اندیشیدن به ماهیتِ ناپدید-۶
تئاتر و خودآگاهیِ نقد
محمّد اوحدی حائری
m.ohadihaery@modares.ac.ir
روزنامه شرق، یکشنبه ۱۱ خرداد ۱۳۹۹، شماره ۳۷۳۲، صفحه ۱۰.
تصور عام بر این است که برای رسیدن به نگاهی درست به یک مسئله، نیازمند تعریفی شامل و کامل از آن هستیم. به طور مثال آرتور دانتو هدف منتقدان
... دیدن ادامه ››
را جستوجو برای درک «ماهیت هنر» تلقی میکند. از نظر او حتی همین هم ادعای گزافهای است و سریع اضافه میکند که در تعبیری«متواضعانهتر»، منتقدان به دنبالِ درک «تعریفی بسنده و فلسفی از هنر» هستند.(1) این قابل درک است که آدمی به دنبال دیواری محکم برای تکیهدادن باشد و تعریف در هر امری اینچنین کارکردی را دارد. پسزمینهی خاصِ فکریِ ما نیز این امر را تشدید میکند. در خاستگاههای یونانیِ اندیشه میتوان اختلاف بر سر اطلاق دو واژهی «تخنه»(2) به معنای صنعت و «آرِتِه»(3) به معنای فضیلت را به آنچه امروزه هنر مینامیم مشاهده کرد. این اختلافِ مفهومی که هنوز ادامه دارد، پسزمینهای برای طلبیدنِ دائمِ «تعریف» واقع شده است. اما در دوران معاصر کسانی مانند لودویگ ویتگنشتاین(4) و ژاک دریدا(5) تلاش برای تعریف را به عنوان هدفی فلسفی زیر سوال بردند و به این ترتیب، زنجیرهی تاریخیِ گرایش به تعریف که قدمتِ آن به یونان باستان بر میگشت و هدف آن تعریفِ فعل خاصِ انسانی بود که امروزه با عنوان امر هنری میشناسیم، پاره شد. علیرغم این اتفاق هنوز نظریهپردازی با عناوینی چون «کاربردی» و یا «تاریخی» ادامه دارد و حتی نظریاتِ دریدا و ویتگنشتاین نیز در بافت تاریخیِ مفهومِ «ضد تعریف» تعریف میشوند! این میل سرسامآور، یک شبه از بین نخواهد رفت ولی عادتهای تکرارشوندهی تاریخی که در بررسیِ قدمتِ آن هم به هزاران سال تکرار بر میخوریم لزوماً دیواری محکم برای اتکا نیستند. در واقع نقد خنثیکنندهی همین تصور عام است. اگر در میل به جستوجوی تعریف، نوعی ایجاب از نوع نظامِ سوژه و ابژه وجود دارد که سوژه را به عنوان «تعریفکننده» بر ابژهای با عنوان «تعریفشونده» مسلط میکند. اما در نقد به معنای «نقد ساختن» و امری در مقابل نظریه، عملاً فهمِ ما از امر هنری به معنای تعریف و تسلط بر آن نیست. به این ترتیب در ادامهی تعلیقِ تعریف در میانِ اندیشمندان معاصر، به نظر میرسد که نقدی که شامل تلاش برای تعریف امر هنری به منظورِ احاطه و تسلط بر موضوع است همان مسیرِ تقلیل یک اثر به یک رسانه را در عین ناآگاهی به رسانه انجام میدهد. با تعلیق تعریف، حتی ادعای گزافه از نظر دانتو نیز در حال تعلیق است. زیرا حداقل در تئاتر، با ماهیتی مواجه هستیم که ناپدید است و از اینرو نمیتوان درک ماهیت را به معنای تعریفِ آن تلقی کرد. نقد با این رویکرد در تلاش برای خودآگاهیِ دائمی است. خودآگاهی به اینکه تعریف نمیتواند برای فهم یک امر، بسنده باشد و مواجهه با یک اثر هنری باید خارج از تعاریف و حدود و دستهبندیهای مختلف قرار بگیرد و فقط باید تاکید خود را بر «دیدن» قرار دهد. نقد به معنای تفسیر نیست. اما دیدن، میتواند موجب تغییر شود. این مسئله البته در دو ساحت تحقق میپذیرد. ساحت اول در مواجهه است و ارتباط بینالاذهانی میانِ ما و اثر؛ و ساحت دوم تلاش برای بیان ساحت اول است که با عنوان فرآیند «نقد ساختن» از آن نام میبریم. تاکنون تلاش برای فهم ساحت اول داشتیم که سر آخر هم باید اذعان کرد که بخش اعظمی از آن شهودی است و تلاش بیش از حد برای بیانِ آن، ممکن است به دام تعریفگرایی بیافتد. در ادامه با بررسیِ چند نقد، ساحت دوم را مورد نظر قرار میدهیم تا ببینیم که «خودآگاهیِ نقد» به چه میزان در این نمونهها جلوه دارد. در اینجا نقدِ یک اثر هنری، خود به مثابهی یک اثر، نقد میشود تا خودش سنتزی باشد برای مواجهه با اثر هنری و نقد آن.
