در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال شیما کاتبی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 04:26:35
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید

با مغز بیدار بخواب،
بر دلتنگی ناخن هایم
که تناقضی ست خونین
میان رنج های تو و ادراک من،

...فتحِ بعید،
ادامه ی تو دور است و مبهم،
در ورای مرزهایی که محو شده اند در گرگ و میشِ نقره
و مرزبانان شطرنجی،
که تلخ
خیره مانده اند
بر خطوط دستهای پر جوانه ات
که تاریخچه ی منند.

از: ش.ک
خوش برگشتید شاعر قدیمی :)
۲۱ آبان ۱۳۹۳
بسیار زیبا
۳۰ آذر ۱۳۹۳
عالى...
و اینچنین است روزگار این روز هاى کشورم
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
اگر خراشهای روح تجسمی میداشت،
پر از برش بودم و لخته های خون.
پوست آوار شد
روی تنم،
به لایه خزیدم و چسبهای زخم.

نگاه کن،
دور و خیره،
در چشم انداز هزار ساله ات،
امتداد، این بود
خالقم باشی به اندیشه و انگشت...
نگاه کن،
هنوز
دور و خیره...


از: ش.ک
نگاه کن،
دور و خیره،
در چشم انداز هزار ساله ات،
امتداد، این بود
خالقم باشی به اندیشه و انگشت...
نگاه کن،
هنوز
دور و خیره...

.
.
.
چقدر خوبه که هستی بانو جان:*
۰۲ مرداد ۱۳۹۳
ای روح سرگشته کجا چنین بی امان و باشتاب .باید گفت و گفت اما حس چیز دیگریست
۲۳ شهریور ۱۳۹۳
sanaz m.barin
نگاه کن، دور و خیره، در چشم انداز هزار ساله ات، امتداد، این بود خالقم باشی به اندیشه و انگشت... نگاه کن، هنوز دور و خیره... . . . چقدر خوبه که هستی بانو جان:*
عالی👏👏
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

Do you follow me
to the cane and tobacco farms?
With the childhood hidden in your veins
And your responsible arms.

Wet fragile sprouts scratching my twisted head
Under the moments of intimacy
My love is growing old and red….

Through the invasions of winds and times
The butterflies of my heart ... دیدن ادامه ›› spread all over your ancient lands
And I become a wrinkle,
Living on your velvet hands.


به دنبال من می آیی؟
میان کشتزارهای نیشکر و تنباکو،
با معصومیت پنهانِ رگهایت
و آن آغوش وزینِ پرتعهد؟

میخراشند
ساقه های خیس و شکننده
مغز درگیر از پیچیدگیهایم را،
زیر پوست خلوت های عاشقانه
سرخ می رویَم و پیر میشود
....این عشق!

در هیاهوی یورشِ باد و زمان
پروانه های بی قرار قلبم
پراکنده منتشر میشوند
به سر تا سر سرزمین کهنسالت
و من جاودانه میمانم
بر مخمل دستهایت
تنها، در هیئت یک چُروک.


شعر انگلیسی و ترجمه ش.ک


از: خود
شیما جانم :)
چ خوب است که باز برامون می نویسی
سپاس :)

***
۱۵ فروردین ۱۳۹۳
دوستان عزیزم سپاس از لطف و محبتتان.
ساناز مهربان و بهارین عزیز ممنون که همیشه به من سر میزنید.


عباس عزیز،چیزی شناور مابین حنجره و اندیشه...دقیقا همینطور که گفتید.
ممنون که با نظراتت راهنمایم هستی.
۰۲ مرداد ۱۳۹۳
در گریز از ناگزیر گرامی
بزرگوارید که مرا اینگونه خطاب میکنید.
۰۲ مرداد ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

در انتهای دردهایم،تو آغاز میشوی
وسعت تنها!

مرا بخوان به چمنزارهایت
وحشی و گرم،
که میرایی انگشتانم را نتوانم پنهان کرد هرگز
جز به سرزمین تو.


