فرو رفته در وهم
آرزوهای سرخ دیروزت
آیینه چشمانت نیز
سرابی بیش نیست
تا رها کنم در آن
ماهی بی قرار دلم را
تلخ است تنهایی
و تو می دانی
روزمرگی ات را چگونه لابه لای تشکیک ها پنهان کنی
بد بینم
به تزلزل انگشتانت بر شیارهای عمیق خستگی ام
که زخم خورده ام
از این تعلیق همیشگی
میان عقل و احساس !
ش.ک