بخش سوم از سفر پارسه:
می ستاییم خورشید را که آفریده اهورامزداست.
پیروز و فرخنده باد خورشید درخشان، خورشید بی مرگ و خورشید تیز اسب. با اندیشه و گفتار و کردار نیک به سوی خورشید روی کرده و می ستایمش. ای اهورامزدا، خورشید درخشان تیز اسب را می ستاییم که آفریده توست. و ستایش بر شما باد همگان ـ ای امشاسپندان که به سان خورشید شکوهمند هستید. منم رهرو راه اهورامزدا که درخشش و روشنایی خورشید فروغ اوست و منم بر افکننده و خوارکننده انگره مینو و این است راه پارسایان راهی که اندیشه نیک، گفتار نیک و کردار نیک می آموزد.
بخشی از خورشید نیایش، از نیایش های زرتشتیان عزیز. به رسم کورش، با این نیایش وارد شدم. میگن کورش بعد از ورود به بابل، به آداب و رسوم بابلیان، به نیایش خدایانشان
... دیدن ادامه ››
نشست.
کاغذی از جیبم درآوردم و خورشید نیایش رو خوندم. اون موقع هنوز نمیشد تو موبایل چیزی نوشت. اگه نور صفحه موبایل کسی سبز بود، کلی پیشرفته محسوب میشد.
پایین پله ها ایستادم و از روی کاغذ خواندم. طولانی بود. از دوستی زرتشتی گرفته بودمش. خواندم و پله ها رو بالا رفتم. پله های کوتاه. جوری کوتاه که اگه عجله داشته باشم، می تونم چند تا در میون برم ولی اگه برای سیاحت رفته باشم، زمان کافی برای برانداز کردن زیبایی و هنر خواهم داشت. نظرات زیادی برای ارتفاع این پله ها وجود داره ولی من مال خودمو بیشتر دوست دارم. چون این بنا برای تفاخر و تاثیر گذاشتن روی اقوام تحت حکومت ساخته شده و البته خزانه مملکت هم بوده. این ارتفاع از پله ها، تاثیر کامل رو روی مهمان ها میذاشته و زمان کافی رو برای سیاحت و حیرت بهشونمیداده. بعید می دونم جرات می کردن چند تا در میون بپرن. اسنایپرا...
دیواره ی این پلکان نقش برجسته ای نداره. اینکه از اول داشته یا نداشته رو نمی دونم. ولی مطمئنا آذین بندی میشده. شاید با آتش، شاید پارچه های رنگی، شاید از بالای پلکان روی سر میهمانان گل و نقل می ریختند. شاید گل نیلوفر، شاید اون گلا که تو دست بعضی از نقش برجسته ها هست رو از زمین برداشته باشن. شایدم شکوفه های بهاره. شاید کف پله ها فرش پهن می کردن. عود سوز و آتشدان. شایدم برنامه های هنری اون موقع جایجای این پلکان اجرا می شده. رقص، آتش بازی و...
من اینا رومیبینم وقتی میرم بالا...
پله ها از وسط شروع میشه دو ردیف پلکان به چپ و راست میره. احتمالا یکی از این پله ها برای بالا رفتن و یکی برای پایین اومدن استفاده میشده. ۶۳ پله. بعد جهت پله ها عوض میشه و ۴۸ پله دیگه و دروازه ی “همه ملل”.
بین پلکان و دروازه ی ملل یک فضای خالی وجود داره. حدود ۲۰ متر فاصله س. احتمالا پذیرش و ریسپشن بوده. و البته منظره ی کاملی از دروازه به دست میده.
دروازه ای با تندیس موجودی افسانه ای با بدن گاو، بالهای فروهر و سر انسان. البته نه هر انسانی، یک بزرگ زاده هخامنشی. اون سبک مو و ریش و کلاه، مال بزرگان هخامنش بوده نه انسانهای عادی و عوام. دو پیکره از این موجود در دوطرف دروازه وجود داره. چیزی شبیه ابوالهولمصریان. یونان باستان و تمدن دره ی سند(هندوستان) همموجودمشابهی دارند. بعدها شنیدمکه بومیان آمریکا(سرخ پوستان) هم چنین موجودی دارند.
جدای از نقش یرجسته های اصلی، تعداد زیادی نقش فرورفته هم بردروازه ی ملل وجود داره. قدمت بعضی به سال ۱۳۴۷ خورشیدی بر میگرده و متعلق به “حمید” هست. دقیقا نوشته:
حمید ۱۳۴۷
یا حتی ۱۲۲۷۰ مربوط به محمد علی، که احتمالا قمریه.
برخی رو هم توریستهای خارجی در دوران مختلف مرقوم کردن. روسی، فرانسوی، انگلیسی و بعضی حروف که نمی شناختم. البته هیچ کدوم هنر نقش برجسته رو نداشتن و فقط حکاکی کردن.
از این دست خیلی هست، که سیاحتی داره برای خودش.
و پله ها رو برگشتم پایین، با عجله. پیِ دستشویی. نباید اون قلپ آخر قهوه رو سر می کشیدم.