قلم های خونین برافراشته از غرور دانستن را چه جای سرزنش
وقتی که کاغذهای تن سفید را جسارت اندیشیدن نیست
وقتی که شمع ها فروغ خود را دریغ میکنند
و قلم از خون خود سیراب میشود
سر انگشتان سیه روی نفرین شده
این بی خریداران بازار بردگی
بر فراز مناره ها آزادی را فریاد خواهند زد