هر روز میبینم
چشم میبندی و با امید باز میکنی
جای خالی گیسوانت را
در تلاطم آیینه تماشا میکنی
کلاه گیس مشکی ات را
سنجاق های گره خورده بر هم
چون شمشیرهایی آخته
فرود میآورند بر سردی تنت
هر صبح
پیش از هر طلوع
تو طلوع میکنی...
تا پر کنی
جای خالی سینه هایی که بی خبر رفتند
پیش از هر پایان
تو
... دیدن ادامه ››
به پایان می اندیشی
به کلاف سردرگمی که شکافته میشود.
تا تو هستی اما
عشق ، تمام قد پیش پای آینه ایستاده است
با زخم روزهای خوبی که
در تنت ریشه دوانده اما
درد اینبار به زانو درآمده
پرواز میکنی
بافتن را اینبار ، تو از نو آغاز میکنی.
از: الف.خ تقدیم به استواری قدم بیماران سرطانی