نمایش احساسی از عشق مادر و فرزند به هم. اینش برای من جذاب بود که همیشه توی زندگی و هنر ما عشق یکطرفه مادر به فرزندش را دیده ایم اما توی هناسه دوطرفه بود.
شروع با آدم مرده در غسالخانه بود و حدس زدم باید فیلمی از مرگ باشد. برخورد پدر و پدربزرگ با مرده همان برخوردی است که پرستار دارد با مرده.
این تقدیم ماسک به همسنگر( همتختی) را خیلی دوست نداشتم. کمی احساسی بود. لزومی نداشت به نظرم باعث مرگ نشان داده شود.
اما چرا زلزله سرپل ذهاب غروب آفتاب بود؟ بازآفرینی همین زلزله بود نه؟
و این که صحنه های پسازلزله شبیه فیلمهای جنگی بود. اثری از آوار نبود و چقدر سریع بیمارستان صحرایی زده شد. تا جایی که من دیده ام توی این جور بحران ها سرعت عمل در ایران چنین بالا نیست.
اما تحسین می کنم عوامل را که این فیلم ارزشش بالا بود .
بخشی که مادر آواز خواند چقدر دلنشین بود و خانم بازیگر خواننده هستند و این نقطه قوتی بود.
چرا جایی که لاک برای دختر می زد تیرچوبی روی کار بود؟ این را نفهمیدم.
نفس مادر... نفس مادر توی بادکنک که در پایان دمیده شد توی صورت بچه درخشان بود.