواده را چیده و دست‌وپا شکسته توانسته این روند را بررسی کند. اما ضعف جدی در کارگردانی این روند را از نظر حسی قطعه‌قطعه کرده تا جایی که صحنه طغیان که بالقوه بسیار پرشور است، کاملا بی‌رمق و ابتدایی اجرا و نمایشی می‌شود. البته کارگردانی که به دلیل دور زدن سانسور در استفاده از نماد افراط و زیاده‌روی می‌کند، لاجرم صحنه طغیان بازیگرش هم کاملا نمادین و پلاستیکی جلوه می‌کند و از کارکرد واقعی خود باز می‌ماند. پس با توجه به روند نمایش، مساله لرز، مساله پسر خانواده است. اوست که در روند این سه مرحله تغییرکرده و دست به کشتاری هولناک می‌زند. البته لرزیدن نمادین پسر در حین تماشای کالبدشکافی خواهر کاملا رو و تصنعی‌ست. او به مانند افراد تشنجی به زمین می‌افتد و شروع به لرزیدن می‌کند. اما این لرزیدن کجا و آن چه در عنوان و پوستر به تحلیل و بررسی‌اش پرداختیم کجا. بگذریم، برویم سراغ مرحله اول. صحنه اول با معرفی سه عضو یک خانواده شروع می‌شود. پدر، مادر و پسر. پدر و مادر، پسربچه خود را در خانه محبوس کرده و هر گونه ارتباط او با جهان بیرون را ممنوع کرده‌اند. از طرفی آن‌ها در آموزش او اختلال ورزیده و نام هر چیزی را اشتباهی به وی آموخته‌اند. به عنوان مثال پسربچه به هدفون می‌گوید خر پلاستیکی یا به توالت می‌گوید یخچال و قص‌علی‌هذا. به وضوح پسربچه نسل جدید را نمایندگی کرده و پدر و مادر وی که قدرت بر خانه (وضعیت حاکم) را در دست دارند نماینده نسل پیشین هستند. مادر در سودای بازیگری و پدر در سودای شهرت نویسنده شدن است. آن‌ها از وضعیت پسر خود سوءاستفاده کرده و بر اساس وی رمانی نوشته‌اند که برایشان از نظر مادی سودآور بوده و سفارش قسمت دوم رمان را نیز از ناشر گرفته‌اند. مادر نیز پسرش را سوژه تمرینات بازیگری خود کرده و خشم خود را بر وی فرود می‌آورد. پسربچه از شرایطی که در آن قرار گرفته شکایتی ندارد و مدام سراغ خواهران دوقلوی خود را از مادر می‌گیرد. مادر افلیج است و باردار. کارگردانی در این بخش عاری از ظرافت و دقت است. همه چیز نمادین ساخته و پرداخته شده و به‌طبع میزانسن‌ها بر همین اساس انتخاب و اجرایی شده‌اند. در شروع نمایش یک پستچی چند دفتر برای خانه می‌آورد که احتمالا سفارش پدر است برای نگارش رمان دوم بر اساس سوژه پسربچه. مادر به شدت نگران است که موقع باز شدن در، پسربچه دنیای بیرون را ببیند و نسبت به آن کنجکاو شود. از این رو تلاش می‌کند تا با تمهیداتی ویژه مانع این رویارویی شود و سخت به پستچی اخطار می‌دهد که پس از تحویل دفاتر از آن محل دور شود. در این جا هیچ تمهیدی از جانب کارگردان دیده نمی‌شود که نشان دهد، بار اطلاعاتی جهان بیرون به درون خانه و اعضا آن فشار می‌آورد چرا که ما به روزهای طغیان پسرک نزدیک شده‌ایم و این خطری است که مادر و پدر را