از: ش.ک
شعرت روی دیگر عصیان آدمی ست
لحظه ای بین سراسیمه بودن و درنگ کردن دونده های قاره ی سیاه
شعرت لمس منظره ای دور و بکر است از صفحه ی تلویزیون

شیما جان بی شک یگانه ای،یگانه

ممنون
ع
۲۱ آذر ۱۳۹۲
راس میگه جاتون خالی خالیه بانو . لبتون سرشار از خنده های بهاری (:
۱۲ فروردین ۱۳۹۳
👌🌹👌
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید


ای سخت ناگزیر
نرمی اندوهت، پر بالش من است
در بی خوابی امواج.
در مشتم سنگریزه است،
در روحم طوفان و شن،
می خزم
به دنبال تو
ماسه به ماسه،
موج به موج،
از عمق رویای آب
به عمق رویای تو
چه سخت می خواهی ام
در مغز و در استخوان
در گریزپایی ... دیدن ادامه ›› لحظه
در کشمکش باد

آه ای سخت ناگزیر
ژرفی اندوهم،لذت خیس زیتون است
در تعلیق شراب،
می خوابم،
زخم به زخم تو
بر شکاف کاشی های سرد
و قرنیزهای نور
چه سخت می خواهدم،
پوست دردریزان تو
در مرزهای سرخ
و ممنوعه ی
تقدیر
...................




از: ش.ک
محمد عمروابادی (mohammad)
درود بر بانو کاتبی بزرگ
زیبا بود.
۲۴ مهر ۱۳۹۲
فوق العاده زیبا سرودید. آفرین به ذهن و قلم و ذوقتان
۰۱ دی ۱۳۹۲
_ساناز عزیز،خیلی لطف دارید.
ممنونم بانو که به من سر میزنید.


_آقای بیگ محمدی،نظر لطف شماست
خوشحالم که دوست داشتید.
۰۵ دی ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

Run to me
Like wind through the curtains
A thousand years have passed
To my fingers in pain

inside your tired sunburnt skin
resting my naked legacy
I'm that oily seed of passion
caving the layers of each intimacy

my growing impressions
are frilling your ... دیدن ادامه ›› bones and borders
you 've been captured by a deep sleep
I'm discovering your life corners


بشتاب به سوی من
مانند باد که می پیچد
میان پرده ها،
هزار سال گذشته است
پر از رنج و درد
بر انگشتان من

در بطن پوست آفتاب سوخته و خسته ات
میراث عریان من
خوابیده است،
من آن دانه ی روغنی از عشق هستم
که حفر میکنم
لایه لایه ی
هر خلوت عاشقانه ای را

ادراک بالنده من
ریشه می دواند
به استخوانها و مرزهای تنت،
تو در ژرفنای خوابی عمیق
به تسخیر کشیده شدی
و من کشف میکنم
گوشه گوشه ی
حیاتت را



از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
ممنون خانم کاتبی

صدسال به اون سالها

اما خیلی خوشحال شدم نام شمارو دیدم

موفق باشید

ترسی عاشقانه چنین
با هیچ صیادی به دریا نرفته است
با هیچ شتر به دریاچه های شن

بیژن نجدی
۲۴ مرداد ۱۳۹۲
سپاسگزارم خواهر خوبم
۲۵ مرداد ۱۳۹۲
ادراک بالنده من
ریشه می دواند
به استخوانها و مرزهای تنت،
تو در ژرفنای خوابی عمیق
به تسخیر کشیده شدی
و من کشف میکنم
گوشه گوشه ی
حیاتت را


.
.
.
شگفتا!چقدر زیبا و دلنواز
.
سپاس بانو
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید

I put on my yellow shoes
Walking on mind's pavements
Intellectuality!
Is a butterfly on my head
Sucking mentality

I put on my yellow shoes
Sleeping on complications and storms
Silence!
Is thousands of worms in my cells
taking away existence

I ... دیدن ادامه ›› put on my yellow shoes
Drowning in my inner illusions
An empty hole
is a mass of cancer
drinking all my liquid soul

می پوشم
کفشهای زردم را
روی سنگفرشهای ذهن
قدم بر میدارم.
روشنفکری
پروانه ایست روی سرم
که اندیشه میمکد

می پوشم
کفشهای زردم را
روی پیچیدگیها وطوفانها
به خواب میروم.
سکوت
به سان هزاران کرم در تک تک سلولهایم
موجودیتم را از بین می برد

می پوشم
کفشهای زردم را
در وهمهای درونم غرق میشوم.
حفره خالی
توده ای سرطانی ست
که روح سیالم را
سر میکشد
می نوشد



از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
شما شاعری جهانی هستید...این احساس منه از خواندن شما
۱۴ خرداد ۱۳۹۱
بانو جان
کلماتی را در حریر احساس و ذوقی ناب و خاص به تصویر کشیده ای!
شعری که کلماتش از عریانی فریاد نمیزنند
بلکه
از پوشش اسرارآمیزش غوغا به پا میکنند
.
.
سپاس
۲۳ آذر ۱۳۹۲
sanaz m.barin عزیز

چه لذت بخش است وقتی روح کسی را اینقدر بیدار میبینی.
سپاس که خواندی ام
۲۴ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در جستجوی رهایی
یالهایم به شاخه ها پیچید،
پوستم پر خراش شد،
هر انگشت،تکرار،
حفره بود بر تنم،
هر هوس،
تاوان بیهودگی.
زایشی نیست در من
که توان ادامه ام نیست دیگر،
در هیچ پوست و استخوانی.
دنبال نکن
امتداد روحم را
از عصیانهایش پی نخواهی برد هرگز،
به اسرار وحش...
که اسب زاده شدم،
وحشی زندگی کردم،
و بکر
خواهم مرد.


از: ش.ک
و بکر
خواهم مرد.
شیما جان تلخ بود و زیبا زیاد..
پایانش محشر بود زیاد.. خیلی زیاد..
تشکر زیاد.. خیلی زیاد..
۲۴ آذر ۱۳۹۰
دنبال نکن
امتداد روحم را
از عصیانهایش پی نخواهی برد هرگز...
.
.
.
هرگز
.
مرسی شیما کاتبی عزیز
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
زخمهایت را بخوابان،
کنار زخمهایم،
خالی ی روحم آغوش باز کرده است
تا پنهان شود در رگهایت

لابه لای انگشتان سبزت،
توهمی رها، از خاکم
که ذره ذره به باد خواهم پیوست
در گردش بی امان فصول

تک درخت سرزمین پر حصار من!
در خنکای پهناور سایه ات
آرام خواهد گرفت روزی،
جراحتهایم...؟


از: ش.ک

"اگر زمان و مکان در اختیار ما بود
ده سال پیش از طوفان نوح
عاشقت می شدم . . .

و تو می توانستی تا قیامت برایم ناز کنی
یکصد سال به ستایش چشمانت می گذشت . . .
و سی هزار سال صرف ستایش تنت . . .
و تازه در پایان عمر به دلت راه میافتم . . . . "


۱۰ شهریور ۱۳۹۰
تک درخت سرزمین پر حصار من!
در خنکای پهناور سایه ات
آرام خواهد گرفت روزی،
جراحتهایم...؟

.
.
.
شوری است وصف ناشدنی از کلماتی که خلق می کنی
های بانو
های بانو
بانو جان
۲۳ آذر ۱۳۹۲
🌹
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Unspoken

Loneliness captures my naked body
like all the whispers unspoken between us
folds me sacred on the wings of time melody
flies me over the green veins of wet rainy grass

Loving you, is something unknown and strange
like all the holy words unspoken between our souls
takes me unfledged through the stories ... دیدن ادامه ›› of ancient age
grows my soft emotions in the middle of a stony hole

Never had enough time to die in your arms
like all the secrets unspoken between our hearts
makes me dream of golden moments in a sunflower farm
shapes my fingers to touch your soul like all exotic holy arts


" ناگفته ها "

تنهایی اندام عریانم را تسخیر میکند
مانند تمام نجواهای شبانه ای که بین من و تو ناگفته مانده است
و معصومانه و مقدس
به آغوشم میکشد
روی بالهای ترانه زمان
و بر فراز رگهای سبز علفزار خیس و باران زده
به پروازم می آورد