تئاتر و نقدهای بارت بر آن
ملاحظات رولان بارت(6) در حوزههای مختلف همیشه مورد توجه بوده است. او به طور پیوسته نمایشهای زمان خود را دنبال میکرد و خاصه آثار برشت و ویلار را مورد توجه خود قرار میداد. نوشتههای او در حوزهی تئاتر چند دسته میشوند. برخی به مانند «تئاتر مردمی امروز» و «یادداشتی بر امروز» به تعریف نظری مفاهیم تئاتر اقدام میکند. برخی به مانند «جنگ پرده» بررسی تاریخنگارانه در تئاتر است. در «بیماریهای لباس تئاتر» با همین نگاه تاریخی به آسیبشناسی میپردازد و برخی دیگر از آثارش همچون «اوینیون، زمستان» تکنگاریهایی احساسی هستند از فضای تئاتری همچون حضور اتفاقیِ او در اوینیون و توصیفِ فضای افرادی که در آنجا یا به کار مشغولند یا به مشاهده. اما در عمدهی نقدهای او به مانند اکثر منتقدان تئاتر شاهد تحلیل متن نمایشنامه هستیم. این حیرتانگیز است که در عصر کارگردانها این نوع نگاه از منتقدین ادامه داشته و حتی امروز که دیگر نمیتوان عنوان عصر کارگردانها را با قطعیت اَدا کرد هم این مسئله در نوشتههای منتقدان دیده میشود. اما در میان این انبوهه، سه نقد از بارت به سه نمایش قابل توجه است.
1. شاهزادهی هامبورگ: مکانِ آزاد و تفکر آینده
بارت در سال 1952 در اوینیون، «شاهزادهی هامبورگ» به کارگردانی ژان ویلار(7) را میبیند و مطلبی با عنوان «شاهزادهی هامبورگ در تئاتر ملی مردمی» در نشریه ادبیات نو منتشر میکند. شاهزاده(فون) هامبورگ(8) نمایشنامهای است نوشته نویسنده آلمانی، هاینریش فون کلایست(9)، به سال 1821. ماجرای نمایشنامه در مورد فرماندهای نظامی(شاهزاده فردریش فون هامبورگ) است که با تمرّد از فرمان مافوقش حاضر به عقبنشینی نمیشود و در جنگ پیروز میگردد. اما بدون توجه به پیروزی و به خاطر سرپیچی از قانون، دستگیر و محکوم به اعدام میشود. شاهزاده تقاضای عفو میکند ولی پیششرطِ مافوقش مبنی بر اعلام علنیِ پشیمانی از سرپیچی، او را به تامل وا میدارد و میان ذلیل شدن و مرگ افتخارآمیز، مرگ را بر میگزیند. این نمایشنامه اساساً برای مقابله با حملهی ناپلئون به پروس نوشته شده است و بسیار زود به نمادی از ملیگرایی در ادبیات نمایشیِ اروپا تبدیل شد و بارها به روی صحنه رفت.