تهدید می‌کند. به عنوان مثال می‌شد این وضعیت را بر اساس آب‌وهوای کاملا متفاوت دنیای درون خانه با بیرون از آن را پرداخت و اجرایی کرد. گذار از این جزییات، زیبایی و جلا را از اثر گرفته و باعث شده تا کارگردان برخی موقعیت‌هایی که در نمایشنامه موجود است را تباه کند. در مرحله دوم مادر، فرزندان خود را به صورت کاملا نمادین به دنیا می‌آورد اما تنها یک دختر با بازی آذین نظری به صحنه می‌آید و از آن یکی خبری نیست و کاشف به عمل می‌آید که آن یکی توسط خواهرش بلعیده شده است. شکم مادر در این نمایش به مثابه صندوق انتخابات می‌ماند اما از این صندوق یک نفر خارج می‌شود. آن یک نفر در ابتدا تلاش دارد تا برخی تابو‌ها را شکسته و حقایقی را برای پسربچه فاش کند. در این جا پدر و مادر برای حفظ بقاء خود دست به اقدامی می‌زنند که در ابتدا نسبت به آن اکراه داشته اما در نهایت به آن جامه عمل می‌پوشانند. آن‌ها دخترشان را کالبدشکافی کرده و آن یکی دخترشان که بلعیده شده بود را بیرون می‌کشند. این یکی کاملا نظرش منطبق با نظر پدر و مادر است و همان مسیری را طی می‌کند که آن‌ها خواستارش هستند. به ظاهر همه چیز رو به بهبودی است اما این مهمان تازه‌وارد پا را فراتر از حد خود گذاشته و مرحله سوم نمایش را شکل می‌دهد. او قدرت را از پدر و مادر پس گرفته و در شیوه حکمرانی آن‌ها افراط می‌ورزد. او اعضا خانواده را گرسنه نگاه داشته و با خشم به آنان می‌آموزد که نام غذا، غذا نیست بلکه صابون است. پدر، مادر و دختر مقابل چشم پسر دست به قتل پستچی می‌زنند. این دومین تکان جدی پسر بعد از کالبدشکافی خواهرش است. پدر پیشتر به مناسبت موفقیت رمان خود مهمانی‌ای ترتیب داده بود و حالا دست به پنهان کردن جسد پستچی دارد. مهمانان وی حکم جامعه بین‌الملل را دارند و آن‌ها (پدر، مادر و خواهر) تلاش می‌کنند تا این قتل را از نگاه و اذهان آن‌ها (مخاطبان) دور کنند. در انتهای این مرحله رفتن از دنیای خانه را به مصلحت دانسته و تلاش می‌کنند تا حقایقی را به پسربچه بگویند. این که چطور او را در خانه محبوس کرده‌اند و نام همه چیز را به اشتباهی به پسر آموخته‌اند. پسر (نسل جوان) که با این حقایق مواجه می‌شود، در واکنش نخست کاملا میخکوب شده و در واکنش بعدی دست به کشتار اعضا خانواده خود می‌کند. کوبندگی افشا حقایق در این صحنه به خوبی اجرا شده اما نحوه به قتل رسیدن اعضا خانواده به هیچ‌وجه. این خودسانسوری و پرهیز کردن از خشونت به هیچ وجه در این صحنه روا نیست. این همان حقی است که اتفاقا کارگردان اثر هم به پسربچه داده اما معلوم نیست به چه دلیل از نمایشش پرهیز کرده است. با این حال نمایش «لرز» منطبق با شرایط حال حاضر کشور و جوانان این مرز و بوم است. جوانانی که حقایق از آن‌ها گرفته شده و تاریکی نصیب‌شان گشته است. 



