جا داره که به تیم خوش فکر این نمایش تبریک بگم، بسیار لحظات دلنشینی رو تجربه کردم و هر چه نمایش بیشتر پیش رفت به این باور رسیدم که قطعن مردان باید بیشتر این نمایش را ببینند.
و اما بعد از مدت ها ننوشتن در وادی تئاتر خیلی مشتاقم چند جمله ای اینجا بنویسم .
با نقل قولی از الیا کازان در مورد اتوبوسی به نام هوس شروع میکنم ؛ لوییز کاترون در کتاب ارزشمند بینش کارگردان نقل قولی از کازان رو میاره به این شرح که : چرا موسیقی ( blues ) در خور اتوبوسی به نام هوس است؟ بلوز تجلی از تنهایی و نپذیرفتن است، محروم سازی و انزوای سیاهان و در مقابل، حسرتشان برای عشق وصال. بلانش نیز ( به دنبال آشیانه ) است، بی یار و مدد، رها شده. ( من نمیدانم به کجا می روم، ولی دارم میروم) . در نتیجه پیانوی بلوز، روح بلانش را جذب می کند، تیره روزی غیرعادی قسمت انسانی دختر که عمیق تر از دورویی آشفته اش، نیرنگ و دروغ هایش و... است. پیوسته به شما یادآوری می کند که همه این نمایش های مهیج تماشایی چگونه ایجاد شده اند.
هدف من از بیان این نقل قول مشخصن این است که به این موضوع بپردازم، بینش کارگردان نمایش مونودرام های زنانه برای انتخاب موسیقی اثر( شامل صدای بازیگران ، موسیقی پیش پرده و میان پرده و پایان) چقدر به فضاسازی ذهنی من به عنوان مخاطب کمک کرد ؛ انتخاب این که کدام بازیگر کدام نقش را با چه تن صدایی
... دیدن ادامه ››
اجرا کند قطعن کار بسیار دقیقی است که کارگردان این اثر به خوبی از پسش برآمده و علاوه بر اینکه انتخاب درستی به لحاظ اکت برای هر نقش و بازیگر داشته ، صداها و بیان ها نیز به خوبی بازیگر و شخصیت داستان را به هم پیوند داده است.
انتخاب نور نیز در اوج سادگی و مینیمال بودن بسیار ، بسیار و بسیار به اندازه و فکر شده جهان پیش روی مخاطب را روایت می کند.
و اما صحنه؛ اساسن سه حالت بیشتر نمی تواند اتفاق بیافتد در این وادی، یا چیزهایی را در فضای پیش روی مخاطب بر روی صحنه چیدمان کنیم یا چیزهایی را با ترسیم در فضای ذهن مخاطب چیدمان کنیم و در نهایت حالت سوم این است که هم زمان که چیزهایی را پیش روی مخاطب بر روی صحنه چیدمان می کنیم، مخاطب را به میان آورده و همزمان در ذهنش چیزهایی را ترسیم کنیم! که در این نمایش حالت سوم و سخت ترینش به شکل قابل قبولی اتفاق می افتد، تصویر سازی های ذهنی همراه با بازی بی نقص و بدون تپق و حرکات اضافه بازیگر ، در کنار چیدمان مینیمال بر روی صحنه ، در هر لحظه مخاطب را با خود همراه کرده و او را در فضایی بسیار دقیق چیدمان شده قرار می دهد آن هم نه در یک زمان ( زمان به مثابه دوره ی زیستن ) بلکه در توالی چند بازه زمانی با ویژگی های منحصر به فرد خود که در این مورد انتخاب موسیقی نیز به حق کمک بسیاری کرده است. ایجاد این انتزاع در ذهن مخاطب باعث می شود توام با تماشای نمایش خود را در آن فضاها قرارداده و تجربه زیستی مشابه را نیز مرور و به نوعی با شخصیت داستان همزاد پنداری کند که این برانگیخته شدن قوه تخیل اتفاق دلنشینی در تجربه تماشای یک اثر نمایشی است.
و در نهایت به زعم من نکته بسیار ظریف که می تواند یک نمایش را فارغ از هر سادگی یا بریز و بپاش های مرسوم و اجرا در سالن های بزرگ و مطرح ، شاخص کند این است که اگر بپذیریم فرض اولیه یک نمایش این باشد که عمل گویا تر از کلام است آنگاه کارگردان یک اثر باید بداند چطور از بازیگرانش بازی بگیرد!!! کاری بسیار سخت و البته حاصل یک فعالیت تیمی دقیق که باعث می شود ادراک مخاطب به درستی اتفاق بیافتد! چیزی که در این نمایش به چشم می آید.
به جرات می توان گفت در این نمایش بازی های به اندازه بودند (مناسب با شخصیت داستانی کرکتر و شخصیت و کالبد بازیگر) و به خوبی از بازیگران بازی گرفته شده بود.
در پایان به قول میخاییل چخوف در کتاب Etre Acteur یا همان بازیگری، " اندیشه های نهفته در دل یک نمایشنامه، روح آن اثر است. فضای حاکم بر آن، جان اثر است و سرانجام، هر آنچه که به چشم می آید و شنیده می شود، جسم اثر است".
ما در این نمایش در اوج سادگی ،روح و جان و در نهایت کالبد ملموسی از مونودرام های زنانه را تجربه می کنیم.