با مغز بیدار بخواب،
بر دلتنگی ناخن هایم
که تناقضی ست خونین
میان رنج های تو و ادراک من،
...فتحِ بعید،
ادامه ی تو دور است و مبهم،
در ورای مرزهایی که محو شده اند در گرگ و میشِ نقره
و مرزبانان شطرنجی،
که تلخ
خیره مانده اند
بر خطوط دستهای پر جوانه ات
که تاریخچه ی منند.
از: ش.ک