۲۲ آذر ۱۳۹۸



سپهر، امیرمسعود فدائی، مهدی تاج الدین و لیلى شجاعى این را خواندند
mahaya و مسعود جعفریان این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فیلم گفتگوی اگزیت
بخش اول: نگاهی به تئاتر کشورها: فلسطین
بخش دوم: معرفی نمایشنامه بار سفر
نوشته: فاتح سمیح عزٌام
ترجمه: ناصر رحمانی نژاد
برگزارکننده: تحریریه گروه تئاتر اگزیت
عمید ابطحی - سارا سیاح
۱۸ آذر ۱۳۹۸ - تهران
در سایت آپارات:
https://www.aparat.com/v/UGFra
لیلى شجاعى این را خواند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگزیت تهران | گفتگو

وضعیت، گروه تئاتر، سیاست

برگزارکننده: امین طباطبایی ( بازیگر و نویسنده) - آرش میرطالبی ( نویسنده و کارگردان)

دوشنبه، ۲۵ آذر ۱۳۹۸ - تهران
پلاتو کلبه چوبی (چاپلین سابق)، ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۱:۰۰
نشانی بلوار کریمخان زند، خیابان عضدی ( آبان جنوبی )، پلاک ۷، طبقه ۴

ورود با رزرو ... دیدن ادامه ›› قبلی آزاد و‌ رایگان است
تلفن هماهنگی: ۰۹۲۱۰۴۳۰۵۷۱

تجربه و آزمایش در هنر همواره بازتاب شرایط تاریخی است. بدین معنا، اثر هنری همواره از درون یک وضعیت تاریخی با ما سخن میگوید. بنابراین هر اثر هنریِ حقیقی تمامی ابهامات و محدودیت های نهفته در وضعیت تاریخی را در بر دارد. امروزه در یک وضعیت از هم گسیخته و سرشار از تضاد و تناقض، پرسش از ساخت یک اثر هنری و نسبت آن با وضعیتی که از دل آن برآمده است، پای تجلی عرصه ی حقیقت و به طور کلی پای مفهوم سیاستِ هنر را به میان میکشد. حال باید پرسید آیا اثر هنریِ خودآیین، میتواند به شکلی فروتنانه به تناقضات مادی نهفته در خود متعهد باقی بماند؟ آیا میتواند با تاکید بر پارادوکس ها و تنش های ذاتی خود، در فرایند خلق و بیان، زمینه ساز تجلی حقیقت باشد ؟

امین طباطبایی - آرش میرطالبی

منابع :
در ستایش تئاتر(بدیو، گفتگو با ترونگ- ترجمه ی علی فردسی)
تزهایی در باب عکاسی تاریخ(ادواردو کاداوا، والتر بنیامین- ترجمه ی میثم سامان پور)
بوطیقای صحنه( گردآوری علی تدین)
درباره تئاتر (برتولت برشت- ترجمه ی فرامرز بهزاد)
ایده ی تئاتر(بدیو- ترجمه ی امیر کیانپور)
درباره زبان و تاریخ(بنیامین- ترجمه ی مراد فرهادپور و امید مهرگان)
پاره های فکر(هنر و ادبیات، مراد فرهاد پور)
ماتریالیسم(تری ایگلتون- رحمان بوذری)
کانت و مارکس (کوچین کاراتانی- ترجمه مراد فرهاد پور، صالح نجفی)
هنر معاصر(جولیان استلابراس- ترجمه احمدرضا تقا)
هیجدهم برومر لویی بناپارت(کارل مارکس- ترجمه باقر پرهام)
دیالکتیک روشنگری(آدورنو، هورکهایمر- ترجمه مراد فرهادپور، امید مهرگان)
امیرمسعود فدائی و لیلى شجاعى این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نقد و بررسی نمایش «اسمش این نیست» به کارگردانی آرزو خرم‌نیا

بودن درغیاب نبودن و نبودن درغیاب بودن

به قلم مجید اصغری، منتقد گروه تئاتراگزیت
ارزش‌گذاری منتقد: یک‌ونیم ستاره- قابل تأمل