اجرای ویلار از این نمایشنامه بسیار مشهور است و زمینهساز تشکیل تئاتر ملی مردمی در فرانسه شد. در واقع ویلار با این اجرا توانست شور ملی پس از جنگ جهانی دوم را همراه با موج چپگرایی در مردم برانگیزد و با فاصله گرفتن از مرکزیت پاریس و در اوینیون، نگاهها را به خود خیره کند. فضای تئاتر ملی مردمی، بارت را هم بسیار تحت تاثیر قرار داد. بارت در مواجهه با این اثر ابتدا به سراغ بورژوازی و استفادهی آنها از تئاتر میرود. با توصیف صحنهی عظیمِ نمایش، جذابیت و زرق و برق بورژوازی را عیب میشمارد و در مسیر انحراف نگاه تودهها از خود میداند. او از این مطلب صحبت میکند که مخاطب هیچگاه در فضای این تئاترها نمیتواند به خلسهای که در تئاتر قدیم ایجاد میشد و در انبوههی افراد در استادیومها رقم میخورد، دست یابد. این امر امروزه در ورزش تحقق میپذیرد. زیرا هدف بورژوازی همان پردهی سرخ سنگین است که چشمهای مخاطب را از حقیقت بپوشاند و انسان را به مثابه رازی برملا شده نشان دهد و یا از نوعی امر فهمناپذیر سخن بگوید که با نشانههای ساختگی همه چیز را به سمت ماشینیسم سوق دهد و ما را ناچار از این امر فهمناپذیر و پذیرندهی ماشینیسم کند. اما نمایش ویلار امیدی است برای بازگشت تئاتر به فضای باز و همهگیریِ مجدد آن.(10) تا اینجای نقد، بارت کاملاً از نمایش بیرون است و درست است که خود بر علیه پذیرندگیِ تئاتر توسط بورژوازی تاکید میکند اما نوشتهی او خود به رسانه بودنش خودآگاه نیست و عملاً به جای رابطهی مخاطب با اثر، بیانگر آنچیزی است که فیلسوف از تئاتر طبقاتی فهم میکند. این نوشتهی استثنایی البته مملو از امید و ناامیدی است و بر خلاف نوشتههای دیگر بارت که با متر بورژوازی به نقد آثار میرود، اما در فرازهایی از این مطلب، بر روی اثر متمرکز میشود و میانجیِ مناسبی برای فهمِ ما از اجرای ویلار در سال 1952 میگردد. در این فرازها از سر باز بودنِ اجرا(به تعبیر بارت: تکنیک هوای باز) راهی به سوی فهمِ مکان در نمایش مییابد. اگر در اجراهای پیشین از این نمایشنامه، صحنههای دادگاه و حیات شاهزاده در زندان با تمهیداتی چون دهلیزهای عریض و راهروهای مرموز به نمایش در میآمد. اما در نمایش ویلار، صحنه بسیار ساده و لخت است. کمترین اشیا در صحنه وجود دارد و از باد و درخت به عنوان عناصر طبیعی استفادهای دراماتیک صورت میپذیرد. برای بارت این تکنیک دو کارکرد دارد. اول آنکه نشانهای از عزیمت از مکان صحنه به فراسوی مکان ایفا میکند. از نظر او تنها یک مکانِ آزاد میتواند حاملِ آینده باشد. به این معنا که ذهنِ ما را از جسمِ صرف به آینده رهنمون کند و در واقع این تعبیر بارت همان اندیشیدن به ماهیتِ ناپدیدی است که تا کنون از آن صحبت کردهایم. دوم آنکه بارت معتقد است که ویلار با استفادهی حداقلی از اشیا، آنها را قابل فهم میکند. این تعبیر بارت نیز به «امر ویژه» باز میگردد. در واقع ویلار با این تکنیک باعث میشود که امورِ ویژه به چشم بیایند و رابطهی مخاطب از دریافتکنندهی صرف، فراتر برود. به این ترتیب وقتی عناصر طبیعی به این عوامل اضافه میشوند و مخاطب نیز حضوری فعال در نمایش دارد، پس همه چیز برای یک رابطهی بینالاذهانی برای تفکر آینده فراهم است و محصول شکلگیریِ این رابطه، این سطرهایی از بارت است که به آن اشاره کردیم. در انتهای متن، بارت با اشاره به فرعی بودنِ صحنه در نمایش بورژوایی، صحنهی سادهی ویلار را میستاید و مردمی مینامد و سپس صحنهی بورژوایی را حاوی یک چیستان میداند که فهم امور غیرقابل فهم را به ما واگذار میکند، اما بار دیگر ارزش را به نمایش ویلار میدهد با این اشاره که تراژدی تهدید و انذار به مخاطب میدهد و ما به عنوان مخاطب در هنگام تماشای تراژدی، به حادثه آگاهیم و مسائل غیرقابل فهم برایمان قابل فهم میگردد و نمایش ویلار نیز از این جهت خلاف مسیرِ عامه در تئاتر بوده و پیشرو است. با همهی نکاتی که بارت ذکر میکند اما با توصیفی که آوردیم، ارزش نمایش ویلار نه در ضدیت با بورژوازی بلکه به خاطر آن تعاملی است که با مخاطب برقرار میکند و امورِ ویژهی متعددی را جلوهگر میکند که به چشم کسی همچون بارت میآید. بنابراین به غیر از فرازهایی که ذکر شد، بقیهی نقد بارت، فاقد خودآگاهیِ نقد است و به ناخودآگاه رسانه را پذیرفته و رسانهای برای نظریه میشود که در ضدیت با نقد است.