عاشق تو بودن
حسی ناشناخته و غریب است
مانند تمام واژه های مقدسی که بین روح من و تو ناگفته مانده است
و بی بال و پر
رهایم میکند
در رویای افسانه های باستان
و احساسم را
رشد میدهد
حتی از میان سوراخی از سنگ


هیچگاه زمان کافی نبود برای مردن،
در آغوشت!
مانند تمام رازهایی که بین قلبهای من و تو ناگفته مانده است.
عشق تو ،
مرا به لحظه طلایی ی خواب مزرعه آفتابگردان میبرد
و انگشتانم را برای لمس روحت
مانند هنری آسمانی
به حرکت می آورد


از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
محمد عمروابادی (mohammad)
سپاس از سلیقه زیباتون.
۱۷ مرداد ۱۳۹۰
هیچگاه زمان کافی نبود برای مردن،
در آغوشت!

چقدر عالیه بانو ...
۲۳ آذر ۱۳۹۲
sanaz مهربان چه حس خوبی دارم از اینکه به نوشته های پیشینم توجه کردی،بی شک وصف ناپذیر!!!



baharinbahar عزیزم
ممنونم از لطفت بانو!

۲۴ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
سکوتم را حوصله کن
من پرم از فلسفه های زرد و سیبهای کال
و کمالی که در نیمه راه نا تمام ماند
پرم از اندوه قرن،
از اذهان آشفته
و کلافهای تردید و ترس که درهم تنیده شد

پائیز و بهارم،
درهم آمیخته،
سردرگم میان لحظه های روزمره که هیچگاه پایانشان نبود
اندیشه ام ،
اندیشه ای خاک خورده
که زیر خاکستر ستاره و آرزو
پیله کرد کلافگی هایش را
در حفره های سنگی صبوریت
و گره زد پروانگی هایت را
به رگهای طلائی بالهای نورسیده اش...


از: ش.ک
چه همگنانه کلمات ذهنم را مینوازند
و مرا به سکوتی ژرف فرا میخوانند!
فقط تحسین را سزاوار است. زیبا و عمیق...
همچون اندوه قرن.
۰۷ تیر ۱۳۹۰
من پرم از فلسفه های زرد و سیبهای کال
و کمالی که در نیمه راه نا تمام ماند
.
.
.
آه که چه زیباست!
۲۳ آذر ۱۳۹۲
👌🌸👌🌸
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
و تو خواهی فهمید
شکستنهای بی هیاهویم را
از پس واژه های خرد شده
و اشکهایی را که خشکیدند در برهوت دورافتاده زمان

گریزی نیست
تو خواهی فهمید
که ترک برداشتم از تکان های عشقهای پر تعلیق
و اعماق را چگونه رگ زدم
تا جاری شدم بر سطح هیچ...


ش.ک
. . . درست
مثل یک
تکه ابر پر باران . . .

درست
مثل یک
آیینه ی بی تصویر . . .

درست مثل زلالی ی
نگاه تو . . .

۰۹ فروردین ۱۳۹۰
زیبا
.
.
خاص
.
.
نفس گیر
.
.
سپاس بانو جان
۲۳ آذر ۱۳۹۲
👍
۰۹ فروردین ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Insanity:

would come back home,wild insolent horses,
as my breaths creep inside the dark grasses of
your skin,
and the same old smell of your mossgrown body,
overtake my spiritual beliefs by the philosophy
of your origin,

would return back,old silent memories,
even if you trampled me under the pressure of
love's boots,
or involved ... دیدن ادامه ›› me by hidden doubts,injected deep
inside your mind,
alive! are my wounds!swallowing blood of the
insanity in your roots

" جنون "

به خانه باز خواهند گشت
اسب های سرکش و وحشی
آن هنگام که می خزند نفسهایم
در علفزارهای تیره و تاریک پوست تنت
و بوی قدیم آشنای اندام خزه زده
و فلسفه اصالتت
تمامی باورهای روحیم را مغلوب میکنند


باز خواهند گشت
خاطرات قدیمی و خاموش
حتی اگر مرا لگدمال کردی زیر فشار چکمه های عشق
یا آلوده تردیدهای پنهانی کردی
که به اعماق ذهنت تزریق شده بود
و اما کنون زنده اند
زخم هایم
و خون می مکند
از جنون ریشه های تو...





