منم ستارخان سردار آبادی
که پشتم نیست جز دیوار آبادی
شکوهم از قلم افتاده و هستم
به چشم مردمان سربار آبادی
سر مشروطه خواهم میرود بر دار
به دست ظلم و استکبار آبادی
مرا بیگانه ای هرگز نخواهد کشت
که من را میکشد پیکار آبادی
به تنگ آمد
... دیدن ادامه ››
دلم از نارفیقانی
که خوش گفتند از رفتار آبادی
کمر بستند بر نابودیم با عشق
به سمتم میرسد آزار آبادی
برایم ، خانه ات آباد ، جایی نیست
به جز ویرانه و آوار آبادی
نمی افتد به زیر پای من هرگز
در این آشفتگی هنجار آبادی
ولی این را یقین دارم که می افتد
به من یک روز ، آخر ، کار آبادی
سجاد_صادقی