صحبت کردن راجع به چیزها و معانی مرا بسیار معذب میکند. بهتر است زیاد راجع به معانی چیزها ندانیم. چون مفهوم یکچیز بسیار شخصی است و مفهوم یکچیز برای من با دیگری متفاوت است. "دیوید لینچ"
دقایقی بعد از آخرین اجرای کرکس میخواهم مطلبی بنویسم که نمایش کرکس از نظرم چه بود و این یک نظر شخصی است.
صحنه سیاه است. پرده اول. تماشاگر با این دیالوگ وارد جهانِ فضایلی میشود. به نظرم سیاهی اشاره ای است به کل وجود هستی. که نبود نور است. همان فضای سیاره ها که جز ذره ای غبار در هستی ؛ انگار نیستیم. همان فضای خالی اتم که ۹۹٪ آن را تاریکی و خالی تشکیل میدهد. زن خاکی نمادی از سیاره زمین یا به عبارت دیگر هستی وجود انسان است که التماس میکند، گریه میکند کمکش کنیم اما هر کسی درگیر و سرگرمی های خودش دارد و توجهی به او ندارد.یازده ردای سفید که تصمیم به قتل مرد سیاهپوش میگیرند. مرد سیاه که مشخص نیست چرا به قتل می رسد اما تا پایان پرده ششم که شاه خاتون نیز به قتل میرسد مشخص میشود که هر دو نمادی از خالقی هستند که کرکس ها انتخاب کرده و حذفشان کردند. به قول نیچه خدا مرده است. آن هم به دست من و تو. حالا چه کنیم؟ اما کرکس ها (انسان ها) دائما در حال انتخاب یک خالق جدید هستند. و زن خاکی نیز بدون کوچکترین دخالتی تنها نگاه میکند! با جمع کرکس هاست و تنها تماشاگر. زن عروسکی و پیرزن دو نماد فرشته ای هستند که در کنار کرکس ها حضور دارند و شیطان نیز که مردی قرمز پوش است همان نفس ادمی است. شاه خاتون که به قتل میرسد نقطه ی نور خاموش میشود و کرکس بعدی زاده میشود و داستانِ زندگی از مرگ شروع میشود. مرگی که بعد از شاه خاتون اتفاق میفتد و نشان میدهد جهانِ تاریک به دنبال روزنه ای کمک از سوی خدایان ساختگی دارد.( رقص شاه خاتون با زن خاکی که نشان دهنده تسلط کامل خالق (شاه خاتون) با زن خاکی (جهانِ خاکی) دارد) و این چرخه ادامه دارد. زن خاکی و کرکس ها نمیدانند باید به وجود خودشان ایمان بیاورند نه متکی به خالق ساختگی! به قول فلسفه اگزیست نه خدا نه شیطان فقط انسان!
به شدت کرکس را دوست داشتم و یک خسته نباشید جانانه به کارگردان نمایش و تمام بازیگران و تمام عوامل نمایش کرکس می گویم و منتظرِ اجراهای بعدی هستم.