از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
باز خواهند گشت.......
۳۰ آذر ۱۳۸۹
ممنونم آقای بنکدار و همین طور از شما فائقه جان!
۰۲ دی ۱۳۸۹
و فلسفه اصالتت
تمامی باورهای روحیم را مغلوب میکنند

..
.
.
چقدر دوست داشتنی
و
ممنونم بانو شاعر
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
فرو رفته در وهم
آرزوهای سرخ دیروزت
آیینه چشمانت نیز
سرابی بیش نیست
تا رها کنم در آن
ماهی بی قرار دلم را
تلخ است تنهایی
و تو می دانی
روزمرگی ات را چگونه لابه لای تشکیک ها پنهان کنی
بد بینم
به تزلزل انگشتانت بر شیارهای عمیق خستگی ام
که زخم خورده ام
از این تعلیق همیشگی
میان عقل و احساس !


ش.ک
چه کرده ای بانو
طوفانی است سهمگین
هوای شعرهایت...
طوفانی خواستنی !
۲۳ آذر ۱۳۹۲
عالی بود عالی شیا خانم
۰۸ شهریور ۱۳۹۳
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش بسیار تاثیرگذار و ارزشمندی بود.طراحی صحنه با استفاده از نمادها سعی در القای هرچه بیشتر مفاهیم به مخاطب داشت. استفاده از آینه دورتادور صحنه بر بعد، عمق ،در عین حال شکنندگی و تکثر خرد انسانی تاکید می کرد. تخته متحرک در وسط صحنه که به سقف آویزان بود به نوعی احساس تعلیق،سرگردانی و سردرگمی انسان در زمان و تزلزل او در مکان را منتقل می کرد. نوار پارچه ای زردرنگی که در بروشور نمایش پنهان شده بود را بسیار دوست داشتم. رنگ زرد به دلیل مقدار زیاد نوری که منعکس می کند در مدت زمان طولانی بیشتر از سایر رنگها چشم را خسته می کند و میتواند باعث چشم درد یا در حالت های خاص از دست دادن بینایی گردد و با نظر به اینکه موضوع
نمایش درباره خرد و خردمندی است این سوال پیش می آید که آیا خرد میتواند زردرنگ باشد؟
آیا انسان از آگاهی زیاد(خردمندی)در انتها به سردرگمی و تعلیق میرسد؟
و از روشنایی زیاد به نابینایی مطلق؟
ودر آخر

" آنگاه که خرد را سودی نیست ، خردمندی دردیست "
امیر رضا کاظمی و niloofar.Lotus این را دوست دارند
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
آقای حصارکی : من این نمایش رو ندیدم اما مدت زمان اجرا 60 دقیقه است.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
Old is my love
and dry is my emotion
recently i find out
the desert is deeper than the ocean

کهنه است عشقم
و خشکیده احساسم

دیری نیست
که می دانم

کویر
عمیق تر است
از اقیانوس



از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
آزاده عزیز ممنون. امیدوارم این افتخار رو داشته باشم که دوباره ببینمت!
۲۷ مهر ۱۳۸۹
با اجازه ی شیمای عزیز و با احترام فراوان خدمت جناب اسدی.
دوست گرامی مسلماً حضرتعالی در این زمینه سواد کافی دارید که به اظهار نظر پرداختین و بنده قصدم به هیچ عنوان جسارت نیست. اما با توجه به میزان آشنایی قابل قبولی که با زبان انگلیسی دارم متوجه ایراد خاصی در سروده ی خانم کاتبی نشدم و همچنین یادمه روزی که ایشان این پست رو گذاشتن من مشغول صحبت با دوستی بودم که حدوداً 12 ساله در امریکا اقامت دارن و من این شعر رو برای ایشون فرستادم و اون شخص هم فقط تایید کردن که بسیار زیباست.
در مورد ایرادتی که فرمودین تا جایی که سواد من قد میده، درباره جا به جایی فعل که خانم کاتبی توضیح مفصلی دادن و متوجه نشدم شما هنوز کجاش رو گیر دارین . در مورد زمان فعل ، dry در اینجا فعل نیست بلکه صفته و به این صورت که آمده کاملاً صحیحه. اگر بنا بود همین جمله به زمان گذشته تغییر پیدا می کرد باید می شد dry was که معنی خشکیده بود میده و عبارت در حال خشکیدن که شما فرمودین رو میشه به صورت is drying بیان کرد. مورد آخری هم که فرمودین در متون علمی و اخبار و جاهایی از این دست صدق می کنه.
۰۱ آبان ۱۳۸۹


