در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | حمیدرضا مرادی درباره نمایش خانم آوازخوان کله طاس: سلام بزرگواران من یک تماشاگرام میخوام قصه اجرای خانم آوازخوان کل
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 22:30:10
سلام بزرگواران
من یک تماشاگرام

میخوام قصه اجرای خانم آوازخوان کله طاس تعریف کنم ، قصه ای که بخشی از وجود زندگی من تو این ۶ سال شده است.

۱۳۹۶
اولین بار بعنوان بازیگر نقش آقای مارتن با این اثر روبه رو شدم ، ۶ ماه تمرین و نرسیدن به اجرا

۱۳۹۷
تصمیم گرفتم با گروهی که سال ها میشناختمشون این متن تمرین کنیم و اجرا ببریم ، یک سال تمرین سخت و فشرده. هی ساختیم، خراب کردیم ... دیدن ادامه ›› و دوباره ساختیم ، بازیگر عوض کردیم. هرچی کلنجار میرفتیم که بشه اما نمیشد ، متن خیلی خیلی سخت بود ، یه متن سهل ممتنع ، به ظاهر همه چی ساده بود ولی بشدت سخت و پیچیده بود.
در آخر بعد از یک سال تمرین ، بالاخره شد ، بالاخره اون چیزی که می‌خواستیم شد ، و قرار شد دی ماه ۹۸ تو سالن سپند اجرا بریم.
آبان ۹۸ رسید ، آبان خونین ، آبانِ ..........
اجرا شروع شد با کلی ذوق و شوق و کلی اتفاق های خوب برای اجرامون که خبرهای بد یکی یکی رسید.
هواپیمای اوکراینی.......زدن.......... جوونامون........ هموطنامون......
خبرایی که دیگه نه حالی برای اجرا بود نه ذوقی نه ضرورتی.
اجرا تموم شد ، اجرایی که به گفته خیلی از بزرگان تاتر و دوستان تیوالی که من همیشه خودم تیوالی میدونم تا تاتری ، اجرای درست و دقیق و هنری از این شاهکار یونسکو بود.

کرونا اومد، بیش از ۲ سال کرونا همه چی رو تعطیل کرد.

۱۴۰۱
خرداد ۱۴۰۱ با حمایت خانه نمایش دا قرار شد از ۱۳ آذر اجرای مجددی از خانم آوازخوان کله طاس بریم. از تیرماه شروع به تمرین کردیم. تمرین فشرده و سخت با گروهی که بعضی از دوستانش رفته بودند و دوستان جدیدی به ما اضافه شدند.
دوباره از صفر شروع کردیم، ساختیم، خراب کردیم و دوباره ساختیم و دوباره چالش های این متن سخت و پیچیده.
آخر شهریور رسید و فقط ۳ ماه به اجرا که باز خبر رسید ، خبرهای تلخی که گویا همیشه همراه ما هست. گویا جزئی از تار و پود ما شده، در ما تنیده شده.
انگار این خاک همیشه بوی خون میده
این بار تلخ تر، وحشتناک تر ، طولانی تر و امیدوارانه تر
بازهم اتفاقاتی که همه چی رو تحت تاثیر قرار داد حتی خود تاتر رو ، دیگه تاتر نه ضرورتی بود نه چراغی

۱۴۰۲
خیلی مناسبات تغییر کرده بود، خیلی چیزا مثل قبل نبود ولی گویا زندگی ادامه داره و باید ادامه داد.
روزی که تصمیم به اجرای متن داشتم به نظر کانسپت های این متن نیاز و ضرورت جامعه مون بوده. جامعه ای که آدم ها دیگه باهم حرف نمی‌زنند، حرفی برای گفتن ندارند ، ارتباط آدم ها داره از بین میره ، حرف زدن به جای اینکه آدم ها رو به هم نزدیک کنه از هم دور میکنه و .......
ولی بعدا فهمیدم که این حرف ها برای جامعه و مردمی هست که درگیر حداقل های زندگیشون نباشند و برای به دست آوردن حداقل هاشون در حال جنگ نباشند، اما بحث تعهد اجرا بود و قرار شد که از خرداد ماه اجرا بریم که باز چند بار عقب افتاد.
تا این که بعد از یک سال از فردا یعنی ۱۴ تیرماه ساعت ۲۱ خانه نمایش دا قراره این شاهکار اوژن یونسکو رو به صحنه ببریم، اجرایی که به نظرم پخته تر و کامل تر و درست تر و دقیق تر شده است ، انگار بعد از این همه سال خود یونسکو باهامون حرف زده و مسیر درست‌تر و دقیق تر رو بهمون نشون داده.

این قصه من و گروهم و یونسکو و خانم آوازخوان کله طاس بود
میدونم بعضی از دوستان تیوالیم چند وقتی هست که تاتر نمی‌بینند و نظر و تصمیم شون کاملا برام محترم هست و بعضی از دوستان هم تاتر دیدن رو شروع کردند.
نمیدونم با توجه به همه شرایط این مدل اجرا رفتن ضرورت و نیاز هست یا خیر، واقعا جوابی ندارم.

در آخر خانم آوازخوان کله طاس بخشی از زندگی و هویت و شخصیت من و گروهم شده و دوست دارم این بخش از هویت من رو ببینید ، هویت و زندگی که برای بدست آوردنش خیلی سختی کشیدیم و الان احساس میکنم این درخت میوه داده و به ثمر نشسته و این اجرا بدون ادعایی میتونه که از درست ترین و نزدیک ترین اجرای های خانم آوازخوان کله طاس باشه البته که قضاوت با شماست.
باعث افتخاره که ببینمتون ❤️