در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
تیوال | نیلوفر: _{#}_چرت_و_پرت یادم نیست چند سال پیش بود که یکی اومد چند ساعت‌ قب
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 10:16:16

#چرت_و_پرت

یادم نیست چند سال پیش بود که یکی اومد چند ساعت‌ قبل از شروع جشنواره نوشت: "تا چند ساعت دیگه دیوار، توسط طرفدارای سینما میترکه"...
و واقعا هم‌ می‌ترکید...
بعضی‌هامون حتی از سینما بیرون نیومده، کامنت می‌ذاشتیم...

حالا امسال رو نگاه کن...💔
.
.
.
دلم ‌تنگه واسه چند سال پیش همین روزا، که تو صف "فرهنگ" سگ‌لرزه می‌زدیم و هر دفعه می‌گفتیم ... دیدن ادامه ›› " از فردا باید دو تا شلوار بپوشیم" و با کسایی که می‌زدن تو صف دعوا می‌کردیم و به مدیریت سینما فحش می‌دادیم و ...

بعد با بدبختی می‌رفتیم تو سالن، هنوز جاگیر نشده بودیم، فلاسکم رو درمی‌آوردم چایی می‌ریختم ، تکیه می‌دادم و فیلمم رو می‌دیدم و فارغ از اینکه فیلمه آش دهن‌سوزی بود یا نه؟!، کیف می‌کردم ...
با خودِ سینما کیفور بودم و دنیا هم به فلانم بود...

شب، یا اگر کار به سانس اضافه می‌کشید، نصفه شب، خسته برمی‌گشتم خونه، زود می‌خوابیدم، چون فردا دوباره باید از صبح می‌رفتم توی صف... و این روتینِ چندین ساله زندگیم بود در این ایام...💔


پاتوق اکیپ ما بیشتر سینما آزادی بود...
قشنگ یادمه تو ده شبِ جشنواره ، ۲۴ ۲۵ تا فیلم می‌دیدیم از ۹ صبح تو صف بودیم تا ۱۲ شب...چه روزایی بود چه فیلمایی بود.آخرین جشنواره‌ای که به طور کامل رفتم سال ۹۵ بود و دقیقا الان ۴ ساله که نرفتم.
۱۵ بهمن ۱۴۰۲
سید مهدی کلانی
به پیش خلق نامش عشق و پیش من بلای جان/ بلا و محنتی شیرین که جز با وی نیاسایی/ " حضرت مولانا" حال وطن برای همه ی ماهایی که معلق ایم در دوراهی احساس وابسته بودن؛وابسته شدن ...
چرا به جان نرسانَد؟ چرا به خون نکشد؟
غریب یافته از بی‌کسی وطن ما را...

#سالک_قزوینی
۲۲ بهمن ۱۴۰۲
سپهر
چرا به جان نرسانَد؟ چرا به خون نکشد؟ غریب یافته از بی‌کسی وطن ما را... _{#}_سالک_قزوینی
«ایران هم که بودم، وطنم همان اتاقم بود و بیرون که می‌رفتی، می‌دیدی وطن دارد مدام بیگانه می‌شود. می‌دیدی هر روز درخت‌های بیشتری بریده می‌شود، ساختمان‌های جدیدی بالا می‌رود و در کل شکل جاهایی که می‌شناختی، می‌دیدی که دارد عوض می‌شود و زشت می‌شود. حتی می‌دیدی مردم هم عوض می‌شوند، دروغ زشتی خود را از دست می‌دهد و همه‌گیر می‌شود و بنابراین برای من از وطنم تنها همان اتاقم مانده بود و دفتر کارم،دلم تنگ شده برای دفترکارم و البته دلم مدام تنگ می‌شود برای جایی در ساحل شمال.غیر از اینها هیچ،دریغا که غریب بودم در وطنم پس این همه عمر»💔
بهرام بیضایی
۲۴ بهمن ۱۴۰۲
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید