در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | عرفان صفی پور درباره نمایش تروما / یک روز: برف همه جا رو سفید کرده بود... اول از همه، «تروما« را ببینید. دیدن
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:10:52
برف همه جا رو سفید کرده بود...

اول از همه، «تروما« را ببینید. دیدن کار اول یک کارگردان، به خصوص اینکه جوان باشد، به خصوص اینکه عاشق کارش باشد، فارغ از کیفیت و نتیجه نهایی، یک وظیفه فرهنگی است.

ما عادت کرده ایم که چشم هایمان را ببندیم و گاهی آن چیزی را تصور کنیم که گذشته. که چیزی از بنیان خیال و وهم، بر روان ما حاکم شود، کنترلمان کند و زندگانی مان را در دست بگیرد. «تروما، یک روز« به همین پرداخته. به جنگی میان گذشته و واقعیت حال. به یک درگیری ناتمام در اندرونی ترین تار و پودهای مغزهای خسته ما. که لابلای تمام فرسایش های اجتماعی و اقتصادی، هنوز »عشق» حکمفرمایی می کند و ذهنمان را بیدار نگاه ... دیدن ادامه ›› می دارد.

نمایش، پر است از مفهوم. به اندازه کافی دیالوگ دارد و هر جمله اش مفهومی را در لفافه می رساند که شاید فهمش برای مخاطب عام سخت باشد. به خصوص اینکه گاهی کلماتی لابلای جملات گم می شوند و شنیده نمی شوند. از دیالوگ ها که بگذریم، و فرض را بر این بگذاریم که کسی مثل من که یک مخاطب ساده تیاتر است، بسیاری از آنها را متوجه نمی شود، می رسیم به »حرکت». به رقص دست ها و پاها. به همگونی تمام اعضای بدن یک فرد با تمام اعضای بدن افراد دیگر. به ارتباط نبض های عضلات کسی این سوی صحنه با دیگری در سوی دیگر. به «پرفورم». شخصا اهل پرفرومنس نیستم و عموما در نمایش آن را نمی پسندم و یا آن را صرفا مکملی بر داستان می دانم. در پرده های کوتاه تر و میانی نمایش، پرفورم حد متوسطی دارد. گاهی زیاد است و گاهی خسته کننده هم می شود. و اصلا گاهی نامفهوم. به جایش موسیقی، صدا و نوایی که تماما ساخته و پرداخته خود تولیدکنندگان اثر است و مختص به همین نمایش ساخته و پرداخته شده، آنقدر قوی و غالب است که حتی گاهی می توانید چشم هایتان را ببندید و گوش هایتان را مهمان یک صدای متفاوت کنید. قطعاتی که در جای جای نمایش جا خوش کرده و همواره و بی تکرار پخش می شوند.

«تروما، یک روز« یک شروع معمولی دارد. قلاب نمی اندازد. موسیقی اش چرا. از همان ابتدا می فهمید که صدا بر تصویر حاکم است. اندک اندک با نمایش پیش می روید. دیالوگ ها شما را یاد وقایعی می اندازد که از نزدیک لمس کرده اید. همه ما لمس کرده ایم. مثل برف. برفی که دو سال پیش بارید. مثل دیوارهای بلند سفید. و مثل خیلی چیزهایی که اینجا مجال و اجازه گفتنش نیست.

پرده پایانی، صحنه عزاداری، همین طور که منتظرید تا همان نمایش متوسط را ببینید، شگفت زده خواهید شد. موسیقی نواخته می شود. صدا و تصویر حالا دوشادوش هم می شوند. اینجا شما در نقطه اوج نمایش، در کم نظیرترین صحنه قرار می گیرید. جریان خون در رگ هایتان شدت می گیرد و من هر لحظه منتظر بودم تا یک جای کار خراب شود و این هیجان را کسی در پرفروم یا اضافه کاری روی صحنه خراب کند. هر لحظه دوست داشتم تا ناگهان چراغ ها خاموش شوند و این اوج تا ابد در گوشه ذهنم ثبت شود. و عجیب اینکه در پرده پایانی، تا آخرین لحظه نمایش، همه چیز به بهترین نحو پیش می رود.

در سخن پایانی، «تروما، یک روز« در موسیقی بی نهایت حرف دارد. لحظات پایانی نمایش، آنقدر جذاب هست که شما بارها و بارها دلتان بخواهد کار را ببینید. در مورد بازی ها و دکوپاژ و ... چیزی نمی گویم و ترجیح می دهم همه چیز را در همان ده دقیقه پایانی ببینم که همه چیز خوب است. واقعا خوب است...
< نظر مورد پاسخ، در دسترس نیست >
سلام دوست عزیز.
متن حاوی اسپویل نیست و به‌نظرم برای مخاطبی که کار را ندیده، باعث کاهش جذابیت نمی شود.
۰۶ آذر ۱۴۰۰
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید