در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | کاوه علیزاده: عادت لامذهب آدمی به همه چیز عادت می کند به از آغوش تو رفتن به تو
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 05:38:44
عادت

لامذهب آدمی
به همه چیز عادت می کند
به از آغوش تو رفتن
به تو را نداشتن
به نبوئیدن عطر تنت در نیمه های شب
به با تو حرف نزدن تا صبح
به نخوابیدن کنارت تا عصر
به نگاه نکردنت از پشت، وقتی که راه میروی
به نصفه‌ی بطری نوشابه ات را سر نکشیدن
به ... دیدن ادامه ›› ندیدن چشم هایت وقتی حواست نیست
به شانه نکردن انبوه موهایت وقتی گره خورده است
به جلوی در، استقبالت را ندیدن
به پشت در، بدرقه ات را نکردن
به سوت قطاری که دیگر در هیچ ایستگاهی نمی ایستد در گوش ات
به میزهای یک نفره
به قهوه های سرد
به قهوه های تنهای سرد
به سرمای درون رختخواب
به در اغوش کشیدن بالش
به خانه‌ی دوست های مشترک مان تنها رفتن
به نکوبیدن لیوانت به لیوانم در میهمانی مهسا و سعید
به اشک های در مستی
به مستی های در اشک
به تو را نبوسیدن ناگهانی
به درد سینه که از پشت قلبت را میچسپاند به پیرهنت
به کز کز سمت راست مغز وقتی خیالت را میبافد
به لمس شدن سمت راست صورت
به راه رفتن بی مقصد تند تند
به آه کشیدن مدام
به تو را دیدن با کسی دیگر
به برایت ننوشتن
به برایت نوشته هایم را نخواندن
به برایت حرف نزدن درباره‌ی الی
به هر صبح تو را ندیدن
به انتظار تو به خانه باز نگشتن
به تنهایی پر هیاهو
به کتاب خواندن، خواندن، خواندن
به گوش دادن بی وقفه همه‌ی پادکست های جهان
به سکوت وحشتناک اتاق و ویز ویز یخچال بی ناموس
به یک هفته را کامل در خانه ماندن
به ظرف های کثیف
به سینک های پر
به روزنامه های لعنتی تمام نشدنی اینترنتی
به کانال های ورزشی که در آن هی رونالدو گل میزند
به نگاه کردن به صفحه های بی معنی کامپیوتر
به اسکرول کردن مدام اینستاگرام بی مغز
به شمردن لایک ها و خواندن هزارباره کامنت های خنده دار و نخندیدن
به تیغ نکشیدن ریش ها
به اطو نکردن لباس ها
به حرف زدن با عکس هایی که حرف نمی زنند
بعد بلند میشوند
راه می روند و نگاهت می کنند
به فکر کردن به اینکه حالا کجایی، چه میکنی؟
به فکر نکردن به اینکه حالا کجایم ، چه می کنم!
به تو که همه جای این شعر راه می روی
به من که دیگر باخودم راه می روم
به لحظه های پر آشوب بی دلیل
به اضطراب بی معنی تمام نشدنی
به پاک نکردن آینه ای که تو را نمی بیند
به خاک گرفتگی این میز وسط اتاق
به مبل های کج
به تلویزیونی که روشن نمی شود
به پرده های بسته شده ی تا لنگ ظهر
به نور افتاب خسته‌ی بی‌رمق دلگیر که افتاده است روی خاک های معلق در هوا
به هوای مرگ اندود این شهر لعنتی
به ته مانده‌ی سیگار خاموش شده درون شراب
به زل زدن بر تیتراژ خانه‌ی روی اب
به شعر های نیمه کاره‌ی رها شده
به جهان نصفه نیمه تمام شده

جهان به تخم سگ هم نمی ارزد
وقتی آدمی به همه چیز عادت میکند
۱ نفر این را امتیاز داده‌است
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید