در جستجوی رهایی
یالهایم به شاخه ها پیچید،
پوستم پر خراش شد،
هر انگشت،تکرار،
حفره بود بر تنم،
هر هوس،
تاوان بیهودگی.
زایشی نیست در من
که توان ادامه ام نیست دیگر،
در هیچ پوست و استخوانی.
دنبال نکن
امتداد روحم را
از عصیانهایش پی نخواهی برد هرگز،
به اسرار وحش...
که اسب زاده شدم،
وحشی زندگی کردم،
و بکر
خواهم مرد.
از: ش.ک