این عقربه ها خسته و بیکار نشسته اند
بی عاری این ساعت بیمار مرا کشت
زندانیم و فرصت آزاد شدن نیست
کو پنجره ای؟ این همه دیوار مرا کشت!
گوش تو بدهکار نبود و نشنیدی
افسوس و صد افسوس که اصرار مرا کشت
دلتنگم و دلتنگم و دلتنگم و دلتنگ...
دلتنگم و دلتنگم و تکرار مرا کشت.
🕜🕝🕞🕟🕠🕡🕢🕣🕤🕥