بعد از یک سال دوری اجباری امشب با تماشای نمایش یاماها به تئاتر شهر برگشتم و چه انتخاب خوبی بود بعد این همه وقت... یادم آمد که چقدر دلم برای تمام لحظه های تئاتر دیدن تنگ شده... و چه حسن ختام درجه یکی بود ترانه ی سوسن...
همه ی زندگیمو یک روز کتابش می کنم...
دونه دونه صفحه هاشو می دم قابش می کنم...
کی می خواد برام بسازه این همه قاب طلا...
نمی خوام قاب دلم را بزنم آب طلا...
دم کهبد تاراج و گروهش گرم که توی این روزهای بد و سخت حال امشبم رو حسابی خوب کردند...