به نظرم جناب روستایی بستر اتفاقات داستانش رو اشتباه انتخاب کرده، یعنی اینبار نباید برای نشان دادن خفقان و سقوط و انحطاط جامعه بازهم سراغ طبقه پایین میرفت، اتفاقا معضلات مطرح شده فیلم دقیقا مربوط به طبقه متوسط جامعه است یعنی کسانی که چیزی برای از دست دادن دارند! دیالوگهای گلدرشتی که بصورت مانیفست از دهان لیلا خارج میشود هرگز مربوط به دختری از این خانواده نیست! این حد از فهم و درک و روشنفکری برای لیلای قصه بیش از حد بزرگ بود، همچنین نگاه و همراهی برادران به لیلا و با لیلا! طبقه پایین و بالای هر جامعه ای در برابر تلاطم اقتصادی کمتر آسیب میبینند چون اینها هیچ ندارند و آنها همه چیز دارند! با نگاه نمادین به زیرلایه قصه میتوان دغدغه کارگردان را درک کرد اما قصه روایت شده به هیچ عنوان چهارچوب منطقی و انسجام لازم را ندارد و تعلیق داستان بیشتر آزار دهنده است تا همراه کننده، پدر این خانواده نه آنچنان قلدر و خشن است که پدرسالار باشد نه آنچنان ذلیل که ترحم آمیز باشد، نه نفرت گاه به گاه فرزندان از او قابل توجیه است نه مهر و محبت لحظه ای ایشان به او قابل درک! بنظرم جناب روستایی بیشتر کلاژی ناهمگون از کاراکترهای دلخواهش را در داستانی نامعقول کنار هم چیده که همه چیز را یکجا بگوید اما در این راه سخت اشتباه کرده و همان پیام سیاسی اجتماعی فیلم را هم فدای نمایش روابطی سطحی و غیرکاربردی کرده است، این فیلم میتوانست با انتقال به خانواده ای متوسط که همه ما با گوشت و پوستمان می شناسیمشان چنان همزاد پنداری در بیننده ایجاد کند که هر کداممان یک برادر یا خواهر لیلا می بودیم اما الان فقط تماشاگر اثر انگار از دور دانسته هایش را تیک میزند آنهم نه آنچنان دقیق و با رغبت! تولد آخر قصه نه مربوط به این گونه خانوادهاست و نه اصولا میتواند نوید بخش رویش مجدد جوانه ها بر گور پیرمرد نادان قصه باشد چرا که او نه آنقدر مهم و نه آنقدر تاثیرگذار است که با مرگش در زندگی این خانواده اتفاق بزرگی رقم بخورد! در کل فیلم چند پاره و پر از اشکال است اما نمیتوان آنرا نادیده گرفت و به آن بی توجه بود