2. باغ آلبالو: بازیگر، مسئولیت و اعتماد سلب شدهی تماشاگر
بارت در سال 1954 اجرای باغ آلبالو به کارگردانی ژان لوئی بارو(11) را میبیند و در نوامبر همان سال مطلبی با عنوان «حرفهایی دربارهی باغ آلبالو» مینگارد. در این مطلب بارت بیپروا به نوع بازی در تئاتر آن زمان و «محشر» خواندن بازیها حمله میکند. اهمیت این متن در پرسشگریِ آن است. بارت، بازیگر و مسئولیتِ او را به پرسش میگیرد. او دو تقسیمبندی در بازی ارائه میکند: بازیگری که نقش و نمایش را حرکت میدهد و در کلیتِ نمایش معنا میپذیرد و بازیگری که با نشان دادنِ خود، صرفاً کاراکتر را عرضه میکند و به جلوهگری میپردازد. بارت معتقد است که در این نمایش، بازیگران به جای پیش بردنِ نقش و نمایش، صرفاً کاراکترها را پیش میبرند و با خشمی که از درون کلمات به بیرون میپرد این مسیر را در ادامهی رسم منسوخ زیباییشناسی سنتی بر میشمارد که بر بازیگر تکیه داشت. او تاکید میکند که بازیگرانِ این نمایش همچون پیر برتن، نقشِ گایفِ باغ آلبالو را بازی نمیکند بلکه نقشِ «پیر برتنِ بازیگرِ نقش گایف» را بازی می کند. در دنیای امروز که نوع بازیها پیچیدهتر شده و پروسهی ساخته شدنِ تئاتر نیز به روی صحنه میآید، شاید این نقد بارت عجیب به نظر برسد اما آنچه بارت مدنظر دارد همچنان نیز مصداق دارد. زیرا جلوهگری و مسئولیتناپذیریِ بازیگر نسبت به مخاطب، در هر ساختاری نمیتواند به کلیت اثر هنری یاری برساند و هنوز هم خشم مخاطب را بر میانگیزد. فراموش نکنیم که بارت به عنوان یک مخاطب سخن میگوید و این نوع بازی بر روی صحنه باعث موج منفی شده که به مخاطبی چون او منتقل شده است. بارت در ادامه، نظام آموزشی تئاتر را مورد هدف قرار میدهد و نیمی از مسئولیتناپذیری بازیگران و عوامل نمایش نسبت به مخاطب را متوجه نهادهای آموزشی میداند. او نتیجه میگیرد که بازیِ بازیگران به صورتی است که به شعور مخاطب توهین میکند، گویی با فردی کم حافظه روبرو باشند. در حالیکه مخاطب فقط یک «لحظه» میخواهد و طالب «امر ویژه» برای توقف و تامل است. اینجا بارت از مفهوم «دیرند»(12) استفاده میکند و مسئولیت بازیگر را در قِبالِ تماشاگر، مرتبط با زمان تلقی میکند. به این معنا که بازیگر باید به دنبال ایفای «فشردگی نقش» باشد تا خلایی زمانی را ایجاد کند. این امر با ارائهی گفتاری تمیز و تربیت یافته که تابع ضرباهنگِ تنفسِ فردیِ بازیگر باشد رقم خواهد خورد. به نظر میرسد که هنوز منظور بارت کمی مبهم است. بارت در ادامه از بازیهای بد در مقابل این نوع بازی سخن میگوید. در آن نوع بازیِ منسوخ که به تعبیر بارت حاصل از توطئهی آموزشگاههاست، ضرباهنگِ بازیگر تابعِ تاثیر است و در جهت تاثیرگذاریِ بیشتر گام بر میدارد. این نوع بازیگران که امروزه هم کم نیستند به جای ایجاد فضا، به دنبال پرتاب دیالوگ هستند. بارت این امر را حاصل از نگرشی کودکانه تلقی میکند که به تماشاگر اعتماد ندارد و بازیگر، تماشاگر را همچون موجوداتی فاقد شعور میداند که باید امری را به آنها تفهیم کند.(13) بنابراین از این منظر، بازیگر مسئول است تا تئاتر را درونِ خود بپرورد و مطابق با ضرباهنگِ درونیِ خود و بدونِ توجه به تاثیرگذاری و با تلاش برای ایجاد «امر ویژه» که مبتنی بر خلسهی زمانی است پیش برود. این امر چگونه تحقق میپذیرد؟ به این صورت که بازیگر هیچ کاری نکند! سعی نکند که خودش را نشان دهد و فقط به درونِ خود مراجعه کند و مطابق با کلیتِ اثر به پیش برود. اینگونه است که نقش و نمایش را به پیش خواهد برد و مخاطب با آن ارتباط میگیرد. بارت در این نقد به مثابه تماشاگری است که بازیِ نامناسب او را از نمایش به بیرون انداخته است و مسئولیتناپذیریِ بازیگر و گروه نمایش در قبال تماشاگر، او را در هنگام تماشا معذّب کرده است. به این ترتیب از این متن میتوان لزومِ پیوستگی اثر را دریافت. اجرای ژان لوئی بارو نتوانسته به این مهم دست یابد و شامل دستاندازهایی است که مخاطب را از باغ آلبالویی که مورد «دیدن» واقع میشود به امری بیرونی از اثر نمایشی همچون «باغ آلبالو نوشته آنتوان چخوف»، «باغ آلبالو به کارگردانی ژان لوئی بارو»، «باغ آلبالو با بازیِ پیر برتن» و از این دست تعابیر، پرتاب میکند و دائماً پیوستگی اثر نقض میشود تا جاییکه چیزی از خودش باقی نمیماند. «پرتابشدگی تماشاگر» امری است که همهی ما در هنگام تماشا به آن دچار میشویم و معدود آثاری هستند که میتوانند ما را با خود نگاه دارند. در واقع هنر، کشاکشِ پرتاب شدن و پرتاب نشدنِ مخاطب است و جدالِ آن در لحظه لحظهی اثر نمایشی وجود دارد. جالب است که برخی همین پرتابشدگی را زمینهای برای بررسی و نقد اثر میکنند و نام تفسیر را بر روی آن قرار میدهند! به طور مثال بارت در همین متن وقتی از دیرند نام میبرد ناگهان به حاشیه رفته و چخوف را خالقِ تئاترِ دیرند معرفی میکند و تنها کسی که به این موضوع توجه کرده را گابریل مارسل(14) معرفی میکند. در حالیکه مارسل فیلسوف اگزیستانسیالیست است و اصلاً چخوف را از حیث هنری بررسی نکرده است! اطلاق عنوان پرطمطراق خالق تئاتر دیرند نیز بیشتر از آنکه در راهِ قابل فهم کردنِ چخوف گام بردارد، بیسبب همه چیز را پیچیده میکند. اینجاست که بارت خود در مسیری گام بر میدارد که منتقد آن است: غیرقابل فهم کردنِ مسائل برای توجیه ماشینیسمِ بورژوایی.
بنابراین آنچه که از این نوشتار بارت مهم است، ویژه شدن امر زمان در این نمایش است. توجه به فاصلههای بین دو نقطهی زمانی که با اتفاقی ساده، ویژه میشوند، لازم به نظر میرسد. همچون صحنهی ریختن یک فنجان قهوه. بنابراین عدم توجه به رابطه بازیگر و تماشاگر ممکن است به راحتی، موجب پرتاب شدگی تماشاگر در همین صحنهی ساده گردد به مانند بارت که در هنگام دیدنِ اجرای برونو در این نمایش، این اتفاق را تجربه میکند.