نهایت اقیانوس کویر است
کویر عمق اقیانوسی ست تفتیده
که در ژرفای سکوت سنگینش
آواز غریب میلیاردها پری ماهی ست .


۰۴ مهر ۱۳۹۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در مورد نام انتخاب شده برای نمایش آنچه برداشت من بود این است که شاید پرنده تشبیهی از ناگفته های زندگی آدمهای این نمایش است که به نوعی در دل یا دهان این آدمها حبس شده بود و هیچکس شاید جرات به زبان آوردن آنها را نداشت. همان طور که شاهد بودیم در انتهای نمایش نیز همه سوالات گنگ و بی پاسخ باقی می مانند!
و با توجه به طراحی بروشور نمایش که طرحی از یک دهان بسته است شاید این برداشت دور از ذهن نباشد!
امیر رضا کاظمی این را دوست دارد
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
" New Season "

I'm born in your hands
once upon the yellow fall
when the last leaf strongly stands
on that old tree beside the broken wall

I'm born of a flame
through the fingers of evening sun
do you remember my name?
I'm a part of you in the shape of another one

I'm ... دیدن ادامه ›› born drift in your voice
in the new season of your sweet smile
just to love you and no other choice
like a gipsy that travels across the miles

" فصل نو "

زاده شدم
در دستان تو
روزی از روزهای پاییز زرد
آن هنگام که آخرین برگ با استقامت ایستادگی می کرد
روی آن درخت قدیمی در کنار دیوار فرو ریخته

زاده شدم
از شعله آتش
در میان انگشتان آفتاب بعد از ظهر
آیا مرا به یاد داری؟
من تکه ای از توام در هیبتی دیگر

زاده شدم
محو در آوای تو
در فصلی نو از لبخند شیرینت
تنها برای اینکه عاشقت باشم
و انتخاب دیگری برایم نیست
مانند کولی که باید جاده ها را پشت سر بگذارد!



از: هم شعر انگلیسی و هم ترجمه ش.ک
خیلی ترجمه ی قشنگیه. هم زیبا و پر احساس و هم وفادار به متن
۰۴ مهر ۱۳۸۹
دستان تو
آشیانه ی قلب او بود
برای زاده شدن
زندگی
عاشق شدن
آرمیدن
نوازش و اعتماد .

دستان تو
نبض حیات او بود.
وقتی دست های تو را
گم کرد
ضربانی دیگر
در رگ های سردش
نبود .

( امیر بابک )

۰۷ مهر ۱۳۹۰
تنها برای اینکه عاشقت باشم
و انتخاب دیگری برایم نیست
مانند کولی که باید جاده ها را پشت سر بگذارد!
.
.
بکر
.
.
ممنونم شیما بانو ازین سادگی زیبا
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در اندیشه ام که تو نیز در امتداد عشق قدم بر میداری
اما چرا با پوتین؟
برایم بنویس چگونه می توان سختی زمین را نفهمید و عاشق زیست؟
آه!چقدر به تو اعتماد دارم
و چقدر با تو نمی ترسم....
شیما جون مثبت فکر کن...
۲۱ شهریور ۱۳۸۹
خواهش می کنم آقای ایرجی!
۲۲ شهریور ۱۳۸۹
چقدر شیرینه!
:)
۲۳ آذر ۱۳۹۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید