در روز
از روز
تا روز
آغاز از ساعت
پایان تا ساعت
دارای سانس فعال
آنلاین
کمدی
کودک و نوجوان
مخاطبان گرامی، پیرو اعلام عزای عمومی، به آگاهی می‌رسد اجرای همه نمایشها و برنامه‌های هنری به مدت یک هفته از دوشنبه ۳۱ اردیبهشت تا پایان یکشنبه ۶ خرداد لغو شد. خریداران محترم این سانسها لطفا منتظر اطلاع‌رسانی بخش پشتیبانی تیوال از طریق پیامک باشند.
تیوال | الی لکی درباره نمایش کمدی رمانتیک میدان یاقوت | همراه با موسیقی زنده: درود درود نشد برای بار دوم بیام ببینم حیف واقعا اما چه point of vie
SB > com/org | (HTTPS) localhost : 06:09:04
درود درود
نشد برای بار دوم بیام ببینم
حیف واقعا
اما چه point of view خوبی برای خیلی از مسائل زندگیم بهم داد. اینکه تو ذهن خیلیا مون جا افتاده که این زن عاشق بود و عشقش ولش کرد و نیومد سر قرار و بانوی قرمز پوش دیوانه شد 30 سال و... اما از کجا می دونیم قصه حقیقتا این بوده؟
من 10 شبانه روزه دو گربه ام رو ول کردم پارک در خونه چون مجبور شدم. چون صابخونه اجازه نمی ده. جان و دلم بودن و هستن و خواهند بود. آقا سلمای من، آقا پیروز من، سلما رو هر شب می بینم تو پارک و خیالم راحته اما پیروز رو فقط 1 بار دیدم و هر شب خواب بد می بینم. غم سنگین دارم تو سینه. اما یاد این تئاتر میفتم، می گم خوب شد رها کردمشون. با وجودیکه خانوم مغازه ی پت شاپ گفت نکنم این کار رو اونا می میرن. و خیلیای دیگه... اما خوشحالم رها کردمشون. تو خونه ی 32 متری که گرمه و آب و غذا و خاک دارن و امنیت داشتن اما کوچیک و حبس. اینجا تو پارک بهشته براشون، بزرگ، درخت داره، سبزه داره، خاک فراوون، آدمای مهربونی که غذا بهشون می دن، حتی آقا سلمای من با وجودیکه 4 ماهشه دوست دختر پیدا کرده. نمی دونم... غم آقا پیروزم رو دارم. نیست. ترسو بود. سلما وزه بود و الان کل پارک رو گشته و اصلا یه جا نمی شینه. پیروز اما نیست. و مادام فکرای جورواجور که نکنه ماشین زده بهش، نکنه از سرما مرده یه گوشه، نکنه از گرسنگی ... دیدن ادامه ›› و تشنگی یه گوشه مرده، نکنه از ترس بیرون نیاد و بمیره... اما همه ی اینا تو ذهن منه. شاید یکی برده خونشون. شاید بلده از پس خودش بربیاد. من همش براش دعا می کنم سالم باشه، حالش خوب باشه. می شه شماها هم دعا کنین؟
من این تئاتر رو خیلی دوست داشتم، یه چیزی که تو ذهنم. Fact شده بود که پسره دختر قرمز پوش رو ول کرده، شکست.

این داستان خیلی غم انگیز بود و وقتی 25 سال پیش شنیدمش برای اولین بار، تا الان تو ذهنم پررنگه.
و حق رو به دختر قرمز پوش می دادم.
و این کمکم می کنه الان، که غم نبود آقا پیروزم رو یه جور دیگه ببینم. به زندگی عادی خودم لطمه نزنه این غم..

من اگه می دادمش به کسی که ازش گربه ها رو به سرپرستی گرفتم عقیم می شدن و بالاخره یه سرپرست براشون پیدا می شد اما تا آخر عمر حبس تو خونه و خطر نکردن و...
الان سلما کیف می کنه تو پارک بزرگ دم خونه.

امیدوارم و از خدا می خوام آقا پیروز من سالم باشه. تو پارک تسلیحاته.خیابان گلشن دوست. یه نوار آبی دور گردنش بود و آنقدر تقلا کرد که رسوندش به میانه ی بدنش. نمی دونستم زجر می کشه. برای شناسایی بستم بهش. دعا کنید یه بار دیگه ببینمش اون نوار آبی رو از بدنش جدا کنم. تا پریشب با غم و افسردگی می رفتم دنبالش تو پارک. اما از وقتی این جمله رو خوندم تو اینستا که اگه عاشقی نخواه که مالک‌ باشی یا همین تئاتر شما رو که دیدم... من نمی دونم پیروزم کو اما فکر می کنم بهترین کار رها کردنشون تو جایی بود که از اول بهش تعلق داشتن. یعنی اینکه این دو بچه داغون و معلول و فلج بودن، وقتی دوستم پیداشون کرد و برد دامپزشکی پرشین پت و عمل جراحی و آمپول و ضد انگل و دارو و چرک خشک کن و... و...
وقتی خوب شدن، باید رها کنمشون تو طبیعت. عشق

یاد پسرایی میفتم که ولم کردن تو گذشته...


کلا این تئاتر برای من خیلی خوب بود. برای این درون پرتلاطم من که گیر می کنم فقط از یه دیدگاه به قضایا بنگرم.


حتی اون خونواده ی 10 نفره که جلوم بودن و هی حرف زدن و نذاشتن تئاتر رو درست حس کنم، اونا رو هم دوست دارم و الان یه جور دیگه نگاهشون می کنم.

یاد تئاتر میدان یاقوت که میفتم، پیروز و پیدا نکردنش رو یه جور دیگه می بینم.

شبای قبل که یاد میدان یاقوت نیفتاده بودم، فقط عذاب وجدان داشتم و... الان..

سپاس.

بمونه به یادگار اینجا این نوشته که 3 ماه دیگه که مهاجرت کردم، بخونمش و ببینم حس اون موقعم چیه.
برای بهره بهتر از تیوال لطفا عضو یا وارد شوید