فوق العاده بودید.سوای بازی هایی که من و همراه کرد و میزانسن های جذاب کار ،نور و موسیقی و …که برای من موجب تداعیی شدن فضای کار بود،من با تمام وجودم دقایقی رو فکر نکردم و بخش مهمی از دغدغه هامو نگاه کردم و ازشون خواهش کردم باهام بسازن تا زمانی بیام شرکت لارو…
شاید دقایقی رو زنده نبودم و تو خواب زندگیمو دیدم و پاییز شدم ولی می ارزید
می ارزید به اشکی که دلیلش به اوج رسیدن حس عصبانیت و غم نیست
دلیلش فقط همزادپنداری بود با لحظه هایی که بغلشون کردم
اون کارخانه تو شبایی که دفن میشم تو قبرستون پرهیایوی کلمات و واقعیتا،میشه فانتزیم.
وقتایی که فکر میکنم به پدیده هایی که تو بچگی بهم میگفتن اینا حق طبیعیه تو هستن و به همشون میرسی،اما الان شده آرزو و دلم میخواد همه چیز پاک شه و دیگه عاشق و دلکشتهی علایقم و زندگی نباشم و بشینم تو قالب ژله و تو یخچال ببندم و همین شکلی که دارم کیف میکنم منتظر باشم که یا آرزوهام ماچم کنه یا بیام لارو…
تو راه اومدنمم به لارو زیر لب زمزمه میکنم:
میروم خنده به لب،خونین دل
میروم،از دل من دست بردار
ای امید عبث بی حاصل
خسته نباشید 🌱♥️