دستانم را اینبار
در این آخرین دیدار
به گرمای روزهای گذشته بسپار
در این بیهوده هیاهوی مردم شهر
وین نگاه های با هم قهر
جام پرکن از زهر
تهی کن مرا ازمن
از اندوه های بی مدفن
از این زندان تنهایی بی روزن
رهایم کن،همین امروزِ بی فردا
از این کهنه شب یلدا
و بزم تیغ درد آوا
نجاتم ده رهایم کن
بدون میله و دستبند
مرا هم بند، صدایم کن
صدایم کن، نجاتم ده، رهایم کن
مرا، هم بند، صدایم کن
الف.خ، تجربه ای متفاوت
از: الف.خ