در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال کاظم برقی | دیوار
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:58:00
«تیوال» به عنوان شبکه اجتماعی هنر و فرهنگ، همچون دیواری‌است برای هنردوستان و هنرمندان برای نوشتن و گفت‌وگو درباره زمینه‌های علاقه‌مندی مشترک، خبررسانی برنامه‌های جالب به هم‌دیگر و پیش‌نهادن دیدگاه و آثار خود. برای فعالیت در تیوال به سیستم وارد شوید
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش آن‌بُرد i
دختری که آرزوی هنرمند شدن دارد سعی میکند همه داشته هایش را بر روی بوم نقاشی به گونه ای ایده آل و البته غیرواقعی ترسیم کند. طبیعتا اولین گام در رسیدن به زندگی ایده آل سفر از ایران و مهاجرت (یا فرار) به جایی بهتر است. و طبیعتا اولین شرط برای مهاجرت، تغییر زبان است. آنچه که دختر از پدر خود می آموزد. پدرش به او می گوید که شکافی در یادگیری زبان دوم وجود دارد که هیچگاه پر نمی شود. این همان شکافی است که دختر در تصاحب جانشین پدر (یعنی همسر بیگانه اش) با آن مواجه میشود. مردی غیر ایرانی که هرقدر دختر میخواهد به او نزدیک شود باز شکاف میان شان محسوس است. شاید این شکاف، نامش گذشته باشد.

نمایش آن برد شکلی از تئاتر را ارائه میکند که اتفاقا چندسالی است در ایران شدت گرفته است: تاکید بر روایت به جای قصه. آن هم روایتی که بر رابطه میان انسانها (خانواده، معشوقه و ...) برقرار است. این دست روایت ها معمولا با جابجایی های زمانی سعی دارند خود را پیچیده و کشف ماهیت شان را برای تماشاگر سخت کنند. این نمایش ها سعی می کنند با کنترل سکوت ها در دل روایت و کنترل وقفه ها در گویش بازیگران، هضم مطلب را برای تماشاگر دلنشین کنند تا ریسمان داستان به نوعی به ذهن تماشاگر گره بخورد. اما عموم این نمایش ها (که در چند سال اخیر به وفور تماشا کرده ام) ناخودآگاه در منجلابی دراماتیک گرفتار میشوند. اینکه بیش از آنکه ریسمانشان را به عقل و قوه تحلیل تماشاگر گره بزنند، به احساسات تماشاگر گره می زنند. این شیوه از روایت تا زمانی که مخاطب ایرانی، انسانی احساساتی و مملو از فریادهای سرکوب شده است جواب میدهد اما اگر مخاطبی ورای این آسیب ها باشد بی شک نمایش را شعاری و صد البته سطحی تلقی میکند. نمایشهایی از این دست چنانچه میخواهند به قوه تحلیل تماشاگر گره بخورند نباید فقط درصدد گفتن حرف مهمی باشند بلکه به واقع می بایست حرف مهمی بزنند. دقیقا مشکل نمایش آن برد همینجاست، اینکه قصد دارد چیز مهمی بگوید، نشانه هایش را هم میدهد اما توان عمیق شدن روی فلسفۀ این مهم را ندارد. گویی نویسنده چیزی را در غم هجرت جوانها ... دیدن ادامه ›› در جامعه ایرانی لمس کرده که قدرت بیانش به شکل دراماتیزه را ندارد و فقط آنرا با جایگذاری نشانه ها و از روزنه احساسات به تماشاگر منتقل میکند. به نوعی کارگردان دردی مشترک را به شکلی احساسی میان بازیگران و تماشاگران نمایش دور می چرخاند. شاید کارگردان مدعی باشد که اصلا هدفی بابت عمیق شدن بر این درد مشترک و چرایی و چگونگی ایجاد و رشد آن ندارد. اگر این است و اگر نمایش تنها به انتقال حسی این بحران انسانی رضایت دارد پس تنها دارد اتودی از شکلی از تئاتر را میزند که قبلترها کسانی مثل امیررضا کوهستانی تهش را درآورده اند و عملنا چیز جدیدی به لحاظ تئاتری وجود ندارد.
اما با تمام این تفاسیر نمایش راضی کننده است و از بسیاری از نمایش های شدیدا سخیف این ایام شریف تر است. بازی ها کنترل شده و یکدست اند و صحنه ها پرداخت خوبی دارند (به غیر از صحنه اغراق شده و اضافی پایانی). و البته باز هم نمایش بر این فرضیه مهم تئاتر ایران مهر تایید میزند و آن هم اینکه بازیگران مستعد و کمتر شناخته شده انتخاب های بسیار عقلانی تری هستند برای نمایش هایی که می خواهند شریفانه (نه سواستفاده گرانه) موفق باشند.
ممنونم از نظر و تشریف فرماییتون و وقتی که برای آن‌برد گذاشتین.
۰۳ اردیبهشت
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
ایدئولوژی (پدر خانه) سعی در کنترل کورکورانۀ نسل نوظهور (فرزند خانه – عبد) دارد. نسلی که در پی شکستن قانون (فرار از مدرسه) است، در کودکی بابت ... دیدن ادامه ›› گریز از قانون تنبیه می شود و در جوانی بابت مشارکت در رسانه (مسابقه تلویزیونی) مجازات می گردد. اما سرانجام با کمک تکنولوژی می تواند ارتباطش را از مرزهای سفت و سخت خانه اش فراتر ببرد. ارتباطی افسارگسیخته که در آن سوی دیگرش نیز انسان هایی بیمارتر انتظارش را می کشند. در این جامعۀ تماماً بیمار، نسل جدید بی اختیار مُثله (تکه تکه) میشود. حال قانون وارد بازی میشود، قانونی که در هیچ کجای قصه نقشی موثر ایفا نکرده بود، این بار نه برای پیشگیری بلکه برای مجازات وارد میدان میشود (همان مسیری که قبلا ایدئولوژی طی کرده بود). و عجبا که قاضی این دادگاه همان معلم و مجری مسابقه است که شاهد تمام سیر نزولی آن نسل سوخته تا لحظۀ مُثله شدن بوده است. حال وکیلی به نام الف با جنسیتِ سرکوب شدۀ زنانه اش وارد میشود و یک تنه در برابر این قانونِ از پیش نوشته شدۀ ایدئولوژی زده می ایستد. گویا شکستن این قانون تنها توسط خود قانون ممکن است، توسط مباحثه و مذاکره، توسط کلمات. و چه نام فوق العاده ای برای این نمایش فوق العاده انتخاب شده است: الف (نقطۀ آغاز حروف الفبا و کلمات) + مُثله (تکه تکه کردن) + عبد (انسان عبادت کننده).
نمایش الف مُثله عبد از خوب های تئاترمان است. نسبت به اجرای پیشین دادگر (فریز مکبث) قدم ها جلوتر است. بازی های کار شده و میزانسن های پیچیدۀ دادگر در سرتاسر نمایش جولان می دهند. احتمالاً تاکنون دادگاه های زیادی را در سینمای کشورمان دیده باشیم، از میخواهم زنده بمانم تا جاندار و من مادر هستم و اخیرا در جشنواره فجر فیلم بی بدن را دیدم که اتفاقا از منظر موضوع بسیار شبیه به این نمایش بود. نکته اینکه یا تئاتر ما خیلی از سینمای ما جلوتر است و یا سینمای ما خودش را در نطفۀ رئالیسمی کلیشه ای خفه کرده است. در وصف نبوغ نمایش همین بس که زمانی که عبد (عنصر مطیع و عبادت کننده) مُثله میشود، از آن پس تمامی دیالوگ ها نیز تقطیع شده عرضه می شوند، در دادگاه همه چیز تکه تکه شده و کوتاه کوتاه بازگو می شوند (درست برعکس عموم دادگاه هایِ سینمای ایران). ایده ای بکر و درخشان، اینکه همزمان که قهرمان مُثله می شود، این مُثله شدن و تکه تکه شدن در دستور زبان نمایشنامه هم اتفاق بیافتد. اعتراف میکنم که میان دادگاه از ته دل به نویسنده دست مریزاد گفتم. الحق که تماشای این نمایش می تواند یک کلاس آموزشی باشد برای هنرجویان ادبیات نمایشی.
بازی ها و طراحی صحنه از دیگر نقاط قوت نمایش است، میزهایی حجیم (محل تصدی مسئولین و قانونگذاران) که گویا انسان ها را در خود مچاله کرده اند. جابجایی میزها روان است و حرکات گروه بدن بی نقص است. عموم بازی ها خوب و بیش از خوب هستند. در نیمه اول پورکریمی و دلارام خوب اند و قبادی و مادر کاراکتر دلارام عالی هستند. نیمه دادگاه شاید برای برخی تماشاگران کشدار و طولانی باشد اما چنانچه هر کارگردان خبره و هر تماشاگر باهوشی آن را به نظاره بشیند، به وضوح درمی یابد که چه بازیگر توانمندی است این صدف اسپهبدی. نقشی فرسایشی و سخت را با چنگ و دندان تا یک ساعت با خود می کشد. دادگر نیز همچون رهبر این ارکستر صد تکه، زیرکانه تعادل را در جای جای صحنه با بازی اش حفظ کرده است.
لکن متاسفانه نمایش ضعفی دارد که آن را از مرز یک اثر بی بدیل دور میکند. آن هم هدایت واکنش بازیگر پدر به نسبت هامارتیای نمایش است. پس از مُثله شدن عبد، پدر عبد شدت واکنشش نسبت به کنش مثله شدن واقعگرایانه نیست. گویا ما در حال نظارۀ او در چند ماه یا شاید چند سال پس از ماجرای قتل هستیم. در طول دادگاه هرگاه چشمم به ایشان می افتاد بیش از آنکه شبیه به پدری باشد که فرزندش را تکه تکه کرده اند، شبیه به کارمند دادگستری بود که از سر اجبار در جلسه حظور دارد و بی تابانه منتظر سوت پایان و لمیدن در سرویس اداره است. این ضعف به ظاهر کوچک، درواقع می توانست در مسیری برعکس به نقطه قوت دادگاه هم در جذابیت و هم در تحمل تماشاگر تبدیل شود.

با امید تمدید این روزهای کوتاه و با آرزوی موفقیت برای استاد دادگر عزیز و گروه پر تلاششان
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش مَثلِث i
مثلث نمایشی عجیب است که پیامی مهم در خودش دارد. پیامی که نه در محتوای نمایش، بلکه در واکنش مخاطب به نمایش است. شاید در چند سال اخیر (بالاخص سال اخیر) در برابر نمایش های بسیاری این سوال را پرسیده باشیم که: چرا نمایش هیچ دغدغۀ اجتماعی ای ندارد؟ چرا نمایش نسبت به وضعیت سیاسی زمانه خود بی تفاوت است؟ و البته که بسیاری از کمدی ها را در همین راستا آثاری سخیف و ضعیف دسته بندی کرده ایم. همچنین در سالهای اخیر بارها دیده ایم که برخی نمایش ها (بالاخص نمایش های کمدی) سعی کرده اند با تیکه پرانی های شعارگونه و سطحی، رنگ و بویی سیاسی به خود بدهند تا از گزند این نقد مخاطبان در امان بمانند. حال پرسش اینجاست که چرا هرگز چنین واکنشی به نمایشی شبیه مثلث وجود ندارد؟ مثلث هیچ پیام سیاسی و اجتماعی ای ندارد. هیچ نقد جدی ای را لابه لای خود پنهان نکرده است. مخاطبان زیادی جذب کرده اما هیچ مخاطبی گله ای از این موضوع ندارد که نمایش نسبت به شرایط فعلی اجتماع ایران بی تفاوت است. به عقیده من یک نتیجه گیری مهم در میان است. آنهم اینکه دغدغۀ اثر در چگونگی اجرای آن اثر معنی پیدا می کند. اگر اثری با خلاقیت فراوان و تمرین طولانی بتواند اجرایی بی نقص داشته باشد، بعید است که مخاطبان از آن اثر توقع پیام خاصی را داشته باشند (حتی اگر زمان اجرای نمایش در بحرانی ترین زمان سیاسی کشور باشد) و برعکس اگر اثری از کیفیت اجرایش معلوم باشد که خلاقیت و تمرین کافی نداشته و سواستفاده گرانه و تنها با اهداف اقتصادی به صحنۀ تماشاخانه رسیده، هرقدر هم که دیالوگ های سیاسی را در خود بگنجاند، باز هم تماشاگر آن اثر را متهم به شعارزدگی و سطحی بودن میکند. در واقع میتوان نتیجه گرفت که دغدغۀ کارگردان نه در پیامی که منتقل میکند بلکه در کیفیت اجرایش اثبات میشود. مهم نیست این دغدغه چه باشد، دغدغۀ سیاست، دغدغۀ خانواده، دغدغۀ هنرِ محض یا ... .
با توضیح فوق، من در سرتاسر اجرای مثلث دغدغه دیدم. دغدغۀ اینکه اگر کاری را انجام می دهیم به بهترین شکل انجام دهیم. اگر قرار است دو نفری به دو عروسک جان بدهیم، جوری این فن تشخیص (جان بخشیدن به اشیا) را متبلور سازیم که تماشاگر ناخوداگاه در جهان پیش روی خود غرق شود. این امر ممکن است مستلزم ماه ها تمرین طاقت فرسا باشد تا از دل آن 50 دقیقۀ ناب زاییده شود، اما یک هنرمند دغدغه مند این ماه های متمادی را به جان میخرد و تماشاگر نیز صمیمانه این دغدغه را لمس میکند.
بابت نقد زیباتون متشکریم🌺🙏
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
چقدر دقیق فرمودید. لذت بردم.
۰۱ اسفند ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ستایش درخشش سیمرغِ پرانِ بهترین کارگردانی در دستان جناب افخمی، دلم نیامد تحلیلی از آنچه از فیلم ایشان دیدم را ننویسم. البته که قصد نوشتن نداشتم لی خبر تکان دهندۀ کسب تندیس کارگردانی توسط ایشان کاری با مغزم کرد که هنوز گیج و گنگم!
به سختی بتوانید نمونه ای از چنین ترکیب بندی های ضعیف و قاب بندی های ابتدایی را در تاریخ فیلم فجر به یاد داشته باشید! فیلم میان لحن داستانی و مستند گیج است. پلان های آرشیوی نیز به جای اینکه بر تاثیر اثر بیافزایند، آن را به مضحکه تبدیل کرده اند. این آفت به هدایت بازیگران نیز سرایت کرده بود. می توان قسم خورد که فیلم بدون دکوپاژ مقابل دوربین رفته است. از رفتار بدنی بازیگران میتوان کاملا به این نتیجه رسید که هیچکس نمی داند قرار است در نهایت با نمای باز دیده شود یا بسته. به همین دلیل در نماهای بسته شاهد میمیک های اغراق شده ایم و در نماهای باز شاهد بدن های شق و لق. حال تصور کنید در همین نماهای بسته قرار است شنوندۀ دیالوگ های طولانی (گاها بیش از ده دقیقه) و البته بسیار کم کشش باشید. اگرچه کشش دیالوگ به لحن انتقال آن نیز وابسته است اما بیش از هرچیز به محتوای دیالوگ گره خورده است. وقتی محتوا مطلقاً سفارشی و البته فاقد جذابیت باشد، تلاش کارگردان برای قبیح کردن دیالوگ ها (فحش های پی در پی) و جذب مخاطب از طریق ناسزا گویی جدا در حد هنرجویان نوجوان مدرسه های سینمایی خواهد بود. تدوین که اصلا شاهکاری از آب درآمده! پر از پلان اضافی، ریتمی کاملا متضاد با روند داستان. مثلا قصه قرار است تهییج کند، ولی تدوین با تبر به جان این تهییج افتاده است. صحنه های آرشیوی بی اساس و بدجا، حال به این تدوین کلافه کننده و به این دیالوگ های بی کشش و به این داستان سفارشی یک موسیقی بد هم اضافه کنید. انگار یک موتیف را کپی پیست کرده باشی تا فقط یک جوری پشت سکانس را پر کرده باشد.
اما نکته جالب تر از همه، حتی جالب تر از تندیس کارگردانی این است که سفارش دهندگان این دست فیلم ها در بد مخمصه ای گرفتار شده اند. اینکه هر چه ... دیدن ادامه ›› می خواهند تصویر زشت و شرم آوری از فساد سیستم دوره پهلوی تصویر کنند، مخاطب ناخودآگاه این فساد را در عصر حال جستجو می کند و از قضا برایش مابه ازاهای فراوانی یافت میکند! اعدام ناعدلانه، تمکین سربازان شاه فقط از سر جبر، فاسدین منفعت طلب دربار، قاضیِ لولو سر خرمن و ... . و این فرآیند هر دم بر مضحکۀ این دست آثار سفارشی می افزاید.
در نهایت فجر امسال بیش از آنکه خودش توقع داشت پربار بود، هم در جهت روشن شدن تکلیف سینماگران، هم در جهت روشن شدن تکلیف سفارش دهندگان، و هم دوستان دو طرفه بازی که البته سرشان بی کلاه ماند!
کلا جشنواره ای دیگه در کار نیست مثل باقی چیزا تموم شد و رفت تو خاطره ها... ایشون دستخوش مالش های شبانه روزی رو گرفتن.
۲۳ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
در ستایش درخشش سیمرغِ پرانِ بهترین کارگردانی در دستان جناب افخمی، دلم نیامد تحلیلی از آنچه از فیلم ایشان دیدم را ننویسم. البته که قصد نوشتن نداشتم لی خبر تکان دهندۀ کسب تندیس کارگردانی توسط ایشان کاری با مغزم کرد که هنوز گیج و گنگم!
به سختی بتوانید نمونه ای از چنین ترکیب بندی های ضعیف و قاب بندی های ابتدایی را در تاریخ فیلم فجر به یاد داشته باشید! فیلم میان لحن داستانی و مستند گیج است. پلان های آرشیوی نیز به جای اینکه بر تاثیر اثر بیافزایند، آن را به مضحکه تبدیل کرده اند. این آفت به هدایت بازیگران نیز سرایت کرده بود. می توان قسم خورد که فیلم بدون دکوپاژ مقابل دوربین رفته است. از رفتار بدنی بازیگران میتوان کاملا به این نتیجه رسید که هیچکس نمی داند قرار است در نهایت با نمای باز دیده شود یا بسته. به همین دلیل در نماهای بسته شاهد میمیک های اغراق شده ایم و در نماهای باز شاهد بدن های شق و لق. حال تصور کنید در همین نماهای بسته قرار است شنوندۀ دیالوگ های طولانی (گاها بیش از ده دقیقه) و البته بسیار کم کشش باشید. اگرچه کشش دیالوگ به لحن انتقال آن نیز وابسته است اما بیش از هرچیز به محتوای دیالوگ گره خورده است. وقتی محتوا مطلقاً سفارشی و البته فاقد جذابیت باشد، تلاش کارگردان برای قبیح کردن دیالوگ ها (فحش های پی در پی) و جذب مخاطب از طریق ناسزا گویی جدا در حد هنرجویان نوجوان مدرسه های سینمایی خواهد بود. تدوین که اصلا شاهکاری از آب درآمده! پر از پلان اضافی، ریتمی کاملا متضاد با روند داستان. مثلا قصه قرار است تهییج کند، ولی تدوین با تبر به جان این تهییج افتاده است. صحنه های آرشیوی بی اساس و بدجا، حال به این تدوین کلافه کننده و به این دیالوگ های بی کشش و به این داستان سفارشی یک موسیقی بد هم اضافه کنید. انگار یک موتیف را کپی پیست کرده باشی تا فقط یک جوری پشت سکانس را پر کرده باشد.
اما نکته جالب تر از همه، حتی جالب تر از تندیس کارگردانی این است که سفارش دهندگان این دست فیلم ها در بد مخمصه ای گرفتار شده اند. اینکه هر چه ... دیدن ادامه ›› می خواهند تصویر زشت و شرم آوری از فساد سیستم دوره پهلوی تصویر کنند، مخاطب ناخودآگاه این فساد را در عصر حال جستجو می کند و از قضا برایش مابه ازاهای فراوانی یافت میکند! اعدام ناعدلانه، تمکین سربازان شاه فقط از سر جبر، فاسدین منفعت طلب دربار، قاضیِ لولو سر خرمن و ... . و این فرآیند هر دم بر مضحکۀ این دست آثار سفارشی می افزاید.
در نهایت فجر امسال بیش از آنکه خودش توقع داشت پربار بود، هم در جهت روشن شدن تکلیف سینماگران، هم در جهت روشن شدن تکلیف سفارش دهندگان، و هم دوستان دو طرفه بازی که البته سرشان بی کلاه ماند!
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش دوباره بازی i
اجرایی خوب از یک داستان متوسط. همین تناقض میان متن و بازی آسیبی جدی به نمایش وارد کرده است. وجود تعلیق در متن به تنهایی نمی تواند برای بلوغ یک نمایش کافی باشد. اینکه مخاطب نمایش را دنبال کند فقط به این دلیل که بفهمد در پایان قرار است به کجا برسد و پس از پایان قصه، بی هیچ تاثیر جدی و تکانی در درونش سالن را ترک کند. این در حالی است که بازیگر با توانایی خوبش در ادای جملات به سختی از پس این متن متوسط برآمده است.
بازی آقای گرجی شاید خیلی فوق العاده نبود اما دارای یک امتیاز بزرگ بود و آنکه متفاوت بود از بازی های پیشین اش و این یعنی ایشان توانایی خلق نقش های جدید را هم دارند. بدون شک اگر روزی یک نمایشنامه فوق العاده نصیب ایشان شود، اتفاقی مهم را رقم خواهند زد. و البته با وجود تماشای بازی های قبلی ایشان به این نتیجه رسیده ام که قدرت ایشان در ادای دیالوگ های بلند و پرمغز است اما به شرطی که بازیگری قدرتمند پارتنرش باشد که پاسکاری دیالوگ بینشان صورت پذیرد (حدودا شبیه نمایش سیزیف).
در مجموع نمایش می توانست بهتر باشد اگرچه کماکان نیز نمایش قابل احترامی است اما نه تا اندازه ای که مخاطب به وجد بیاید.
همونجور که بلانژ در "او" گیر کرده بود منم در " سیزیف" گیر کردم!
۰۹ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
به نظرم مشکل اصلی این نمایش، نمایشنامه است. چرا نمایشنامه ای سیاسی که حدوداً ارجاعاتش به کشور خودمون هم تعمیم پذیره، نمی تونه اونطور که باید و شاید در کشش داستانی و تلنگر به تماشاگر موفق باشه؟ شاید دلیل اصلیش به این برمی گرده که نمایشنامه به جای اینکه پیامش رو در دل کنش کاراکترها جاسازی کنه، به شکلی رمان گونه از طریق روایت گری برای تماشاگران روخونی میکنه. به عبارتی تماشاگر هیچ همذات پنداری ای با شخصیت ها نمیکنه (مخصوصا شخصیت برادر نویسنده) و مثل کلاس درس می شینه تا معلم براش سخنرانی کنه. اصلاً هملت یا مکبث به این دلیل مهم نیستند که پیامی بزرگ و عمیق رو منتقل می کنند، بلکه بدین دلیل مهم اند که اون پیام رو در دل کنش ها و واکنش های رفتاریه کاراکترها پنهون می کنند.
نقطه ضعف دیگه نمایش کارگردانیه. طراحی صحنه اصلا خوب نیست. هیچ الزامی برای هیچ بخشش وجود نداره. اتفاقاً بزرگترین دلیلی که باعث خلل در ارتباط مناسب با شخصیت ها میشه اینه که بازیگرها در ارتفاع بالاتری از تماشاگرها قرار گرفتند. متاسفانه استفاده از سکوی عمق صحنه در صحنۀ پایانی نیز هم بسیار بدمیزانسن بود و هم بسیار بی دلیل.
در کل اندیشه ای که میتونست خیلی بهتر تبدیل به متن و نمایش بشه، ظاهراً در یک فرآیند خام و سرسری در حد یک اثر متوسط باقی میمونه.
سلام جناب برقی، با شما موافقم که متنی خوبی انتخاب شده اما باید توجه کرد با شرایط موجود در همین حدی که شما نمایشنامه خوانی نامیده اید بسختی اجازه اجرا می‌گیرد. کافی است که در گیر کاری جدی با ارجاعات سیاسی یا نسبت دار بوده باشید تا این سخن را با تمامی دریابید. متاسفانه با نظر شما با کمال احترام مخالفم، سکوها بار معنایی بالایی در مرور خاطرات راوی بازی کرده اند، بار معنایی درگذشتگان را نیز به خوبی تداعی می‌کنند، فراموش نکنید اثر بیوگرافی است که توسط دختر خانواده و با نقب زدن در زمان های مختلف و البته به خوبی توسط خانم جبراییلی ارائه میگردد. کافی است کمی به حرکات وی در دوران زمانی مختلف بیشتر توجه کرده باشید که چطور در خاطراتش مانور میدهد. مجددا با کمال احترام به نظر من طراحی دکور و بازی‌ها خود از جمله نکات مثبت کار بود.
۱۴ تیر ۱۴۰۱
فربد جلالی
سلام جناب برقی، با شما موافقم که متنی خوبی انتخاب شده اما باید توجه کرد با شرایط موجود در همین حدی که شما نمایشنامه خوانی نامیده اید بسختی اجازه اجرا می‌گیرد. کافی است که در گیر کاری جدی با ارجاعات ...
سپاس از توجهتان
منظورم از ضعف نمایشنامه بی پرده گویی نبود بلکه جاسازی اهداف نویسنده در میان کنشهای کاراکترها بود، نه در روایت مستقیمشان.
۱۵ تیر ۱۴۰۱
سعید قدرتی
ندا جبرائیلی واقعا خوب بود
بله خانم جبرائیلی از مابقی بازیگرها بهتر بود البته با توجه به اینکه درگیر کنشهای رفتاری و واکنشهای فیزیکی نبود خیلی نمیشه در مورد کیفیت بازیشون قضاوت کرد ولی در کل از بقیه بهتر بودن.
۱۵ تیر ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش مائوزر i
نمایشی که اگرچه زحمت فراوان و تمرین بسیار داشته است اما مشکل آنجاست که اصلاً نمایشنامه مولر به کار امروز ما نمی آید. وقوع انقلاب و ذات سرکوب کاملاً در جهان کنونی تغییر کرده است. به دلیل همین تناقضات محتوایی است که این نمایش در ایجاد شخصیت پردازی و ارتباط میان شان عقیم میماند. همۀ شخصیت ها چه خوب و چه بد از یک جنس اند. تفاوتی میان سیاه و سفید نیست. فرآیندی از نوع دگردیسی هم در کار نیست. یعنی همان رفتار و لحنِ آغاز نمایش در پایان نمایش هم تکرار می شود. به نوعی شخصیت ها دستخوش هیچ تغییری در طول اجرا نمی شوند و این دقیقاً به دلیل عدم سازگاری محتوا با حال و هوای کنونی سرزمین مان است. البته که کارگردان با تزریق خشونتِ تصویری و شنیداری (فریاد کشیدن های ممتد) سعی در جبران ضعف های موجود داشته است که دست بر قضا برای تماشاگر ایرانی جواب داده است و نمایش از فروش خوبی برخوردار شده است. که البته همین میل تماشاگر ایرانی به تماشای خشونت و شنیدن فریاد (حتی بی هیچ محتوایی) جای بسی تحلیل دارد...
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش مکبث i
متاسفانه نمایش خوبی نبود. کارگردان با یک ایدۀ نورپردازی که می توانست نهایتا یک دقیقه باشد، سعی کرده نمایشی 50 دقیقه ای را تولید کند. یک کلاژ آشفته از متن مکبث که باعث شده نه تماشاگر و نه حتی بازیگر به درک درستی از هدف کارگردان نرسد و به همین دلیل است که بازی های بدی را شاهد هستیم که بازیگران جملات را بی هیچ روح و احساسی، با یک لحن مونوتون پشت هم قطار می کنند. از طرفی کارگردان در همان دقایق اول کل ایده هایش را رو میکند و حدوداً از دقیقه 10 به بعد دیگر هیچ چیز تازه ای برای گفتن ندارد و به همین دلیل است با وجود زمان بسیار کوتاه نمایش، باز هم خسته کننده به نظر میرسد. در مجموع ایدۀ نورپردازی نمایش که می توانست یک ایدۀ جذاب و فوق العاده در یک نمایش دیگر باشد، متاسفانه در یک نمایش ضعیف حروم شد.
با قسمتی که درباره ی نمایش نامه گفتین موافق نیستم، به گمانم قصدشون نمایش آشفتگی ذهن مکبث بود، که تا حدودی هم موفق شدن.
در بقیه قسمت ها با شما همسو هستم. خسته کننده که چه عرض کنم، من یکی دو مرتبه هم چرت زدم?‌
ایده ی اجرا برام سه ستاره بود ولی به خاطر خسته کنندگی ش و بازی ها و به ویژه بیان های الکن یک دادم.
۱۲ خرداد ۱۴۰۱
میم
با قسمتی که درباره ی نمایش نامه گفتین موافق نیستم، به گمانم قصدشون نمایش آشفتگی ذهن مکبث بود، که تا حدودی هم موفق شدن. در بقیه قسمت ها با شما همسو هستم. خسته کننده که چه عرض کنم، من یکی دو مرتبه ...
سپاس
۱۳ خرداد ۱۴۰۱
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید
نمایش درس بی پایان داستان دختر جوانی است که به‌تازگی وارد یک محیط خفقان بار آموزشی شده‌است. دختری که معنی ترس و اطاعت کور دیگران را نمی‌فهمد. ... دیدن ادامه ›› طبیعتاً این دختر در این محیط تبدیل به یک عنصر مخل نظم و تحریک‌کننده دیگران می‌شود.
دختر تصمیم می‌گیرد در برابر دستورات غیرمنطقی معلم سر تعظیم فرود نیاورد و اتهام‌های واهی او را نپذیرد. معلم نیز متوجه سرکشی دختر می‌شود اما تصمیم می‌گیرد تا با نقشه‌ای زیرکانه او را حذف کند. دراین‌میان اما دختر انتخاب می‌کند تا با یکی از پسرهای کلاس وارد رابطه شود. این رابطه مورد خشم رقیب دیگر قرار می‌گیرد. معلم کلاس نیز از این خشم سوءاستفاده کرده و موجبات حذف دختر را رقم می‌زند.
داستان نمایش داستان چندان تازه‌ای نیست و مقابله عنصر نورسیده با دیکتاتوری حاکم نیز موردی است که بسیار به آن پرداخته شده‌است‌. نمایش از نیمه‌های راه قدرت و کشش خود را از دست می‌دهد و داستان نیز از ضرب اهنگ می‌افتد. شاید دلیل آن عدم جسارت مؤلف در ایجاد چالش متقابل میان معلم و دختر باشد. آن دو به گونه ای جسورانه در مقابل هم قرار نمی‌گیرند و همین باعث می‌شود که تماشاگر تشنۀ این روبرویی، از تماشای این نمایش محافظه کار سیراب نشود. نکته دیگر آن که نور و صحنه می‌توانست بیشتر در خدمت نمایش باشد و از طرفی استفاده بی‌مورد از موبایل و پخش آنلاین لحظات بر روی عمق صحنه چندان به کار نمایش نمی‌آید و صرفاً در حد یک شکل باقی می‌مانند.

در کل به گروه محترم خسته نباشید می‌گم و بهترین‌ها رو براشون آرزو دارم
کاظم برقی (idoot)
درباره نمایش کریم لوژی i
کریم شیره ای ها به عصر پهلوی نه مانند شعبان بی مخ ها بودند و نه مانند نوچه ها،
خود را از الواتی ها و دعواها و لات بازیهای خیابانی جدا کردند
و جذب آواز نمایش تئاترهای لاله زار شدند
و ای کاش در این نمایش هم مطربی های بیشتری از کریم شیره ای میدیدیم.

فی المجموع نمایش زیبنده ای بود.