وتو چه می دانی از جنون معشوقه ام افلیا که در تهیگاه پدری به شمایل تو پرورانده شده , توکه ضحاک گونه از اندیشه های دیگران در زیر پیراهن ننگینت پرده بر میداری و از آنان برای مشروعیت خود نقابی ساختی , و چه مبرهن است آنچه تاکنون گفته ای نشخوار گوهر سخن دیگران است که استفراغ می کنی بر چهره ی بی اراده ی وجودت .
و اگرچه عصیان مرگ تو عاقبت بر میخ تابوت معشوقه ام خواهد کوبید و مرگ او نقطه ی پایان افسانه ی من است , اما فریادم را همواره در رعد ابرهای تیره ی زمستان عمرت خواهی شنید تو که دزد ادب مردم سرزمین من هستی . اف برتو باد
از: خود