دلم تنگ شده...تنگ...
برای اولین بارانی که بر تن خشکی باریده...
دلم بکری و احترام اولین سلامی را میخواهد که دو دوست هزارساله با تردید تقدیم هم میکنند...
دلم جوشش عشق بی خبری را میخواهد که هیچ ترتیب و آدابی را نمیداند
دلم بی دانش انار چیدنی میخواهد که...بی هراس از رنگ انار بی انتظار از ترشی و شیرینی اش
دلم میخواهد همه چیزی دلشان یخواهد
مدتی است روی هیچ بالشی سر به آرامش نمیگزارم...کاش آرزو هایم آنقدر نرم باشند که در میانشان تا خود اسودگی بخوابم
همه اینها یعنی همان دلتنگی...
کاش هر روز دلتنگی بسازیم
و هر بار با لبخند به پیشواز خورشیدِ هراسان برویم.او دلتنگی هایمان را بخرد و دلخوشی به ما بدهد.
ضرر نمیکنیم /حس میکنم
از: خود