در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | سپهر: من هم یکی از شمایم من هم یکی از شمایم ای چشم‌های دگرگون ای کاسه
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 13:21:00
من هم یکی از شمایم

من هم یکی از شمایم
ای چشم‌های دگرگون
ای کاسه‌های پر از خون
ای رنگ‌و‌روهای رفته
ای پلک‌های سحرخیز امّا به اکراه
با آرزوی بلندی به بالای یک خواب کوتاه
دیده بسی از افق سر زدن‌ها ولی نابه‌دلخواه

من هم یکی از شمایم
ای سرنشین‌های مانند من ایستاده ... دیدن ادامه ››
اینجا اگر آمده در شمار سواران
در هر چه و هر کجا بوده اغلب پیاده
با چهره‌هایی که گویی
هر یک عزیزی همین لحظه از دست داده

من هم یکی از شمایم
ای هم‌قطاران در هم فشرده
چون دوستان قدیمی
گردن به گردن در آغوش هم دست برده
بی‌ آن‌که باشیم با هم صمیمی

من هم یکی از شمایم
ای زندگی‌های آکنده از ناگزیری
ای داستان‌های از واقعی واقعی‌تر
ای شخصیت‌های در اوج باورپذیری
مانند بازیگرانی فرورفته در نقش چون عکس در
قاب
یا مرده در خواب
در پردهٔ آخر یک نمایش به نامِ در اعماق مرداب

من هم یکی از شمایم
ای ذرّه‌های پراکندهٔ آزمایش
در گردشی بی‌سرانجام در یک محیط اسیدی
سرگیجه‌ها دیده از پرسه در چرخه‌‌ای بی‌گشایش
چون حرکت ناخودآگاه انگشت‌هاتان
هنگام گرداندن جاکلیدی
آری چنینم
این‌سوی و آن‌سوی می‌جنبم اما
هر روز در ظرف خود بیشتر ته‌نشینم

من هم یکی از شمایم یکی از شما، ها یکی از شماها
یک‌چند اگر دست و پایی زدم اینک آرام
چون نعش واداده‌ای روی آبم
نه می‌درنگم
نه می‌شتابم
در ایستگاهی که انبوه تن‌ها تنم را به بیرون براند
پا می‌گذارم به پایین
تا در هر آنجا که شد، گم کنم گور خود را
یا گور خود را بیابم

ای چشم‌های دگرگون
ای کاسه‌های پر از خون
ای پلک‌های ورم‌کرده خسته
ای چهره‌های فروبسته در هم شکسته
با وضعتان بیش و کم آشنایم
من هم یکی از شمایم


#وحید_عیدگاه_طرقبه‌ای
ونداد و الهام طاهرعربی این را خواندند
میثم محمدی، مریم زارعی و غزل این را دوست دارند
تا وقتی یه همچین چیزی وجود داره:

دل، در گرو چند هنر داشتم، این شد …
ای بی سپران ! من که سپر داشتم این شد!

رودی که به سد خورد، ز اندوه ورم کرد …
یعنی عطش سیر و سفر داشتم این شد !

خاکستر گردو بُن ِ پیری به چناری
می‌گفت که بسیار ... دیدن ادامه ›› ثمر داشتم این شد!

با خاک ِ سیه، جمجمه ی خالی جمشید
می‌گفت، ز افلاک خبر داشتم این شد

نی گفت که تلخ است جهان، گفتمش این نیست…
نالید که من بار ِ شکر داشتم این شد!

از : حسین جنتی

آدمیزاده چرا باید یه همچون چیزی رو بخونه آخه؟!
تازه این از قوی‌های حسین نیست!!
۱۰ دی ۱۴۰۲
امیرمسعود فدائی
تا وقتی یه همچین چیزی وجود داره: دل، در گرو چند هنر داشتم، این شد … ای بی سپران ! من که سپر داشتم این شد! رودی که به سد خورد، ز اندوه ورم کرد … یعنی عطش سیر و سفر داشتم این شد ! خاکستر ...
من هم شعر موزون رو ترجیح می‌دم
ولی شعری که نوشتم رو هم خوندم و دوستش داشتم
۱۰ دی ۱۴۰۲
یا مثلا این چند شعر کوتاه رو هم دوست داشتم 👇👇👇


١
از معاشرت سنگ‌ها می‌آیم
و دلم شکسته‌تر،
از پوست یک گردوست

٢
آی درناها، کجا؟
من هم مهاجرم
از اندوهی به اندوهی

٣
مثل ... دیدن ادامه ›› زهرِ نیش
در دهان ماری مرده‌
به دست مرگ اسراف می‌شویم

۴
نفرین به هر که نانش را
در شب فرو برده
و خورده‌ست

۵
عمرم به انزوا گذشت
در کشوری
که یک اتاق بیشتر نداشت

#علیرضا_طالبی_پور
۱۰ دی ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید