دختری که آرزوی هنرمند شدن دارد سعی میکند همه داشته هایش را بر روی بوم نقاشی به گونه ای ایده آل و البته غیرواقعی ترسیم کند. طبیعتا اولین گام در رسیدن به زندگی ایده آل سفر از ایران و مهاجرت (یا فرار) به جایی بهتر است. و طبیعتا اولین شرط برای مهاجرت، تغییر زبان است. آنچه که دختر از پدر خود می آموزد. پدرش به او می گوید که شکافی در یادگیری زبان دوم وجود دارد که هیچگاه پر نمی شود. این همان شکافی است که دختر در تصاحب جانشین پدر (یعنی همسر بیگانه اش) با آن مواجه میشود. مردی غیر ایرانی که هرقدر دختر میخواهد به او نزدیک شود باز شکاف میان شان محسوس است. شاید این شکاف، نامش گذشته باشد.
نمایش آن برد شکلی از تئاتر را ارائه میکند که اتفاقا چندسالی است در ایران شدت گرفته است: تاکید بر روایت به جای قصه. آن هم روایتی که بر رابطه میان انسانها (خانواده، معشوقه و ...) برقرار است. این دست روایت ها معمولا با جابجایی های زمانی سعی دارند خود را پیچیده و کشف ماهیت شان را برای تماشاگر سخت کنند. این نمایش ها سعی می کنند با کنترل سکوت ها در دل روایت و کنترل وقفه ها در گویش بازیگران، هضم مطلب را برای تماشاگر دلنشین کنند تا ریسمان داستان به نوعی به ذهن تماشاگر گره بخورد. اما عموم این نمایش ها (که در چند سال اخیر به وفور تماشا کرده ام) ناخودآگاه در منجلابی دراماتیک گرفتار میشوند. اینکه بیش از آنکه ریسمانشان را به عقل و قوه تحلیل تماشاگر گره بزنند، به احساسات تماشاگر گره می زنند. این شیوه از روایت تا زمانی که مخاطب ایرانی، انسانی احساساتی و مملو از فریادهای سرکوب شده است جواب میدهد اما اگر مخاطبی ورای این آسیب ها باشد بی شک نمایش را شعاری و صد البته سطحی تلقی میکند. نمایشهایی از این دست چنانچه میخواهند به قوه تحلیل تماشاگر گره بخورند نباید فقط درصدد گفتن حرف مهمی باشند بلکه به واقع می بایست حرف مهمی بزنند. دقیقا مشکل نمایش آن برد همینجاست، اینکه قصد دارد چیز مهمی بگوید، نشانه هایش را هم میدهد اما توان عمیق شدن روی فلسفۀ این مهم را ندارد. گویی نویسنده چیزی را در غم هجرت جوانها
... دیدن ادامه ››
در جامعه ایرانی لمس کرده که قدرت بیانش به شکل دراماتیزه را ندارد و فقط آنرا با جایگذاری نشانه ها و از روزنه احساسات به تماشاگر منتقل میکند. به نوعی کارگردان دردی مشترک را به شکلی احساسی میان بازیگران و تماشاگران نمایش دور می چرخاند. شاید کارگردان مدعی باشد که اصلا هدفی بابت عمیق شدن بر این درد مشترک و چرایی و چگونگی ایجاد و رشد آن ندارد. اگر این است و اگر نمایش تنها به انتقال حسی این بحران انسانی رضایت دارد پس تنها دارد اتودی از شکلی از تئاتر را میزند که قبلترها کسانی مثل امیررضا کوهستانی تهش را درآورده اند و عملنا چیز جدیدی به لحاظ تئاتری وجود ندارد.
اما با تمام این تفاسیر نمایش راضی کننده است و از بسیاری از نمایش های شدیدا سخیف این ایام شریف تر است. بازی ها کنترل شده و یکدست اند و صحنه ها پرداخت خوبی دارند (به غیر از صحنه اغراق شده و اضافی پایانی). و البته باز هم نمایش بر این فرضیه مهم تئاتر ایران مهر تایید میزند و آن هم اینکه بازیگران مستعد و کمتر شناخته شده انتخاب های بسیار عقلانی تری هستند برای نمایش هایی که می خواهند شریفانه (نه سواستفاده گرانه) موفق باشند.