3. مکبث: بازیگرِ خودآگاه/ارائهی عصارهی زمانه
بارت ابتدا از نمایشهای ویلار حمایت میکرد. اما در جایی دیگر سرخورده شد و با دیدن اجراهای برشت، به سمتِ او چرخش کرد. نقطهی چرخش او نوشته ای است با عنوان «مکبث در تئاتر ملی مردمی» در مورد اجرای ویلار از نمایشنامه شکسپیر به سال 1955 که او را ناامید کرده است. در این نقد بارت ابتدا سیر بازیگریِ ویلار را میستاید و او را راهی میانه در روش استانیسلاوسکی و برشت تلقی میکند و به بازیگریِ او عنوان «هنر خودآگاهی» را میبخشد. گویی عنوانبخشیهای بارت پایانی ندارد! این عنوان نیز سیرِ فهم را با دشواری همراه میکند. منظور بارت آن است که بر خلاف منتقدان سنتی که هنر و آگاهی را در مقابل یکدیگر میدیدند و اثری را ارج میگذاشتند که در آن بازیگر بتواند به خوبی بازنماییِ دیگری باشد، اما ویلار با بازیِ خود، آگاهیِ مخاطب را بر میانگیزد. آگاهی نسبت به چه چیزی؟ او با فاصلهای که از نقش نگاه میدارد، مخاطب را به خودش آگاه میکند. بنابراین اتفاقی که رخ میدهد آن است که او عصارهی متحرکِ زمانهی شکسپیر نمیشود بلکه روحِ زمانهی خود را عرضه میکند. بارت البته کاملاً از ویلار دل بریده و در فرازی از متن، تلاش ویلار در آگاهیِ مخاطب را در نسبت با برشت ناکام میداند و میگوید که درست است که ویلار توانسته نوعی آگاهی را روی صحنه خلق کند اما فاصلهگذاریِ برشت بسیار عمیقتر و ریشهایتر است. زیرا ویلار هنوز تصویرکنندهی کشمکشهای تاریخیِ دوگانهی نظم و بینظمی و یا دوگانهی مشروعیت و غصب در دورانِ شکسپیر است.(15) اما از متن بارت میتوان فهم کرد که مکبث ویلار مکبثی تجسد یافته در مقابل تماشاگر بوده و این بسیار تکاندهنده است. بارت اشاره میکند که ویلار چه در نقش مکبث، چه هنری چهارم، ریچارد دوم و یا دون ژوان، همیشه گرایش به نوعی خودآگاهی و فاصله از نقش داشته است. متن بارت در واقع دارد از برشت جانبداری میکند اما در جهان امروز وقتی آن را میخوانیم پی به این نکته میبریم که ویلار توانسته بود خود را به صورتی عریان بر روی صحنه حاضر کند و تاثیری عمیقتر بر روی مخاطب بگذارد. به این ترتیب، متنِ بارت معکوسِ ایدهی او عمل میکند. این آگاهیِ عمیق، از نگاه ویلار از مسئلهی شناخت بر میخیزد. ویلار بر قوهی شناخت در میانِ بازیگر و تماشاگر تاکید میکند و اینجاست که مخاطب در دوگانهای گیر میافتد که میداند که مکبث بر روی صحنه نیست ولی از قبول ژان ویلار در نقش مکبث نیز پرهیز میکند. به این ترتیب فضا شکل میگیرد و تماشاگر امرِ ویژهی خود را مییابد. ویلار نقش را همچون عروسکی خیمهشببازی ترسیم میکند. گویی خودش در سایه ایستاده و آن را هدایت میکند. این فاصلهی اندک از نقش اما دیدنی، ما را به آنچه آگاهی از ساحتِ تئاتر است رهنمون میکند. ما دیگر با قصه پیش نمیرویم بلکه تئاتر از روایت به ایجاد فضا گام برداشته و آگاهی، ما را جلو خواهد برد. این نوع از بازی ویلار با نوع صحنهپردازیِ سادهی او که تا آخرین کارش حفظ شد، شاید مکمل همان تفکر آینده باشد که بارت در هنگام دیدن شاهزادهی هامبورگ بیان کرده بود. بنابراین در این نقد از بارت، ارتباط بین مخاطب و اثر ایجاد شده است ولی خودِ مخاطب از پذیرش این امر دوری میکند. البته دلیل قانعکنندهای هم برای آن دارد. چون بازیگرانِ دیگرِ نمایش به کیفیت ویلار نیستند و عملاً ویلار بر روی صحنه تنها میماند. عبارت آخر بارت این است که ناراحتیِ خود را از مکبث، به خاطر انعکاس آگاهی در بازیگری نمیداند، بلکه به خاطر تنهاییِ ویلار بر روی صحنه در کنار بازیگرانی است که نوع بازیِ کاملاً مخالف با او را در پیش گرفتهاند. بنابراین بارت معتقد است که ویلار نتوانسته نوع و روش خود را به دیگران تعمیم دهد و در واقع کنایهای است به اینکه ایدهی تئاتر ملی مردمی نیز در جذب عمومی مردم ناکام مانده است و خود به عاملی برای اهداف دولت تبدیل شده است.