وقتی با اثری مواجه هستیم که نویسنده ندارد، تاکیدی است بر تغییر نقطه‌ی شروع. به چه معنا؟ یعنی پدیده‌ای را دگرگون آزمودن و تجربه کردن. نوعی ... دیدن ادامه ›› سرخوشی توأم با نشاط درآمیخته با جنون. یعنی تغییر ساختارهای تئاتر حتی در پشت صحنه و حتی در ایده و ذهن. معمولا برای ساخت یک نمایش نیاز به نمایشنامه‌ای‌ست که بر اساس آن نقش‌ها مشخص و تمرینات آغاز می‌شود. بر اساس همان نمایشنامه صحنه و لباس تولید و میزانسن‌ها شکل اجرایی به خود می‌گیرد. بازیگران در جایی مشخص ایستاده، دیالوگ‌هایشان را ادا کرده و در صورت لزوم صحنه را ترک و دوباره به آن بازمی‌گردند. در پایان به آوانسن آمده و رو به تماشاگران تعظیم می‌کنند. پس از پایان دوره نمایش به خانه‌هایشان بازمی‌گردند تا خود را برای نمایش و نقش جدید آماده کنند. اما در نمایش «اسمش این نیست» حکایت وارونه است. میزان آمادگی مشخص نیست. نقشی مشخص وجود ندارد و میزانسن‌ها بر اساس نقش‌ها نقطه‌گذاری نشده‌اند. فرآیند فردی در نمایش معنا ندارد و همه چیز حکایت از یک کلیت دارد که نمی‌توان آن را به صورت جزیی تجزیه و تحلیل کرد. طراحی لباس، گریم، قصه‌پردازی، بازیگری بر اساس متدهای روسی و تکنیک‌های غربی و… در اثر گم شده است. جدا دیدن هر یک از این عناصر در اثر ممکن نیست و چون با ذات اثر سنخیت دارد، به دل نشسته و آزار نمی‌دهد. کارگردان و عوامل اجرایی و به ویژه بازیگران به یک پیکر تبدیل شده و آن پیکر است که خود را به ما عرضه می‌دارد. آن پیکر، جوانی‌ست مایوس، افسرده اما پرجنب‌وجوش که گویی در بن‌بست دغدغه‌ها و مسائل پیرامونی‌اش گیر افتاده است. برهم ریختگی دنیای درونی این جوان گواه بر شرایط و ضوابط دنیای بیرونی اوست. استعاره‌ای که دوستان دست به طراحی آن زده‌اند به شدت کار می‌کند چرا که گویی هر روز تجربه‌اش کرده و آن را در پوست و گوشت خود حس می‌کنند. اپیزود خلاق مترو را می‌گویم. فضاسازی آن به شدت ناامن و نامطمئن است. نورها قطع و وصل می‌شوند. لحظه‌ای غفلت باعث از دست رفتن منافع می‌شود. آیا زیست در این فضا ترسناک نیست؟ راننده این قطار همان جوان و همان پیکر واحد است که با مسافران صحبت می‌کند. مسافران دست به تشویش می‌زنند، یکدیگر را هل می‌دهند و عرصه را بر یکدیگر تنگ می‌کنند. اساسا این مجموعه، شخصیت بنیادی جوان را بر ما رسوا می‌کند. در مترو دستفروشی به میان مسافران می‌آید. او پیش از این که وارد مترو شود، در گوشه‌ای از صحنه مشغول اموراتی روزمره اعم از شال عوض کردن و یا کرم زدن به دست و صورت خود است. همان‌قدر تکراری و همان‌قدر مضحک. کارگردان این امور را در آوانسن انجام می‌دهد تا در نمایی نزدیک و واضح نسبت به مخاطبان، تاکیدی بر این عمل تکراری و خسته‌کننده داشته باشد. دستفروش وارد مترو شده و به مسافران شال عرضه می‌کند اما به جای تبلیغ برای محصولاتش، از احساسات درونی‌اش نسبت به شرایط اسف‌باری که در آن قرار گرفته می‌گوید. دلش می خواهد از این روزمرگی خلاص شود و حتی به خودکشی هم فکر می‌کند. مسافران نیز به سرعت شال‌های او را خریداری می‌کنند. در