به نظرم مشکل اصلی این نمایش، نمایشنامه است. چرا نمایشنامه ای سیاسی که حدوداً ارجاعاتش به کشور خودمون هم تعمیم پذیره، نمی تونه اونطور که باید و شاید در کشش داستانی و تلنگر به تماشاگر موفق باشه؟ شاید دلیل اصلیش به این برمی گرده که نمایشنامه به جای اینکه پیامش رو در دل کنش کاراکترها جاسازی کنه، به شکلی رمان گونه از طریق روایت گری برای تماشاگران روخونی میکنه. به عبارتی تماشاگر هیچ همذات پنداری ای با شخصیت ها نمیکنه (مخصوصا شخصیت برادر نویسنده) و مثل کلاس درس می شینه تا معلم براش سخنرانی کنه. اصلاً هملت یا مکبث به این دلیل مهم نیستند که پیامی بزرگ و عمیق رو منتقل می کنند، بلکه بدین دلیل مهم اند که اون پیام رو در دل کنش ها و واکنش های رفتاریه کاراکترها پنهون می کنند.
نقطه ضعف دیگه نمایش کارگردانیه. طراحی صحنه اصلا خوب نیست. هیچ الزامی برای هیچ بخشش وجود نداره. اتفاقاً بزرگترین دلیلی که باعث خلل در ارتباط مناسب با شخصیت ها میشه اینه که بازیگرها در ارتفاع بالاتری از تماشاگرها قرار گرفتند. متاسفانه استفاده از سکوی عمق صحنه در صحنۀ پایانی نیز هم بسیار بدمیزانسن بود و هم بسیار بی دلیل.
در کل اندیشه ای که میتونست خیلی بهتر تبدیل به متن و نمایش بشه، ظاهراً در یک فرآیند خام و سرسری در حد یک اثر متوسط باقی میمونه.