نوع نگاه بارت امری درهم تنیده میانِ شرایط سیاسی-اجتماعیِ زمانهی او و برداشتِ فنی مبتنی بر انعکاس امور ویژه در اثر نمایشی است. به این ترتیب میتوان مسیرهایی از این جهت پیدا کرد که نقد با خودآگاهی میتواند از درونِ اثر نمایشی به جامعه نقب بزند و نه آنکه از جامعه و سیاست و ایدئولوژی و تئوریهای فلسفی اثری را تفسیر کند. بارت در نقدهایش وضعیتی سرگردان در میانِ دوگانه «تلاش برای تعریف» و «تلاش برای دیدن» دارد. مفهومسازیهایش تلاش برای نوعی تعریف داشت که راه به جایی نمیبرد اما امروزه آنچه که از متنهای بارت برای ما مانده است، بخشی است که مربوط به دیدنهای اوست. فرازهایی که خودآگاهیِ نقد، میانجیِ مناسبی برای فهم ما از تئاترِ زمانهی او میگردد.
ادامه دارد...
پانوشتها:
1. Danto, Arthur C. (1998) After The End Of Art. Princeton University Press. Page 197.
2. τέχνη - Techne
3. ἀρετή – Arete
4. Ludwig Wittgenstein(1889-1951)
5. Jacques Derrida (1930-2004)
6. Roland Barthes (1915-1980)
7. Jean Vilar (1912-1971)
8. Der Prinz von Homburg
9. Heinrich von Kleist (1777-1811)
10. Barthes, Roland (1953) Le Prince de Hombourg au TNP. Les Lettres Nouvelles. OC I, page 248-249.
11. Jean-Louis Barrault (1910-1994)
12. Durée، منظور بارت همان «دیرند خالص» از نظر برگسون است. دیرند جایی است که فرد در بُعدی ورای فضا قرار میگیرد. به این ترتیب، فضا در واقع زمانِ کمّی است و زمان اعم از فضاست. دیرند به عنوانِ حرکت زندهی زمانمند، فاقد کمّیت است. به صورت مفصل در «اندیشیدن به ماهیت ناپدید 2: تئاتر و تاملات نظری در چگونگی تحقق اندیشه در آن» روزنامه شرق، 31 فروردین 1399، به این موضوع پرداخته شده است.
13. Barthes, Roland (1954) Propos sur La Cerisaie. Theätre populaire, n° 10, November/December 1954, page 85-92.
14. Gabriel Marcel (1889-1973)
15. Barthes, Roland (1955) Macbeth au TNP. Théâtre populaire. n° 11, janvier-février. Page 89.
- لینک مطلب در روزنامه شرق:
http://sharghdaily.com/fa/main/page/6166/10/%d9%87%d9%86%d8%b1%d9%8a
- لینک مطلب در مگ ایران:
https://www.magiran.com/article/4048205
* قسمت های قبل:
اندیشیدن به ماهیت ناپدید ۱: تئاتر و تاملات نظری در چگونگی تحقق اندیشه در آن(۱):
https://www.tiwall.com/wall/post/229136
اندیشیدن به ماهیت ناپدید ۲: تئاتر و تاملات نظری در چگونگی تحقق اندیشه در آن(۲):
https://www.tiwall.com/wall/post/229167
اندیشیدن به ماهیت ناپدید ۳: تئاتر و رویاروییِ نظریه و نقد:
https://www.tiwall.com/wall/post/229221
اندیشیدن به ماهیتِ ناپدید ۴: تئاتر و تمایزِ کار هنری و اثر هنری:
https://www.tiwall.com/wall/post/229518
اندیشیدن به ماهیتِ ناپدید ۵: تئاتر و مسئلهی پذیرندگی یا عدم پذیرندگیِ رسانه:
https://www.tiwall.com/wall/post/229599