[سلاح کلمه]
نمایش «کابوس های آنکه نمی میرد» اجرا شده در سالن مولوی بزرگ دانشگاه تهران به نویسندگی «امیرحسین طاهری» و کارگردانی «نادر فلاح» حال و هوای غریبی را به انتهای بهار جاری جان بخشی می کند.
روایتی داستانی که استاد علی اکبر دهخدای فقید را در کانون نمایشی خود جای می دهد.
مرور حوادث سیاسی کشور در دوره ی قاجار و پهلوی مبتنی بر کابوس های دهخدا ملقب به «دخو» با سیر غیر خطی رویدادهایی همراه می شود که او را در مرکزیت خود قرار می دهد.
فردیت ادبی و سیاسی «دخو» با چاشنی های طنز زبانی و نثر انتقادی، او را به شخصیتی منحصر به فرد در زمانه ی خود بدل می کند تا او در تراز نام های چون دکتر محمد مصدق، دکتر سید حسین فاطمی، سید علی شایگان و سایرین و هم سطحانش
... دیدن ادامه ››
جای بگیرد.
روحیه استبداد ستیزی وی و نگاه تیز او در به نقد کشیدن جامعه رو به تغییر و ملتهب انتهای دوره ی قاجاریه و سلطنت پهلوی تازه وارد از سویی قلم او را در ستون های چرند و پرند روزنامه صوراسرافیل آن زمان هرگز بیکار نگذاشت و شهرتی علاوه بر تحریر «امثال و حکم» و «فرهنگ نامه دهخدا» و ترجمه هایش برای او دست و پا کرد تا جایی که نقدهای طنازانه و تندش برای سلطنت وقت حساسیت به وجود آورد. او محبوب مردم خرده پا و فرو دستان زمانه ی خود بود. حرف حقیقت را در قالب نثرهای انتقادی و قصه های شیرین می نوشت تا جامعه ی تشنه ی ادبیات که به سده ی جدیدی نیز پای می گذاشت او را دنبال کنند. رویکردهای انتقادی تند دخو، او را بیش از پیش بر سر زبان عوام و خواص انداخت.
در قضیه ی صنعت ملّی شدن نفت، حمایت از دکتر مصدق برایش تبعات سنگینی را از سمت شاه ایران و دستگاه سلطنتی به بار آورد، تبعاتی که کانون روایت امیر حسین طاهری قرار می گیرد تا نادر فلاح با تقلیل متن موجود، آن را به زبان نمایش نزدیک و اجرایی کند.
زندگی سیاسی و فرهنگی دهخدا به دو عطف تاریخی پهلو می زند، اول قرار گرفتن او در محوریت جنبش های مشروطه خواهی بر اساس تشکیل حزب جمهوری و قرار گرفتن او در فهرست اول کاندیداها برای اولین رییس جمهوری ایران در دوران براندازی سلطنت قاجاریه، که با روی کار آمدن سلطنت پهلوی و رضاشاه این گونه نشد و دوم درزمان کودتای 28 مرداد 1332 که او با نزدیک شدن به دستگاه مصدق و یارانش در صدد بود تا بار دیگر وجوهات سیاسی و ضداستبدادی اش را که سال ها به محاق رفته بود به دایره ی صلح بخش اجتماعی باز گرداند که مجدد این گونه نشد تا او دو سال بعد دارفانی را وداع گوید و عرصه سیاسی و ادبی را برای همیشه ترک کند.
از مرگ او سالها می گذرد اما سبک زندگی او به تکراری در بدنه تاریخ نزدیک مانده است.
رفتارهای محافظه کارانه ی دخو در نمایش «کابوس های آنکه نمی میرد» مشهود است. او اگرچه که در متون ادبی و سیاسی اش در ستون های جراید و رادیو، زبانی انتقادی پیشه می کند اما در رفتارهای اجتماعی و عملکرد سیاسی اش حین رویارویی با دستگاه سلطنت رفتاری دوگانه بروز می دهد و با مماشات با دستگاه های قضایی و حقوقی به بهانه تمام کردن فرهنگ لغاتش برای خود سایبانی از آرامش و نسیان را در نظر می گیرد تا اندک باقیمانده عمرش را با کمترین حاشیه به پایان برساند.
شخصیت دهخدا در نمایش پیش روی «نادر فلاح» معطل است. «کابوس های آنکه نمی میرد» اگرچه ساخت حاشیه و خلق نقش های مکمل و فرعی چون مردم فرودست و اوباش را به خوبی پرداخت می کند اما قهرمان قصه اش به کنشمندی و ساز و کاری جدی دست نمی زند. کارگردان در انتخاب و تقلیل از متن نویسنده نشان گذاری های هدفمندی ندارد و در تلاش است تا به روایتگری محض دل خوش کند، روایتی که مخاطبش را به پرسشگری وا نمی دارد. با خود می گویم: چرا قهرمان روایت که علی اکبر دهخدا است چرا مانند ستون های جرایدش تند و تیز نیست؟ چرا لحظات کنشمندانه ای در او نمی بینیم؟ چرا دخوی روایت نادر فلاح به جای عملگری، صرفاً ناظر بر اوضاع و رویدادهاست؟ به راستی اگر دخوی روایت کنونی حذف می شد و حاشیه(تیپ های نمایشی و پس زمینه) که اکنون نیز پررنگ هستند به بازی خوب خود ادامه می دادند آیا ما باز هم به یاد قهرمان روایت نمایش پیش روی می افتادیم؟ آیا مُشتی کاغذِ پراکنده در هوا بیانگر هویت و شخصیت واقعی دخو است؟ پس روحیه و قلم انتقادی او به کجا رفته است؟ چرا نویسنده به جای کنایه زدن به دخو در استعمال واژه «خائن» مقاومت می کند و جهت گیری مشخصی ندارد؟
او در این نمایش در برابر عوام بی زبان است، در برابر مردم فرودست یک ناظر صرف است و در برابر سیاسیونی چون دکتر فاطمی و مشروطه خواهان و اعضای جبهه ملّی ایران در دوره های مختلف واکنشی استبدادستیزانه از خود بروز نمی دهد، آیا قرار است تا پایان نمایش ما با یک روح ناظر و گنگ و لال طرف باشیم!؟
دهخدا از برترین و سرآمدترین منتقدان اجتماعی و سیاسی دوره خود است. آیا کارگردان با کمک نویسنده نمی بایست این روحیه ی استبداد ستیزی را در رفتار و شخصیت پردازی او لحاظ می کرد!؟
هر چقدر نمایش در فرم اجرایی و ارائه محتوای زبانی و لحن در پس زمینه موفق است و کُنشمند نشان می دهد در محوریت داستان و شخصیت اصلی معطل مانده و مقاومت از خود نشان می دهد و قهرمان روایت را الکن و ابتر و وامانده نشان داده است. از او در این نمایش جز غلط املایی گرفتن از نظمیه چی جماعت چیزی در نمی آید، شاهد نوشتن و خواندن مقالات و نقدهای اجتماعی او حتی در سطح طنز ستونی چرند و پرند نیز نیستیم.دهخدای نمایشی این روزهای سالن مولوی دراماتیزه نمی شود و در بستر ادبیات دراماتیک قرار نمی گیرد.
حتی او با کمک ارواح سرگردان و شهدای راه مشروطه به هویت انتقادی خود باز نمی گردد تا او همواره در غالب تیپی ضعیف و نه شخصیت، گرفتار باقی بماند. او در این مجال نه قهرمان مردم است و نه خائن. دهخدای نادر فلاح در میانه است و سمت و سویی به قطب های مثبت و منفی نامبرده پیدا نمی کند.
«کابوس های آنکه نمی میرد» تلاش می کند تا خودش را واو به واو به تاریخ برش خورده و مقطعی بچسباند که کنش های صریح دهخدا را از خود فاکتور گرفته است، متن امیرحسین طاهری اگرچه تقلیل یافته و خودش را برای نمایش در مدیوم تئاتر ساختیافته نشان می دهد اما شخصیت اصلی و انتقادی روایت در کانون اثر «غایب بزرگ» است.
دیالوگ ها و مونولوگ های نمایش برای نقش های فرعی و مکمل پرداخت خوبی دارد و مخاطب را بر سر شوق می آورد. صدای حاشیه بر متن غالب است و قهرمان داستان پیش روی در خوابی ابدی و نسخه پیچ شده گرفتار آمده است.
می توان گفت «نادر فلاح» هر چقدر در خلق و هدایت نقش های فرعی و مکمل که به تیپ های طبقه عوام، فرودستان، ارواح، نظمیه و خواص تقسیم می شوند حساسیت و پرداخت مناسبی از خود نشان داده، جای خالی بزرگی را در مرکزیت نمایش خود باقی گذاشته است، جای خالی که قرار است تا با دهخدای روایت پر شود اما نمی شود. کارگردان در نمایش یکصد دقیقه ای خود همواره حاشیه را بر اصل غالب نشان داده است.
طراحی صحنه در خدمت فرم و تشویش های ذهنی «دخو» است اما استفاده از ایده کاغذپراکنی ها در صحنه به تکراری آزاردهنده تبدیل می شود. میزانسن ها در خدمت متن و خلق اتمسفر سیاسی موجود است. شاخص دیالوگ ها و خطابه های زیرمتن دار از بدنه ی اثر بیرون زده و در پاره ای از مقاطع از ظرافت شنیداری خود می کاهد. نمایش در ذات خود تلاش می کند تا حرف های سیاسی روز را در پوسته ی کهنه ی تاریخی اش با اثرگذاری بر مخاطب به تکراری نمادین نزدیک کند، اتفاقی که این روزها در نمایش های مختلف و در حال اجرای سالن های پایتخت بدون ظرافت و ملاحظات مناسبتی شاهدش هستیم که این تکرارها خود به نوعی از پس زدگی می انجامد.
قدر مسلم طراحی نور و طراحی صحنه و موسیقی پس زمینه زنده و بافت زبانی استفاده شده در ساختار نمایشنامه و در بیان تیپ های فوق الذکر از محاسن اثر نمایشی پیش روی است. اثری که در فرم اجرایی موفق اما در شخصیت پردازی قهرمان روایت که می بایست پرچمدار منتقدان زمانه و سیاسیون آزادیخواه و نماینده اُدبای معاصر خود باشد ناموفق است.
برگرفته از روزنامه آفتاب یزد | پنج شنبه یکم تیرماه ١٤٠٢
لینک:
http://aftabeyazd.ir/13007