این صحنه یک رخداد خلاقانه با ساده‌ترین میزانسن و ابزار صورت گرفته است. همان‌طور که عارض شدم، ما در طول نمایش در حال تماشای پیچیدگی‌های درونی یک فرد هستیم. در درون این فرد فرآیندی ملموس و روزمره مانند مترو، مسافران و دستفروشان ساخته شده است. ما از این ساختار نیز گذار کرده و وارد ذهنیات و درونیات زن دستفروش می‌شویم. اما این ساختار پایدار نمی‌ماند چرا که درونیات جوان سست و ناپایدار است. بخشی از وجود او به دنبال ساختاری تازه و نظمی پایدار است. همان بازی قطعه‌ها که روی هم چیده می‌شود و باز فرو می‌ریزد. بخشی دیگر طالب رقص و حتی نوعی خودنمایی است. بخشی دیگر طالب آموزش است مانند دستور آشپزی و بخشی دیگر طالب پیروزی مانند بازی اسم فامیل. در بازی هم از دغدغه‌ها دور نیست و نمی تواند پنهانش کند. پانتومیم بازی می‌کند و عناوینی که باید با نمایش آن‌ها را القا دهد بدین شرح هستند:«مجرم، قربانی، ناظر» یا «هیچ چیز باقی نمی‌ماند جز هیچی». گروه بازیگران این فرصت را داشته‌اند که خود را بیان کرده و بخشی از این کل و پیکر واحد باشند. اساسا قرار نیست چشمگیر باشند و از طرفی قرار نیست وقت مخاطب را تلف کنند. آن‌ها در فرآیندی اکسپریمنتال قرار گرفته‌اند که در صحنه برایشان بسیار تازه و جدید است اما در زندگی روزمره بسیار خسته‌کننده و تکراری. این فرآیند تکراری به نوعی خود را در پوستر اثر هم به نمایش می‌گذارد. نمایشی از بودن‌ها و نبودن‌ها در یک پیکر واحد که خود به سه انسان مجزا بدل گشته است. هم مفرد است و هم جمع. هم هست و هم نیست و این سرآغازی است بر یافتن هویتی جدید و تلاشی است بر تثبیت آن. ثبات مساله است گرچه همه‌ی تلاش‌ها برای دستیابی به آن، بیهوده و عبث جلوه می‌کند. سادگی در پرداخت چنین اثری که در شرایطی سخت برای دانشجویان به روی صحنه آمده، نشانگر تمرینات زیاد و اتحاد میان عوامل گروه است. کاری جمعی برای رسیدن به یک پیکر واحد و مستقل. بدون تردید حمایت و هدایت کارگردان از عوامل اجرایی به ویژه بازیگران جوان نمایش، از اهمیت ویژه‌ای برخوردار است. جسارت، پشتوانه به روی صحنه آوردن چنین آثاری است که نه سعی می‌کنند نسخه موفقیت در تئاتر را از دیگران بگیرند و نه در تلاش هستند تا چیزی غیر از آن چه هستند را به مخاطب عرضه کنند. خلوص چنین آثاری است که در این وانفسا مانند آبی خنک و گوارا به جان می‌نشیند.
۱۴ آذر ۱۳۹۸

امیرمسعود فدائی این را خواند
لیلى شجاعى این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگزیت تهران | گفتگو

نگاهی به تئاتر کشورها: فلسطین
معرفی نمایشنامه: بار سفر
نوشته: فاتح سمیح عزٌام
ترجمه: ناصر رحمانی نژاد
نشر تاش، ۱۳۹۴

برگزارکننده: تحریریه گروه تئاتر اگزیت
عمید ابطحی

دوشنبه، ۱۸ آذر ۱۳۹۸ - تهران
پلاتو کلبه چوبی (چاپلین سابق)، ساعت ۱۸:۰۰ تا ۲۱:۰۰
نشانی بلوار کریمخان زند، خیابان عضدی ( آبان جنوبی )، پلاک ۷، طبقه ۴


ورود با رزرو قبلی آزاد و‌ رایگان است
تلفن هماهنگی: ۰۹۲۱۰۴۳۰۵۷۱ - میلاد هیدی
لیلى شجاعى این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید