عزیزانی که قدم رنجه میکنند و به دیدن محاکات قبر میایند ما را خوشحال کرده اند. هرچند اندک بوده اند و چه بسا نمایش را دوست نداشته اند، من از همه ممنونم. این نمایش اما شاید برای تماشاگران عزیزی که به فضایی از قصه ها و آدمهایی دچار اوهام علاقمندند زیبا و جذاب باشد. قاب ها ، فیگورها، لباسها، دیالوگها و روایت به درونِ روح قصه های صادق هدایت میرود و بیانگر وهم و پریشانی و تنهاییِ اشخاصِ قصه هاست. همانقدر میرزااحمد در قصهٔ سه قطره خون در غار تاریکِ درونش پرتاب شده که داش آکل. میرزااحمد نسبت به عشقِ موهومِ رخساره و حسادتش به عشقبازیِ گربهٔ پایِ پنجره اش، در یک تاریکی دردناک دست و پا میزند، و داش آکل در خیالاتش نسبت به عشق مرجان، با طوطی اش شبها حرف میزند. در قصهٔ صورتکها، ذهن منوچهر نسبت به عشقِ خجسته پر از وهم و سیاهی شده که سر آخر خود را و معشوقش را آتش میزند. در قصهٔ آینهٔ شکسته، اودت آن دختر پاریسی فکر میکند که مرگ به او لبخند زده و او را با خودش خواهد برد و همینطور هم میشود و خود را در رود غرق میکند. و یا در قصهٔ لاله، خداداد در این اوهام میسوزد که شیطان به کلبه اش وارد شده و لاله، آن دختر کولی را با خودش برده و او دوباره تنها شده، و بعد از این تنهایی در پایان قصه میگوید: کوه ها ، درختها و آسمان برایم مثل دیو و اژدهایند…زیبایی های بسیاری در این نمایش هست تصاویری وهم آلود، عبارات شاعرانه و خیال گون و مفاهیمش و قصه های آدمهایش. امیدوارم به دیدنتان و مشتاق دیدارتان در محاکات قبر هستیم